نتایج جستجو : مجید خواهی

  • آن روزها تب گُلدکوئست و شرکت‌های هرمی داغ‌تر از چیزی بود که تصور کنی. آنقدر داغ که تا آن‌روز بارها و بارها توسط رفقایم پرزنت شده بودم. القصه ساعت ۴ بعدازظهر وسط یکی از خیابان‌های تهران من بودم و دویست آدرس که تا یک ساعت دیگر اهالی‌اش دستگیر می‌شدند. آدرس‌ها در دستم بود و قلبم کف آسفالت خیابان. من خیلی‌ از این بچه‌ها را می‌شناختم. هیچ‌کدام‌شان قاتل و جانی نبودند. «چه جوانانی اسماعیل! می‌بینی! بسیاری‌شان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشرده‌اند»

۱
آخرین اخبار