| کد مطلب: ۴۷۶۲

گنج زری بود در این خاکدان

دکتر طباطبایی و پروژۀ مدرنیتۀ ایرانی

دکتر طباطبایی و پروژۀ مدرنیتۀ ایرانی

مشغول مطالعۀ «تأملی دربارۀ ایران» بودم که دوستی خبر درگذشت دکتر سیدجواد طباطبایی را داد. ناگهان به یاد شعر مولانا در سوگ سنایی غزنوی افتادم:
گفت کسی خواجه سنایی بمرد/مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد
کاه نبود او که به بادی پرید/آب نبود او که به سرما فسرد
شانه نبود او که به مویی شکست/دانه نبود او که زمینش فشرد
گنج زری بود در این خاکدان/کو دو جهان را بجوی می‌شمرد
قالب خاکی سوی خاکی فکند/جان خرد سوی سماوات برد
...... و بی‌اختیار گریستم.

زنده‌‌یاد دکتر طباطبایی حقی بیش از استادی به گردن من داشت. او مرا از جهان رؤیاهای شیرین سیاسی پا در هوایی که ره به ناکجاآباد می‌برد، بیدار کرد و سختی و زمختی واقعیات گریبانگیر و درشتی راه گذر از آنها را نشانم داد. بدون بهره‌مندی از فکر و اندیشۀ او بی‌تردید این نبودم که هستم و از اندیشمندی بیش از این نمی‌توان اثر پذیرفت.
در دانشکده که تدریس می‌کرد، درسی با او پاس نکردم ولی پس از آنکه از دانشگاه اخراج شد به سراغ آثارش رفتم. «ابن‌خلدون و علوم اجتماعی» نخستین کتابی بود که از او در دست گرفتم و فرازی از کتاب چنان بود که منظومۀ ذهنی آن روزم را متلاشی کرد و به‌سان بمبی در مغزم ترکید.
چندان آشفته‌حال شدم که در جست‌وجوی استاد برآمدم و جایی او را یافتم. مواجهه‌اش با لطف و مهربانی بسیار بود. تمام کنجکاوی‌ها و پرسش‌ها و ابهاماتم را با حوصله گوش داد و پاسخ گفت. گاهی مسیری را پیاده طی می‌کردیم و در تمام طول راه گفت‌وگو، لحظه‌ای قطع نمی‌شد.
در آثارش لحنش را گزنده یافته بودم؛ بخصوص دربارۀ دکتر عبدالکریم سروش و زنده‌یاد دکتر شریعتی که هر کدام سهمی در شکل‌گیری افکار و عقایدم داشتند. گفت؛ در بین عبارات و جملاتش «مین» کار می‌گذارد. این سخن بعدها که گرفتار بازداشت شدم، بسیار به‌کارم آمد، اما آن‌روز دلیل آوردم که این لحن، برخی مخاطبان را از مطالعۀ آثار او می‌رماند و در عین حال، چنین لحنی سزاوار سروش و شریعتی هم نیست زیرا این‌دو گرچه از زاویه‌ای متفاوت از او به جنبه‌های گوناگون مسائل ایران نگریسته‌اند، اما هر‌دو دغدغه‌های شریف داشته و دارند و تلنگری اساسی به عقاید عقیم و انجمادی در ایران زده‌اند.
از در انکار در‌نیامد و از هر دو به احترام یاد کرد، اما ظاهراً شیوه‌ای برای بیانِ خود برگزیده بود که گزندگی‌های کلامی در آن نه به قصد آزار بلکه با هدف برانگیختگی بخشی از ماهیت آن شده بود.
باری، با مطالعۀ آثار بیشتر او انسجامی دوباره به ذهنم دادم؛ بی‌آنکه مجبور به گسست با گذشتۀ فکری خود شوم.
دکتر طباطبایی در آثار خود شرایط و امکانات شکل‌گیری نوعی «مدرنیتۀ ایرانی» را دنبال می‌کرد. به‌واقع، پروژۀ فکری او تبیین همین ماجرا بود که از آن به‌عنوان «اندیشۀ ایرانشهری» نام می‌برد. چنین پروژه‌ای اگر امکان فکری و عملی هم در دنیای کنونی داشته باشد، پدیده‌ای بی‌نهایت عظیم و بسیار طاقت‌فرسا و بغرنج است. شادروان دکتر طباطبایی به بغرنجی موضوع اشراف داشت اما چندان عاشق و شیدای ایران بود که با تمام قوا و توانش به دلِ مشکل زد. طبعاً پاره‌ای نارسایی‌ها رخ نمود و پاره‌ای سوءتفاهمات پدید آمد. پیچیدگی موضوع بخصوص دستمایۀ برداشت‌های سوء شد و آراء او بعضاً به مسائل سطحی و منازعات سیاسی روز نیز تقلیل داده شد.
دکتر طباطبایی گرچه گاه به این نوع تقلیل‌گرایی‌ها نزدیک می‌شد اما جوهر و سرشت کار فکری او پی افکندن کاخی بلند از اندیشه بود تا در پناه امن آن، ایران‌زمین تجربه‌ای مخصوص به خود از مدرن‌شدن را به‌نمایش بگذارد.
او اما در این کار بزرگ خود، بی‌مهری‌های بسیار دید و حتی در دانشگاه نیز تحمل نشد. دکتر طباطبایی در برهه‌ای رخ در نقاب خاک فرو کشید که سرنوشت ایران‌زمین بیش از هر زمانی دغدغۀ خاطر فرزندان وطن شده است. کاش او می‌ماند....
روحش قرین رحمت خداوند باد.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی