| کد مطلب: ۷۰۹۷

سی و پنج نفر

درباره عکس‌هایی از برگزاری کنکور سراسری

سی و پنج نفر

درباره عکس‌هایی از برگزاری کنکور سراسری

با رفیقم سر کوچه‌ی روزنامه نشسته‌ایم و قهوه می‌خوریم. شب‌ها، روزنامه شلوغ می‌شود و صدا به صدا نمی‌رسد. برای نوشتن همین سیصد چهارصد کلمه به والذاريات می‌افتم که مسلمان نشنود کافر مبیناد. با این همه دیروز روزنامه خلوت بود و صدا از دیوار در نمی‌آمد. انگار کن به صدا عادت کرده باشم در خلوت نوشتنم نمی‌آمد و به در و دیوار می‌زدم تا آتشی بسوزانم بلکه چشمه خشکیده نوشتنم آبدار شود. در آخر رفیقم را به صرف قهوه به کافه‌ای سر کوچه روزنامه دعوت کردم تا هوایی به کله‌ام بخورد و بشود آنچه باید.

همین که نشستیم موضوع عکس‌نوشت امروز را برایش گفتم. یکی دو تا عکس هم نشانش دادم و گفتم: تو را هم تا حوزه آزمون همراهی‌ات کردند؟

پقی زد زیر خنده و گفت: همراهی تا حوزه آزمون؟

گفتم: ندیدی مادر پدرها زیلو می‌اندازند و قرآن به سر می‌گیرند تا جگرگوشه‌هاشان سربلند از این امتحان بیرون بیایند؟

گفت: کنکور گفتی و کردی کبابم. سال آخر در مدرسه ما برادر یکی از بچه‌ها ملوان بود. هرچند وقت یک‌بار عکس‌های برادرش را به ما نشان می‌داد که در ساحل فلان کشور مشغول عشق و حال بود. این رفیق ما با کلاس چه‌ نفره کاری کرد که کم ِ‌کم سی‌وپنج نفر عاشق و دلداده دریا شده بودند. آن سال‌ها حوزه برگزاری آزمون در شهر انتخاب اول رشته دانشگاهی برگزار می‌شد. حوزه آزمون دریانوردی هم در بوشهر برگزار می‌شد. یک روز مانده به کنکور همراه سی و چهار نفر از همکلاسی‌ها یک اتوبوس گرفتیم و به بوشهر رفتیم. قبل‌ترش، پنج روز مانده به کنکور یک نمونه سوال به دست‌مان رسید. جهت امور امنیتی سوال‌ها را کپی نکردیم و توی همان اتوبوس نوبتی دست به دست کردیم تا به همه برسد. برای اینکه وقت کم نیاوریم برگه‌ها را جدا کردیم و بین خودمان تقسیم کردیم. یک ساعت مانده به بوشهر تقریباً همگی سوال و جواب‌ها را حفظ کرده بودیم و فقط یکی از بچه‌ها، مرادی نامی بود که هرچند دقیقه از وسط اتوبوس بلند می‌شد و سخنرانی می‌کرد و می‌گفت این کار غیراخلاقی است، بلافاصله هم بچه‌ها توی سرش می‌زدند و سر جایش می‌نشاندنش. خلاصه سرت را درد نیاورم صبح کنکور 35 دریانورد بالقوه جلوی دانشگاهی در «عالی‌شهر» بوشهر خوشحال و سرخوش برای باز شدن درهای سالن امتحان لحظه‌شماری می‌کردیم. در باز شد و جلسه شروع شد و دریغ از اینکه یکی از سوال‌ها با سوالات اصلی یکی باشد.

رفیقم به اینجای قصه که رسید خنده‌اش به بغض نشست و زد زیر گریه و گفت مرادی تنها کسی بود که از آن جمع دریانورد شد و هرازگاهی عکس‌هایش را از سواحل کشورهای مختلف در گروه تلگرامی مدرسه آپلود می‌کند. آن روز بعدازظهر لشکر شکست‌خورده در کنار ساحلی در بوشهر نشستیم و به غربت دریا چشم دوختیم.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

آخرین اخبار