| کد مطلب: ۳۱۶۶

چند روز شگفت‌انگیز

چند روز شگفت‌انگیز

برای خسرو سمیعی

برای خسرو سمیعی

در دوازده سالگی هرگز تصور نمی‌کردم بتوانم رفیق شصت‌ساله پیدا کنم. روزها به مجله مهر می‌رفتم و بیرون از اتاق سردبیر خودم را مشغول نمونه‌خوانی صفحات می‌کردم. نه اینکه بخواهم نمونه‌خوان هفته‌نامه مهر باشم، بلکه صفحاتی که قبلا خوانده شده بود را دوباره می‌خواندم و دلخوش به این بودم که کلمه‌ای از زیر دست ویراستار در برود و بتوانم برای حضورم دلیلی پیدا کنم. تحریریه هفته‌نامه مهر شبیه سریال شهرقشنگ بود. من هم خواهرزاده سردبیر بودم. منتهی به سنی نرسیده بودم که چالش‌ جدی با اعضای تحریریه پیدا کنم. آن‌روزها روزگار نوجوانی‌ام را می‌گذراندم و خیلی روزها پیرمرد ریشوی مهربانی را می‌دیدم که بوی پیپ‌ «بورکامریفش» از اتاق سردبیر کل تحریریه را معطر می‌کرد. بزرگان تحریریه استاد صدایش می‌کردند. از یک جایی خودم را قاطی ماجرا کردم و استاد صدایش کردم. لهجه‌ رشتی آمیخته به فرانسوی شیرینی داشت. حکم پدربزرگم را داشت، اما هنگام معاشرت احساس رفیق هم‌سنی را داشتم که معاشرت با او را به هر کاری ترجیح می‌دادم. رفیقی که وقتی آبدارچی چای تعارفش می‌کرد به احترام از جا بلند می‌شد. رفیقی که اگر به رفتارش نگاه می‌کردی می‌توانستی راه زندگی، بزرگی، رفاقت، شرافت، گشاده‌دستی و ... را بیاموزی. با او می‌توانستی سعدی، حافظ، ایرج و... بخوانی و به عمق جانت بنشیند. با او می‌توانستی چند روز شگفت‌انگیز در رشت و لاکان و ماسال و کپورچال را تجربه کنی. با او می‌توانستی میهمان رستوران‌ها و کافه‌ها شوی و قهوه‌چی و آشپز و... شخصا پذیرایت شوند. به قول خودش با او می‌شد زنجیرها پاره‌ کرد. یکی دو روز پیش خسرو به رحمت خدا رفت. کاری ندارم خسرو اولین‌بار تن‌تن را به زبان فارسی ترجمه و به بچه‌های ایران هدیه کرد. کاری به این هم ندارم که خسرو ترجمه‌های شاهکاری از رمان‌ پلیسی‌ها داشت. کاری ندارم _قبل از انقلاب_ خسرو از بزرگان رادیو و تلویزیون بود. کاری به این ندارم که... دلیلی که باعث می‌شود از نبودنش ناراحت شوم این است که خسرو جزو معدود مردمان این مملکت بود که با رفتارش می‌توانست زندگی کردن را یاد بدهد. نمی‌دانم آن دنیا هم کسی دنبال زندگی کردن است یا نه ولی به ساکنان آن دنیا بابت داشتن خسرو سمیعی حسادت می‌کنم.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی