که رحم اگر نکند مُدَّعی خدا بکند
درباره صف نانوایی و اجارهخانه

درباره صف نانوایی و اجارهخانه
تابستان کمکم از راه میرسد و فصل جابهجایی خانه میآید. در تحریریه چند نفر از بچهها دنبال خانه میگردند. صاحبخانهها پول پیش و اجاره را تا 200 درصد افزایش دادهاند. یکی دو نفر از صاحبان خانه هم روی این را نداشتند که این افزایش را اعلام کنند. یکی ازدواج فرزند را بهانه کرده و دیگری همین روزها برادرش از فرنگ میرسد. نمیدانم چه حکمتی است که همه مسافران در این ایام به ایران میآیند و عروسیها در این برهه زمانی خاص اتفاق میافتد... سه روزی است که دلار کمی پایین آمده و حباب سکه و ماشین در حال ترکیدن است. اما تنها چیزی که مطلقاً هیچ وقت پایین نمیکشد، اجارهخانه است. با اعصاب بههمریخته و قلبی شکسته از چرخیدن ساعتهای طولانی در سایتهای جستوجوی اجاره واحد مسکونی برای همکارانام راهی خانه شدم. یادم آمد که نان ندارم. آخر شب است و آخرین نانها از تنور بیرون میآیند. شاطر خسته رو به جمعیت داخل صف کرد و گفت ممکن است به کسانی که آخر صف هستند نان نرسد. اگر میشود نان کمتری بگیرید تا کسی بینان به منزل نرود. نفر اول چهار تا نان گرفت و سریع به بازی پیچید. نوبت نفر بعد رسید و او هم سه تا نان گرفت. سومی هفتتا نان روی هم گذاشت و سوسکی از صف بیرون زد و... خلاصه اینکه بهغیر از یک خانم که پول چهارتا نانش را هم حساب کرده بود و دو تایش را بخشید، هیچکدام از حاضرین در صف حرف شاطر و چشمهای منتظر ما اهالی آخر صف را به هیچ جایشان حساب نکردند. یاد صاحبان خانه و اهالی صف نانوایی از خاطرم بیرون نمیرود. نان تمام شد و دست از پا درازتر سوار ماشین شدم که به خانه برگردم. نمیخواستم در مقام قضاوت بنشینم و مردم را ملامت کنم، زیر لب به دولتها و باعث و بانی این اوضاع دعای خیرگفتم و خواندم: تو با خدایِ خود انداز کار و دل خوش دار/ که رحم اگر نکند مُدَّعی خدا بکند. استارت زدم که یک نفر به شیشه ماشین زد و نانی را تعارفم کرد.