پرستـاران رنجـور
گزارش «هممیهن» از شرایط کار و زندگی زنانی که از کودکان یا سالمندان در خانهها نگهداری میکنندبرای نگهداری از سالمند و کودک در منزل برای هشتساعت کار در روز «می

گزارش «هممیهن» از شرایط کار و زندگی زنانی که از کودکان یا سالمندان در خانهها نگهداری میکنندبرای نگهداری از سالمند و کودک در منزل برای هشتساعت کار در روز «میانگین» رقمی بین 2 تا 5 میلیون تومان در ماه به پرستاران خانگی پرداخت میشود
مهناز، سربرهنه و شتابزده از جا پرید. تلویزیون را خاموش کرد و گفت سلام. «دراز کشیده بودم روی مبل. نمیخواستم فکر کنند خوشگذرانی میکنم. جواب سلامم را داد، رفت دستشویی و وقتی برگشت، پرسید صبحانه حاضر است؟ گفتم بله. تازه صبحانه مادربزرگتان را دادهام و خوابیدهاند. گفت برای من هم بیاور. وظیفهام نبود اما خجالت کشیدم بگویم به من ربطی ندارد. بالاخره مراقب مادربزرگش بودم.»
مهناز صبحانه را گذاشت روی میز و نگاهش را دزدید. صدایی از جانب اتاق گفت: «بیاور توی تختم.» سینی صبحانه را برد توی اتاق. نگاهش که به نگاه خیره مرد گره خورد، دلش رُمبید. سینی را گذاشت روی تخت. «یکدفعه مچ دستم را گرفت و مرا کشید سمت خودش. لیوان چایی داغ ریخت روی پایم. اما من یخ زده بودم، از ترس. میخواستم داد بزنم، اما صدایم در نمیآمد. فقط گریه کردم. با صدایی که خودم هم نمیشنیدم التماس میکردم: «ولم کن. توروخدا ولم کن. اما بیفایده بود.» بغض کهنهاش به تلنگری به گریه مینشیند: «دیگر خودتان میدانید چه اتفاقی افتاد.»
مهناز 39ساله است. چندسال پیش طلاق گرفته و دختر و پسر کوچکش را خودش به دندان گرفته و بزرگ کرده است. مهربان است، زیباست و وقتی که میخندد، چال کوچکی روی گونه راستش پیدا میشود. چندسال مراقب یا به قول خودش پرستار سالمند بوده. نه درسش را خوانده، نه پشتیبانی داشته است: «از سر ناچاری یکبار برای مدتی مجبور شدم از پیرزن همسایه نگهداری کنم، بعدش دیگر همینکار شد، شغلم.» دوسال پیش، ازطرف یکی از آشناها به خانه زنی سالخورده برای نگهداری از او معرفی میشود. «پیرزن آلزایمر داشت. اصلا در حال خودش نبود. خانهاش بزرگ بود. سهخوابه. گاهی دخترش از تهران میآمد و سر میزد. باقی اوقات من بودم و همین اشرفخانم.» خورشید که سرمیزده، مهناز دختر و پسرش را بههم میسپرده و از خانه میزده بیرون، تا سیاهیشب سربرسد. «گفته بودند بعد از اینکه من میروم، نوه اشرفخانم که در شهر ما دانشگاه قبول شده بود، گاهی شبها میآید و پیشش میماند. همینقدر میدانستم. چیز بیشتری هم نه دیده بودم، نه شنیده بودم. یکروز صبحانه پیرزن را که دادم و داروهایش را خورد، خوابید. اولصبح غذا را هم بار گذاشته بودم، کاری نبود. دراز کشیدم روی مبل و تلویزیون را روشن کردم. ساعت 10یا 10:30بود. یکدفعه در یکی از اتاقخوابها باز شد و پسرجوانی با زیرپوش و لباس زیر بیرون آمد. خیلی هول کردم. صبح که رفته بودم اصلا متوجه نشدم کسدیگری در خانه است.» بعد از آنروز، کابوسهای شبانهروزی مهناز آغاز میشود. دست و دلش بهکار نمیرود و ترس در تمام تنش ریشه میدواند. «نمیخواستم دیگر آنجا کار کنم. من قرآن و پیغمبر سرم میشود. به گناه افتاده بودم. اما تهدیدم کرد اگر به کسی بگویم برایم دردسر درست میکند. گفت بیچارهام میکند. من هم ترسیدم و چیزی نگفتم.» به خیال اینکه ماجرا همانجا چال میشود، مهناز دوباره کار را از سر میگیرد. یکهفتهای میگذرد. خسته میرود و خستهتر برمیگردد. «اما هفته بعد دوباره پیدایش شد و دوباره به همان کار مجبورم کرد. گفت که فیلم گرفته است. من چیزی ندیدم، اما قسم خورد فیلم گرفته و اگر بخواهم به کسی حرفی بزنم، فیلم را نشان میدهد و آبرویم را میبرد. چهکار میکردم؟ یک زن مطلقهام. همه میگفتند تقصیر خودم است. دیگر نمیتوانستم سرم را بلند کنم. به بچههایم چه میگفتم؟ در خودم میسوختم. در خودم عذاب میکشیدم. چندوقت گذشت، دیگر طوری رفتار میکرد انگار که زنش هستم. وقت و بیوقت میرفت و میآمد و تهدید میکرد و هیچکس هم نمیفهمید. البته اشرفخانم گاهی او را میدید. اما نه نمیشناختش، نه حرفی به او میزد و نه چیزی به کسی میگفت.»
یکروز دیگر جان مهناز به لبش میرسد: «حالم هرروز بدتر میشد. گفتم هرچه میخواهد بشود. یکروز که دختر اشرفخانم -مادر همین پسر- که آمد سری به مادرش بزند، لب از لب باز کردم. با هزار ترس، التماس و گریه ماجرا را به او گفتم. قسمش دادم آبرویم را نبرد. گفتم تقصیر من نبوده، گریهام بند نمیآمد. خدایی شد که حرفم را باور کرد. گفت میداند پسرش درستکار نیست. گفت عین پدرش عیاش است و تازه از دستش خلاص شده است. گفت زور او هم به پسرش نمیرسد. گفت کمی تحمل کن تا من شرایط را جور کنم و مدتی مادرم را ببرم خانه خودمان و به همین بهانه تو هم از اینجا بروی وگرنه حتما اذیتت میکند. این پسر ذاتش خراب است.»
مهناز ششماه دیگر هم خون گریه کرد و تحمل کرد. «بعد از ششماه دختر اشرفخانم او را برد خانهاش و گفت اگر کمک لازم بود، خبرت میکنم. این را هم برای این گفت که کسی شک نکند. من هم از آن خانه رفتم و خلاص شدم. اما روزی صدبار آرزوی مرگ میکردم. اگر بهخاطر بچههایم نبود، همانموقع خودم را میکشتم.»
بعد از این اتفاق، مهناز دیگر هیچوقت به هیچ خانه و خانوادهای اعتماد نکرد. شغل نگهداری از سالمند، کودک و حتی کارگری در خانههای دوست، آشنا و غریبه را کنار گذاشت و با هزار مصیبت و التماس، شد یکی از صدها کارگر زن و پر قصه و غصه یکی از کارخانههای حومهشهر.
رنج پرستاران تنها
«آدم خوب و بد همهجا هست، اما خیلی از خانوادهها رفتار خوبی ندارند، از همان اول از آدم طلب دارند.» این را لیلا 40ساله میگوید. یکی از هزاران زن قربانی کودکهمسری که در 14سالگی هم ازدواج کرده، هم کار. حالا 12سال است که از افراد سالمند یا کودکان، در منزل پرستاری میکند. «14سالگی ازدواج کردم. یعنی مجبورم کردند. مادرم مرده بود و زنبابا میخواست هرچه زودتر از دستم خلاص شود. برای همین، من را به یک مرد معتاد و رفیقباز، شوهر داد. ششماه بعد از عروسی، شوهرم غیب شد. هر چندماه، سری به خانه میزد و دوباره برای مدتی گموگور میشد. اذیتم میکرد. خرجی نداشتم. صبحها میرفتم مدرسه و عصرها هم کار میکردم. آنموقع خانمی بود که از باغهای دهاتشان فندق میآورد برای شکستن و مغز کردن. بعد از مدرسه، میرفتم پیش او برای شکستن فندق و پولی میگرفتم.» چندسال بعد لیلا بچهدار شده و بچهداری و همزمان کار کردن، مانع درسخواندنش شده است. «دیپلمردی هستم. بزرگتر که شدم، رفتم خانه مردم برای کارگری. شوهرم هم نبود. بهکل غیبش زده بود. یکروز جایی که کار میکردم، گفتند دیگر کارگر نمیخواهیم. من هم با بچه نمیدانستم چهکار کنم. رفتم کاریابی. گفتند، کارهای ما 12ساعته یا 24ساعته است. به شرایط شما که میخواهی ساعت خاصی پیش بچهات باشی، نمیخورد. توی کوچه و خیابان دنبال کار میگشتم. به هر مغازهای که میرسیدم، میگفتم کارگر یا فروشنده نمیخواهید؟ کی؟ 12سال پیش. یکبار اتفاقی از جلوی مدرسهای رد میشدم که سرایدار مدرسه را دیدم. رفتم جلو، گفتم شما در مدرسه کارگر نمیخواهید؟ گفت نه. کمی حرف زدیم. پرسید چه کارهایی میتوانی انجام بدهی؟ گفتم هرکاری باشد، انجام میدهم. گفت یکنفر سپرده که برای بچهاش پرستار مطمئن معرفی کنم. بفرستمت آنجا؟ گفتم شما که من را نمیشناسی. چطور اعتماد میکنی؟ گفت بهدلم خوب آمده. تو را معرفی میکنم. من را برد و معرفی کرد به آن خانواده.»
از همینجا داستان پرستاری لیلا، ساز میشود: «روز اولی که رفتم، مادر بچه گفت، شوهرم حساس است و باید به ما سفته پنجمیلیون تومانی بدهی. من هم سفته را گرفتم و بدون امضا بردم. برادرم خیلی مخالفت کرد، اما چارهای نداشتم. بعد از ششماه که آنجا کار کردم، آقا سفته را پسم داد. گفت دیگر لازم نیست، به شما اعتماد داریم. ششسال در آن خانه بودم. از ششماهگی تا ششسالگی بچه. تا اینکه آن خانواده از شهر ما رفتند و من را به خانواده دیگری معرفی کردند.»
در همین فاصله، بچهدوم لیلا بهدنیا میآید؛ بدون حضور پدر. «حامله بودم، شوهرم ول کرده و رفته بود. بچه را که زاییدم، برادرم آمد بیمارستان و امضا داد. دختردومم، هیچوقت پدرش را ندید. تا پنج سالگی شناسنامه نداشت. وقتی میخواست برود پیشدبستانی، رفتم دادگاه و گفتم شوهرم ولم کرده و رفته است. میخواهم برای دخترم شناسنامه بگیرم. گفتند، اول باید تحقیق کنیم. برای شناسایی و تحقیق رفتند پیش خانوادهاش. فهمیدند شوهرم دوسال قبل مرده. یعنی وقتی دختر من سهساله بود. آن سهسال چرا سری به ما نزد؟ خواهرش گفته بود، جنازهاش را گوشه خیابانی در تهران پیدا کرده بودند. دادگاه گفت، برای گرفتن شناسنامه باید اول آزمایش دیانای بدهی تا مطمئن شویم بچه برای خودت است. من هم توان این کارها را نداشتم. رفتم یکی از روستاهای اطراف شهرمان، آنجا خانواده من را میشناختند و میدانستند بچه برای من است. به کمک یکی از آشناها، همانجا برای دختردومم شناسنامه گرفتم.»
