تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی
درباره ابراهیم گلستان که نماد فردیت قوام یافته بود

درباره ابراهیم گلستان که نماد فردیت قوام یافته بود
خودخواه، بد خلق، گندهگو، متفرعن، بددهن، طعنهزن، تندمزاج، متکبر، تلخزبان، بیانصاف و خیلی از صفات دیگر هم ردیف همینها که نوشتم را که جمع کنی میشود ابراهیم گلستان. حواسم هست که بزرگم نخوانند اهل خرد اگر نام بزرگان به زشتی برم... اینها را از لابهلای کتابها، نوشتهها و مصاحبهها نوشتم. میدانم که بر همه صفتهای بالا میشود انقلت آورد و حتی در خیلی موارد رای به حقانیت ابراهیم خان داد. اما حق بدهید که شناخت ما نسبت به آدمی که از نزدیک نمیشناسیمش خلاصه شود در اظهارنظر دوستان و آشنایان و فامیل و اهل و عیال. کاری به این حرفها ندارم همانطور که خودش کاری به این صحبتها نداشت. ابراهیم گلستان آینه تمامنمای فردیت قوامیافته بود. یک نفر که هر زمان هر کاری که فکر کرد درست است، کرد و نگران عواقب رفتارش نبود یا اگر بود به روی خودش نیاورد. او دقیقاً هر کاری که دوست داشت کرد. دوست داشت عکس بگیرد، گرفت. دوست داشت فیلم بسازد، ساخت. دوست داشت تودهای شود، شد. دوست داشت با دربار رفتوآمد کند، کرد. دوست داشت کتاب بنویسد، نوشت. دوست داشت ترجمه کند، کرد. دوست داشت، معشوقه داشته باشد، داشت؛ خوبش را هم داشت. دوست داشت مصاحبه کند و همه را احمق بخواند، خواند. دوست داشت... هر نقطهای از زندگی گلستان که دست بگذاری عدهای از او نیش خوردهاند و دلچرکینی از او بر دل بسیاری مانده است. اما وقتی قرار بود پای حرفش بنشینی، همچون «ابراهیم» از آتش نقدها عبور میکرد و حق را به خودش میداد، چنان هنرمندانه این کار را میکرد که ته تمام حرفها به این میرسید که، تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی.