رسیدن به نقطه صفر
درباره جیمز نچوی و حادثه ۱۱سپتامبر

درباره جیمز نچوی و حادثه 11سپتامبر
صبح 11سپتامبر 2001 جیمز که شب قبل از فرانسه به نیویورک آمده است، خودش را برای یک روز ملالآور در شهر آماده میکند. این اتفاق برای کسانی که زمان زیادی از عمرشان را درگیر جنگ و آوار و زلزله و سیل و بلای طبیعی و غیرطبیعی بودهاند، دور از ذهن نیست. نچوی استکان قهوه به دست از پنجره اتاق زیرشیروانی به پل بروکلین نگاه میکند و از انعکاس نور خورشید در آب رودخانه به شوق میآید. آسمان آن روز شهر به قدری صاف و آبیرنگ است که خودش میگوید کمتر چنین آسمانی را در نیویورک به چشم دیده بودم؛ آنقدر صاف که خلبانها به آن حد از صافی «صافی شدید» میگویند. جیمز روی ساختمان مقابل اتاقش چند نفری را میبیند که روی پشتبام رفتهاند و با حالتی نگران به آسمان اشاره میکنند. نچوی به سمت دیگر اتاق میرود و از پنجره آنطرف اتاق برج شمالی مرکز تجارت جهانی را غرق در دود میبیند. چند لحظه بعد هواپیمای دوم به ساختمان میخورد. جیمز دوربین روی دوش میاندازد و برخلاف باقی مردم که از صحنه فرار میکنند به دل حادثه میرود. به دل حادثه میرود تا روایت سقوط برجهای دوقلو را برای جهان و آیندگان به ثبت برساند؛ آن هم چه ثبترساندنی. خواننده عزیز این چند خط را بهعنوان کسی مینویسم که در چندین عملیات نجات و سیل و آتشسوزی و زلزله و سقوط هواپیما عکاسی کرده است. اولین اتفاقی که در این مواقع برای یک عکاس میافتد تحت تاثیر جو قرار گرفتن است. یک لحظه به خودت میآیی و میبینی که تا بن دندان در ماجرا غرق شدهای. من به چشم خودم عکاسهایی را دیدهام که دوربین را کنار گذاشتهاند و شروع به آواربرداری و عملیات نجات شدهاند. اگر عکاس خودش را کنترل کند و بخواهد تنها عکاس بماند پیدا کردن قاب دقیق و هنرمندانه و دور از شتابزدگی سختتر از آن چیزی است که تصورش را بکنید. در این مواقع هر طرف که دوربین را بچرخانید سوژهای برای ثبت شدن وجود دارد، یا لااقل در آن لحظه تصور عکاس این است که وجود دارد. اما فارغ از همه نگاهها به جرأت میشود گفت کاری که در روز 11سپتامبر جیمز نچوی با ثبت لحظه به لحظه این اتفاق کرد، چیزی بیش از ثبت یک اتفاق بود. در واقع نچوی با کولهباری از تجربه تصاویری را به ثبت رساند که روی هر کدام از فریمها مثل یک اثر هنری اصیل میشود ساعتها حرف زد و تحلیل کرد. وقتی خاطرات نچوی از آن روز را میخوانیم متوجه میشویم که حتی او هم در لحظاتی تحت تاثیر ماجرا قرار گرفته است. تا جایی که برای ثبت یک عکس که از نگاهش نهایت زیبایی بود، تنها پنج ثانیه با مرگ فاصله داشته. نچوی آن عکس را نمیگیرد و برای نجات جان و تنش، خودش را به در باز یک هتل میرساند و در سیاهی مطلق یکی دو طبقه زیرزمین میرود و با مشقت زیادی مدتی در دل تاریکی طی مسیر میکند تا بعد از مدتی نوری میبیند؛ نوری که رسیدن به نقطه صفر و نجات را در چشمش نمایان میکند.