تو میروی به سلامت، سلام ما برسانی
بالُن آرزوهای ما در شب چهارشنبهسوری

بالُن آرزوهای ما در شب چهارشنبهسوری
صدای ترقه و فشفشه محله روزنامه را پر کرده است. اگر گوش تیز کنی هرازگاهی صدای جیغ و سوت و کف و هورایی به ضمیمه موزیکی هم شنیده میشود. روز قبل قرار و مدار گذاشته بودیم صفحات را زودتر ببندیم تا شب چهارشنبهسوری زردی خودمان را به سرخی آتش بدهیم و آتش را قسم بدهیم که روشناییاش را نصیب سال پیش رویمان کند. اما از آنجایی که هیچ حرف پیشکی عملی نمیشود، این بار هم نشد که صفحات را به قرار معهود برسانیم. ساعت از هفت گذشته، گرد غم روی تحریریه پاشیده شده. همسایه دیوار به دیوار روزنامه سه کنده آتش علم کرده و به همراه خانواده از روی آتش میپرند و قهقههشان به آسمان میرود. با بچههای تحریریه به بالکن دو متر در هشت متر روزنامه میرویم. از آنجایی که صاحبخانه خواسته سکیوریتی را رعایت کند تا سقف را نرده کشیده است. چهارده پانزده نفر به خانه همسایه کله کشیدهایم و از پشت میلهها با حسرت نگاهشان میکنیم. یکی از بچهها از سر صدق و صفا و صمیمیت روزنامهنگارانه، خانم همسایه را صدا میکند و چهارشنبه آخر سال را تبریک میگوید. خانم همسایه بیمحلیمان میکند. احساس مزاحم بودن میکنیم و در آنی بالکن از بچهها خالی میشود. به چشمهای
بچهها نگاه میکنم. حالا حسرت به خشم بدل شده است. دلمان میشکند. توی تحریریه رو به بالکن صندلی میگذاریم و به آسمان پشت نردهها نگاه میکنیم. یکی از بچهها با دست بالن آرزویی را نشان میدهد و میگوید به فال نیک بگیرید. یکی دیگر به طعنه میگوید چی را به فال نیک بگیریم؟ حتی همسایه هم به ما محل نمیگذارد. حالا ساعت از هشت گذشته زنگ روزنامه را میزنند. یک نفر دو تا بالن آرزو و یک فشفشه و یک جعبه شیرینی برایمان میآورد. به همدیگر نگاه میکنیم و خنده پهنی به لبمان مینشیند. حالا ماییم و دو تا بالن آرزو و یک فشفشه و یک جعبه شیرینی که خیلی خوشمزهتر از ظاهرش است. مثل کاراکتر عذرا در فیلم مارمولک رو به هم میکنیم و میگوییم خدا ما را فراموش نکرده. پنج دقیقه بعد همه بچههای تحریریه وسط خیابان میرزا با سلام و صلوات بالنها را به نیت الهه و نیلوفر به آسمان میفرستند. چهارده آدم کار نابلد که اوج گرفتن بالنها تنها با معجزه ممکن است. بالنها در باد به رقص میآیند و به سمت جنوب تهران میروند. یکی از بچهها میگوید بالنها دارند به سمت قرچک میروند و یکی میگوید: «تو میروی به سلامت، سلام من (ما) برسانی.»
چشممان به آسمان است که نم باران روی صورتمان مینشیند. ما باران را هم به فال نیک میگیریم و آرزویمان آزادی الهه و نیلوفر است.