شَهانِ بیکمر
درباره عکسی از کارتنخواب و سیگارش

درباره عکسی از کارتنخواب و سیگارش
در این چند سالی که خبرنگار شدهام روزهای سرد که سرما به جانمان نفوذ میکند سری به جنوب تهران زدهام. یکی دو سال پیش در این گشتهای شبانه زمستانی به شوش و کوچه اوراقچیها رفتم. هفته بعد از آن با تعدادی جوان آشنا شدم که در شبهای بارانی و یخبندان با لباس گرم و غذای گرم به دیدار کارتنخوابهای شهر میرفتند. همان شبها مردان و زنانی را دیدم که خانواده و زندگی را به دلایل مختلفی پشت سر گذاشته بودند. قصه زندگی هر کدام آنقدر بالا و پایین داشت که خیلی وقتها به خودم میآمدم و میدیدم که دوربین را روی دوشم انداختهام و در سرمای جانکاه مدتهاست که دل و ذهن و گوشم را به حرفهای آنها دادهام. در شبی سخت سرد در گلریز (خلازیر) تهران زن و مردی را دیدم که تنها سرپناهشان یک بنر پاره بود. عموم این مردان و زنان معتاد هستند. توی اخبار از آنها به عنوان معتادان متجاهر نام میبرند. خیلی از مردم شهر وقتی با آنها روبهرو میشوند راه کج میکنند تا بوی آنها به دماغشان نخورد. نمیخواهم بگویم این قلندران در زندگیشان اشتباه نکردند و بیگناهند، اما در این سالها در سختترین شبهای سال وقتی تنها دغدغه کارتنخواب جماعت تلاش برای
زنده ماندن زیر آسمان شهر است، با زنان و مردانی روبهرو شدهام که در رفتار و سکناتشان جز بزرگی و چشم و دلسیری هیچ نیست. تنها دلخوشیشان سیگار و متاع و خارج از قاعده آدمهای معمولی زندگیکردن است. به یاد ندارم موقع پخش غذا و لباس بیش از نیازشان خواسته باشند. ندیدم پیش از اینکه رفیق و همپیالهشان دست به غذا بزند سر سفره نداشته بنشینند. خلاصه که مواجهه شخصیام با این مردان و زنان برای من مصداق دقیق آن شعر حضرت حافظ است که فرمود:
مَبین حقیر، گدایانِ عشق را کاین قوم / شَهانِ بیکمر و خسروانِ بیکُلَهند