سلامتی سهکس، روزنامهنگار و سرباز و بیکس
درباره روزنامهنگاران در بند

درباره روزنامهنگاران در بند
روزنامهنگار جماعت آن هم در روزنامهها و سایتهای اصلاحطلب حکم گوشت قربانی دارد. واقعیت این است که دلم برای خودمان میسوزد. ما در موقعیتی گیر افتادهایم که نه برای حکومت اهمیتی داریم، نه مردم تحویلمان میگیرند. با کف حقوق کارگری از خروسخوان تا زوزهکشان دنبال اخبار میگردیم. برای یک مصاحبه و گزارش، منت وزیر و وکیل و استاد دانشگاه و دکتر و پلیس و خانواده قربانی را میکشیم. بعد با لطایفالحیلی عکس و اخبار و گزارشها را طوری سر هم میکنیم که مبادا ترک بردارد چینی نازک... . شب و روزمان را با سیل، زلزله، گورخواب، اظهارات وزیر ارشاد، آموزش و پرورش، رئیسجمهور، واکنش فلان سلبریتی، راه ندادن یا راه دادن به استادیوم، جلسه مجمع تشخیص و شورای نگهبان و... بههم گره میزنیم. با یک تکه نان سنگک و پنیر و یک نخ بهمن کوچک و چای خستگی در میکنیم. ما حقیقتا نمیدانیم چه باید بکنیم. به خیال خودمان داریم برای آزادی و مردم و حق و حقوقشان تلاش میکنیم. هر سال موقع روز خبرنگار از همه طرف تبریک میفرستند و الکی بادمان میکنند؛ اما باقی روزهای سال درست همان وقتی که باید کار انجام دهیم، یا دستگیرمان میکنند یا نمیتوانیم کاری را که برایش آموزش دیدهایم، درست انجام دهیم. آنوقت عرصه برای فیکنیوز و فلان گروهک و بهمان شبکه باز میشود. اگر از حال ما خواسته باشید باید بگویم که خرابِ خرابیم. خانمها، آقایان باور بفرمایید ما روزنامهنگاران که در این گوشه رینگ گیر افتادهایم خانواده داریم. ما هم پوست و استخوان داریم. پدر و مادر و زن و فرزندی داریم که چشمبهراه ما هستند. انصاف نیست هربار که صدای زنگ روزنامه و تلفن میآید دلمان بریزد. انصاف نیست برای تهیه گزارشی که بابتش وظیفه داریم و حقوق میگیریم تلفات بدهیم. انصاف نیست بابت حقیقتی که منتشر میکنیم از شش جهت فحش بخوریم. انصاف نیست بالمان را بچینید و توقع اوج گرفتن داشته باشید. خانمها، آقایان! ما در این گوشه که از دنیا بیرون است، از بهاران و پاییز خبرمان نیست، آسمانی به سرمان نیست. خدا میداند که هرکدام از بچههای روزنامه آنقدر استعداد دارند که بتوانند شغل بیدردسری برای خودشان دستوپا کنند. بابت عشق به مردم و ایران است که به این روز افتادهایم. میدانم که عشق تاوان دارد. اما نه اینقدر. بیایید برای یکبار که شده دلتان بهحال ما جماعت از همهجا راندهشده بسوزد. یکی حرف ما را بشنود. جای خالی دوستان و فرزندانمان توی تحریریه و خانه خالی است. رفقای ما، عزیزان ما، الهه محمدی، نیلوفر حامدی، احمد حلبیساز، علی سالم، فاطمه رجبی و باقی روزنامهنگاران در بند را آزاد کنید. هر چند آرزوی بزرگی است اما سلامتی سهکس روزنامهنگار و سرباز و بیکس.