بچهها که از آبوگل درمیآیند، لیلا دوباره راهی خانههای مردم میشود. اینبار پرستار کودکی میشود که مادر و پدری تحصیلکرده داشته است. «پدرش دکتر بود. خیلی آدم محترمی بود، اما مادرش جوری رفتار میکرد که انگار کلفت پدرش بودم. از اول که رفتم قرار بود فقط مراقب بچه باشم و هیچ کار دیگری نکنم. اما از یکماه بعد، گفت باید کارهای خانه را هم انجام بدهی. غذا درست کنی، خانه را تمیز کنی. خیلی ناراحت میشدم. اما من و امثالمن، مجبوریم تحمل کنیم. کرایهخانه داریم، خرج بچه داریم. شکایت کنیم، میگویند خوش آمدی. بهسلامت!» لیلا تمام جانش پر از رنج است. رنج مرگ مادر در کودکی، پدری که نمیخواهد اصلا از او یاد کند، نامادریای که دوستش نداشته، رنج ازدواج زودهنگام، رنج نبودن و بیخبری از شوهر، بزرگ کردن دودختر بهتنهایی و از همه بدتر رنج نگاههای سنگین مردان غریبهای که از بچههایشان مراقبت میکرده است: «فکر کن میروی خانه یک غریبه که مردی در آنجاست. اگر مطلقه یا بدون شوهر باشید، جور دیگری به شما نگاه میکنند. یکبار جایی رفتم سر کار، ششماه هم نشد که از آنجا بیرون آمدم. کمی بعد از آنکه رفته بودم، پدربچه به من پیشنهاد رابطه داد. گفت تو به پول نیاز داری، بهجای اینکه هشتساعت مراقب بچه من باشی، جور راحتتری هم میتوانی این پول را دربیاوری. بیا هم پرستار بچه باش، هم با من در رابطه باش. پول بیشتری هم میگیری. کسی هم چیزی نمیفهمد. گفتم خدا هم چیزی نمیبیند؟» ترس از تعرض مرد آن خانه و حفظ آبرو، لیلا را مجبور به بهانهتراشی کرده و کارش را از دست داده است: «دلم برای زنش میسوخت. گاهی که با من حرف میزد میگفت، شوهرم عاشقانه دوستم دارد. مدام به من میگفت، اینجا که هستی خیالت راحت باشد. شوهر من مرد خوب و پاکی است. اما من خیلی بههمریخته بودم. گفتم دیگر نمیآیم. زنش اصرار داشت دلیلش را بگویم. گفتم، مسیر دور است. سر ساعت نمیرسم، شب هم دیر برمیگردم خانه. گفت ایرادی ندارد. دیرتر بیا. برای رفتوآمدت هم آژانس میگیرم. گفتم نه، نمیشود. باز هم دیر میشود. یکهفته عمدا دیرتر رفتم تا ببینند واقعا نمیشود کاری کرد. بعد هم به همین بهانه دیگر به آنجا نرفتم.»
گریههای نیمهشب
«هربار که پوشکش را عوض میکردم، آنقدر عق میزدم که جانم میخواست بالا بیاید. آدم بچه خودش را هم بخواهد عوض کند، حالش بد میشود؛ چه برسد به یک زنغریبه» زهرا میگوید، مراقبت از سالمند سختتر از کودک و حتی بیمار است. میگوید، علاوه بر سختیکار، بیمعرفتی بعضی از بچههای سالمندان هم دل آدم را بهدرد میآورد: «یکبار پیش خانمی بودم که خیلی پیر
و زمینگیر بود. بچههایش خارج از کشور بودند، بهجز یک دختر و پسرش. دخترش از ترس شوهرش اجازه نداشت بیاید به مادرش سر بزند. برای پسرش هم مادرش هیچ اهمیتی نداشت. من را هم خیلی اذیت کرد. با اینکه وضع مالی خوبی داشت، حقوقم را که میخواست بدهد، جانش بالا میآمد.»
بلند کردن کسی که مثل یک گوشت روی تخت افتاده، خیلی سخت است. کمتحرکی، به اضافهوزن و کرختی بدن منجر میشود و همین کار را سختتر میکند. «از هفتصبح تا هفتشب پیش آن زن بودم. با بدبختی بلندش میکردم. حتی زورم نمیرسید و میترسیدم خدایی ناکرده بیفتد، بلایی سرش بیاید و بچههایش بیچارهام کنند. آنوقت حقوقم یکمیلیون و 600هزار تومان بود. آن هم من که مادر 70سالهشان را بلند میکردم، حمام میبردم، پوشک میکردم و غذا درست میکردم. انتظار اینهمه بیمعرفتی را نداشتم. پسرش همان یک و600 را هم جان میکند تا بدهد. 500تومان میداد و میگفت باقیاش را ماهبعد میدهد. ماه بعد هم حاشا میکرد و نصف آن را نمیداد.» نقطهامن زهرا، خانه کوچک خودش بوده است. کنج اتاق و در دل تاریکی شب: «هرشب که به خانه برمیگشتم و بچهها میخوابیدند، میرفتم یک گوشه و فقط گریه میکردم. آنقدر که برایم سخت بود. مجبور بودم روزی چندبار پوشک یک زن 70ساله را عوض کنم. بعدش مینشستم به گریه کردن. حتی هنوز هم که یادم میآید، گریه میکنم.» زهرا حالا دیگر فقط نگهدار بچه است. برای ششساعت کار در روز، یکمیلیون و 900هزار تومان میگیرد که 300هزار تومانش برای کرایه رفتوآمد است: «خدا را شکر، راضیام. یارانه هم داریم. آنقدر که سالمند بلند کردم و زمین گذاشتم، دیسککمر گرفتم. پلاکت خونم هم پایین است. زیاد که کار کنم، بدنم کم میآورد. برای همین راضیام. خانوادهای که از بچهشان نگهداری میکنم، آدمهای خوبی هستند. مردش واقعا چشمپاک است. هیچ نگاه بدی به من ندارد. احساسامنیت میکنم.»
نگهداران سالمند و کودک که بدون مراجعه به مراکز رسمی، کار پیدا میکنند، در معرض آسیبهای بیشتری هستند. هیچکس پشتیبان حقوق آنها نیست. با این حال هنوز خیلیها حاضر به مراجعه به مراکز رسمی و حتی کاریابیهای غیررسمی هم نیستند. زهرا میگوید که به کاریابیها هم اعتماد ندارد: «بعضی از آنها آدمهای مطمئنی نیستند. امکان سوءاستفاده از زنها آنجا هم هست. خود مسئولان کاریابی گاهی به زنانی که به آنها مراجعه میکنند، تعرض میکنند یا چون شرایط زندگیشان را میدانند، به آنها پیشنهادهای ناجوری میدهند. یکبار که خودم این اتفاق را به چشم دیدم، دیگر پایم را در کاریابی نگذاشتم.»
بهخاطر آبرو
مراکز رسمی و ثبتشده ارائه خدمات پرستاری در منزل، شرایط ویژهای دارند؛ مثل داشتن مجوز رسمی از وزارت بهداشت و نشان اینماد یا همان نماد اعتماد الکترونیکی. مسئول یکی از این مراکز که تمایلی به انتشار نامش ندارد، در مورد شرایطکار در این مراکز به «هممیهن» میگوید: «کارها به بخشهای مختلفی مثل روزانه، مقطعی، شبانهروزی و همراهبیمار تقسیم میشود. فردی که متقاضی مراقبت یا پرستاری است، باید حضوری به مرکز بیاید و مدارک شناسایی ارائه دهد. ارائه گواهی عدم سوءپیشینه، عدم اعتیاد و 50میلیون تومان سفته هم نیاز است. اصل یک مدرک شناسایی به انتخاب خود فرد را هم باید در مرکز امانت بگذارد. اگر نخواست مدرکی بگذارد، باید سفته 80میلیون تومانی ارائه دهد. پس از آن باتوجه به شرایط هرفرد، به او کار ارائه میشود. مراقبتهای شبانهروزی از ماهی هفتمیلیون تومان بهبالا شروع میشوند و کارهای روزانه از ششمیلیون تومان به بالا. البته حقوق قطعی باتوجه به جزئیاتکار تعیین میشود.» این مسئول میگوید، پورسانتی از حقوق فرد نگهدار کسر نمیشود: «اینکار، بیمه ندارد. اما مرکز میتواند آنها را معرفی و افراد خودشان را بیمه حوادثانفرادی کنند. اگر هر اتفاقی برای فرد بیفتد، بیمه پرداخت میکند و اگر خدایی ناکرده برای کودک یا سالمندی که مسئولیت نگهداری او با این فرد است اتفاقی بیفتد هم، بیمه تا سقف دیهکامل پرداخت میکند. هزینه این بیمه برای یکسال 306هزار تومان است.» این مراکز علاوه بر نظارت، بازرس دارند و بهگفته او، پرستاران و مراقبان به حال خود رها نمیشوند: «مدام با آنها در ارتباطیم. ضمن اینکه یک تا دو روز فرد با حقوق، مشغول بهکار میشود و اگر تمایل داشت، ادامه میدهد. در طول کار هم با هر مشکلی مواجه شود، با کارشناسان واحدنظارت ارتباط میگیرد.» علاوه بر این مراکز، در سایتهای کاریابی هم آگهیهای استخدام «پرستار در منزل» بسیار دیده میشود. موقعیتهایی که هیچ نظارتی روی آن نیست و هرچه هست، توافق طرفین است و بابمیل بسیاری از خانوادهها. با این همه، آموزشهای ناکافی و بیاطلاعی افراد بهویژه باورهای نادرست و کلیشهای در مورد زنان، اجازه بیان مشکلاتشان را در این شغل به آنها نمیدهد.
