| کد مطلب: ۸۹۵۸

بزدلی

درباره عکسی از مخدوش شدن تابلوی خیابان محمدرضا شجریان

بزدلی

درباره عکسی از مخدوش شدن تابلوی خیابان محمدرضا شجریان

چند روز پس از اول مهر عکسی از مخدوش شدن تابلوی خیابان محمدرضا شجریان منتشر شد. این رفتار زشت و بزدلانه هم برای خودش حکایت غریبی دارد. می‌نویسم بزدل چون دقیقاً منظورم جبون و ترسو است. می‌نویسم ترسو چون اگر شجریان زنده بود و یک نفر که از او یا هنرش خوشش نمی‌آمد نقدش می‌کرد و فحشش می‌داد و حتی توی خیابان یقه‌اش می‌کرد و... باید منتظر می‌ماند و جوابش را می‌گرفت. حواسم هست که شأن خسرو آواز ایران اجل این حرف‌هاست... حواسم هست که مرده شجریان هم هزار هزار صاحب پای کار دارد. اصلاً بحث دفاع نیست. من بی‌مایه که باشم که بخواهم در مقام دفاع از شجریان دربیایم. شجریان، شاملو، ایرج افشار، سپانلو و... نیازی به دفاع ندارند. هر چه بودند و هر چه کردند یادگارهایی از خودشان به جا گذاشته‌اند که می‌شود درباره‌شان حرف زد، خواند یا شنیدشان. اما خط‌خطی کردن تابلوی خیابان، شکستن سنگ قبر، فحش دادن و عربده کشیدن بر سر کسی که دستش از این دنیا کوتاه است، عین ترس است. ترس از هنری که آرام و بی‌هیاهو راهش را به دل جماعت باز می‌کند. ترس از عشقی که خط‌خطی کردن چهار تا تابلو و شکستن سنگ و مجسمه عمیق‌ترش می‌کند. کسی که از خلوت و خاموشی شب استفاده می‌کند و دستپاچه و هول‌هولی دست به این کار می‌زند حکم پشمینه‌پوش تندخویی دارد که نه‌تنها از عشق که از منطق و انسانیت و گفت‌وگو بویی نبرده است. بعید است جناب «خط‌کش» مورد نظر این نوشته را بخواند اما اگر دری به تخته‌ای خورد و این چهار خط را خواند، بداند و آگاه باشد که باعث شد بعد از سه سال یک دل سیر نوای مرکب‌خوانی را بشنوم.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

آخرین اخبار