سیما، زنجوان دیگری است که در خانهها هم کارگری کرده، هم نگهدار کودکان بوده است: «شما اگر از مرکزی که مجوز دارد هم به خانهای معرفی شوید، مگر آنها از شرایط آنجا خبر دارند؟ در آن خانه اگر کسی به آدم دستدرازی کند، مگر من میتوانم بهکسی چیزی بگویم؟ اول از همه آبروی خودم میرود. هرچیزی بشود، میگویند خود این زن مقصر بوده است. شما این چیزها را نشنیدهاید؟» تجربههای تلخ گذشته، این باور را در جان او نهادینه کرده است: «یکبار جایی کار میکردم، هروقت که مردخانه از کنارم رد میشد، بدنم را لمس میکرد. یکبار دیگر طاقت نیاوردم و به زنش گفتم. دادوهوار کرد که چون خودت شوهر نداری، میخواهی آویزان شوهر من شوی و آبروی او را ببری. شوهر من برای چی باید به کلفت خانهاش نگاه کند؟ چه احتیاجی به تو دارد؟ دلم شکست. توی دلم گفتم، من امثال شوهر تو را آدم حساب نمیکنم و از آن خانه رفتم. اما از ترس آبرو به کسی چیزی نگفتم.»
پرستار خانگی غیرمجاز؛ 2 تا 5میلیون تومان!
بنابر مصوبه هیاتوزیران، تعرفه خدمات و مراقبتهای پرستاری سال ۱۴۰۱ برای مراقبتهای اولیه پرستاری، توسط کمکپرستار بهازای هرساعت شامل نگهداری، خدمات بهداشتی و نظافتی بیمار/ مددجو، جابهجایی، استحمام و رفع نیازهای شخصی مانند غذا خوردن و رفتن به سرویس بهداشتی و سایر وظایف ابلاغی وزارت بهداشت، ساعتی 31هزار و 600تومان است. این رقم برای هشتساعت کار در روز میشود 252هزار و 800تومان و برای یکماه (25روز در ماه)، ششمیلیون و 320هزار تومان خواهد بود. رقمی که شاید در موسسات رسمی و دارای مجوز خدماتپرستاری در منزل ارائه شود، اما در آگهیهای غیررسمی بهندرت تامین خواهد شد.
بررسیهای «هممیهن» نشان میدهد، در آگهیهای غیررسمی برای نگهداری از سالمند و کودک در منزل، برای هشتساعت کار در روز «میانگین» رقمی بین دو تا پنجمیلیون تومان پرداخت میشود. گرچه برخی حتی از این رقم هم کمتر میگیرند. مانند زهرا که حقوق ماهانهاش یکمیلیون و 900هزار تومان است.
از مراکز رسمی خدمات بگیرید
وظایف فرد مراقب یا نگهدار کودک و سالمند، اساسا در ساختار وزارتبهداشت تعریف نشده است. گرچه براساس آخرین بند جدول تعرفه وزارتبهداشت، فرد مراقب نیز اصولا همان اقدامات «کمکپرستار» را انجام میدهد.
محمد شریفیمقدم، دبیرکل خانه پرستار ایران برای روشنشدن این موضوع به «هممیهن» میگوید: «خدمات پرستاری در منزل، سطوح مختلفی دارد. سطح اول که به آنها «نگهدار» یا «مراقب» گفته میشود، از فرد بیمار یا سالمند نگهداری میکنند و کارهای روزانه آنها را انجام میدهند. سطح بعدی «کمکبهیار» یا «کمکپرستار» است. مثلا اگر بیمار شکستگی داشته باشد، میتوانند خدماتی را به آنها ارائه دهند و حداقل مدرک آنها باید دیپلم باشد و یک دوره یکساله را هم سپری میکنند. در مرحله بعدی «بهیاران» قرار دارند که خدماتی در حد تزریقات انجام میدهند. درنهایت هم «پرستاران» هستند که کارهای تخصصی را انجام میدهند و مدرک آنها کارشناسی به بالاست. بهجز سطحاول که مراقبان یا نگهداران هستند، باقی گروهها باید مدرک مرتبط داشته باشند یا دورههای آموزشی را سپری کنند.»
او ادامه میدهد: «وزارت بهداشت برای افراد «مراقب» یا «نگهدار» در سطوح تعریفشده خود جایگاهی معین نکرده است و فعلا آنها بیرون از این چرخه هستند. بنابراین در استفاده از کلمه پرستار در مورد آنها هم باید دقت زیادی کرد. تا وقتی که برای این گروه تعریفی وجود نداشته باشد، نیاز آنها از راههای غیرمجاز تامین میشود. مردم هم برای دریافت خدمات بهجای مراجعه به مرکز معتبر، برای اینکه کمتر هزینه کنند، ازطریق آگهی سایتها و افراد غیرمجاز اقدام میکنند و مشکلاتی هم برایشان ایجاد میشود. درحالیکه مراکز ارائه خدماتپرستاری در منزل که بهصورت قانونی فعالیت دارند، از دانشگاههای علومپزشکی مجوز دریافت کردهاند.»
شریفیمقدم که جزو طراحان مراکز پرستاری در منزل در دهه70 در وزارت بهداشت بوده است، تجربیات مختلفی از این جریان دارد: «زمانیکه در نظامپرستاری بودم، با شکایتهای مختلفی مواجه بودیم. یکبار خانمی مراجعه کرد که از شرکتی غیرمجاز برای دختر معلولش، مراقب استخدام کرده بود. بعد از مدتی متوجه شده بود، این فرد معتاد بوده و برای اینکه در طول روز بخوابد، به این دختر معلول هم مواد میداده تا هردو بخوابند و دردسری برای او نداشته باشد.»
او معتقد است، این کار بسیار حساس است و نیاز به اعتماد و امنیت متقابل دارد: «هم کسی که بهعنوان مراقب یا پرستار به منزل کسی میرود، باید امنیتاش تامین باشد و هم باید برای بیمار، کودک یا سالمند امنیت ایجاد کرد. گاهی مراقبان سالمند، طلا و اجناس باارزش آنها را سرقت میکنند. از سوی دیگر مواردی هم داشتیم که به زن پرستاری که در خانهای مشغول بهکار بوده، تعرض و حتی تجاوز شده است. البته این موارد ممکن است در هر قشر و حتی در مراکز معتبر ارائه خدماتپرستاری در منزل هم رخ دهد، اما طبیعتا میزان خطرپذیری در این مراکز بهمراتب کمتر خواهد بود.»
در مواردی که یکی از طرفین مورد آسیب قرار بگیرند، نظام پرستاری یا قسمت بازرسی دانشگاه علومپزشکی که به آن مرکز مجوز داده است، رسیدگی میکند. او میگوید: «وقتی در نظامپرستاری بودم، اگر با شکایات از سوی مرکزی رسمی مواجه میشدیم، اقدام به پیگیری میکردیم. اما اگر مرکز معتبر نبود و بهصورتفردی، خانوادهای مراقب یا پرستاری را بهکار گرفته بود، عملا نمیشد کاری کرد.» دبیرکل خانهپرستار ایران یکی از دلایل تمایل مردم به استفاده از خدمات مراقبتی و پرستاری در منزل از روشهای غیررسمی را هزینه پایینتر آنها میداند: «معمولا حدود 20درصد از قراردادی که از سوی مراکز رسمی برای مراقبت یا پرستاری بسته میشود، متعلق به مرکز است و مابقی برای مراقب. به همین دلیل گاهی مراقب و متقاضی برای جلوگیری از پرداخت این 20درصد خودشان سر رقمی توافق و به صورت شخصی تفاهم میکنند. در این موارد اگر اتفاقی بیفتد، کاری نمیشود کرد.»
او ضمن توصیه جدی به مردم برای دریافت خدماتپرستاری در منزل ازطریق موسساتقانونی میگوید: «مراکز قانونی، پروتکلهای خاصی دارند، حتی گاهی بازرسی سرزده به خانه فرد متقاضی مراجعه میکند و فرد مراقب هم مدارکشناسایی به مرکز ارائه میدهد. همین مسائل تا حد زیادی از بروز مسائل ناگوار جلوگیری میکند. البته از نظر ما تخلفات صرفا سرقت، تجاوز یا اعتیاد نیست. تخلفات انتظامی مدنظر است. اینکه مثلا پرستاری تخصص لازم را نداشته باشد و تزریقی که برای بیمار انجام داده، آبسه کند. این هم تخلف محسوب میشود و قابل پیگیری است.»
به فکر چاره باشیم
عباس عبدی، روزنامهنگار، پژوهشگر و کنشگر اجتماعی-سیاسی باتوجه به تجربه پرستارخانگی مادرش به هممیهن میگوید: «پرستارانخانگی یا مراقبان، در عین حال که از این طریق کسب درآمد میکنند، با چالشهایی هم مواجهاند. برخی اصلا به این شغل علاقه ندارند و از روی اجبار به این کار تن میدهند. برخی مهارتهای لازم را ندارند. گاهی هم ناسازگاری اخلاق فردسالمند با رفتار و انتظارات فردمراقب، مشکلاتی جدی را بهوجود خواهد آورد.»
او تعریفنشدن درست وظایف و مسئولیتهای طرفین را یکیدیگر از چالشهای مربوط به این موضوع میداند: «گاهی ممکن است برای فرد بیمار یا سالمند اتفاقی بیفتد. مثلا زمین بخورد و همین مساله بهعنوان کمکاری و اهمالپرستار تعبیر شود. درحالیکه واقعا چنین نبوده است. بنابراین تعریف نشدن ماجرا و مسئولیتها، مساله مهمی است.» عبدی، کوچک شدن ابعاد خانواده و سیر جمعیت کشور بهسمت سالمندی را در این زمینه موضوع مهمی میداند: «اگر دولت و حکومت از اکنون فکری بهحال این موضوع نکند، قطعا در آینده با چالشهای بیشتری در این زمینه روبهرو خواهیم بود. ما یک خانواده با ششخواهر و برادر و دهها فرزند آنان هستیم، شاید نگهداری از مادرمان برای ما ممکن باشد، ولی اگر ما به سنسالمندی برسیم، متوسط تعداد فرزندان حداکثر سهنفر است و بعید است نوهها از یک یا یکونیم نفر بیشتر شوند. طی سهدهه گذشته جمعیت کشور حدود ۶۰درصد بیشتر شده، ولی جمعیت سالمند بالای ۶۵سال، حدود ۱۲۰درصد افزایش پیدا کرده و این نسبت در دودهه آینده، خیلی بیشتر خواهد شد. بسیاری از کشورها برای روبهرو شدن با این پدیده، برنامهریزی کردهاند. مثلا زنانی که در سنین 50، 60سالگی قرار دارند، در بانکپرستاری ثبتنام میکنند و از افراد سالمند بهصورت رایگان نگهداری میکنند. به میزانی که این خدمات را انجام میدهند، در آینده که خودشان نیاز پیدا کردند، افراد دیگری از آنها مراقبت میکنند.» او میگوید: «در آینده ممکن است بسیاری از افراد فرزند نداشته باشند یا فرزندانشان در کنارشان نباشند. بنابراین حکومت باید برای حل این موضوع سازوکاری تعریف کند. حتی میشود قوانین غیرسختگیرانهای هم ایجاد کرد تا به این موضوع سامان داده شود، چراکه دیر یا زود قطعا با چنین بحرانی مواجه میشویم.»