به گل نشسته
درباره عکسی از زایندهرود

درباره عکسی از زایندهرود
روزگاری هر وقت تصویری از اصفهان میدیدم ناخودآگاه یاد ترانه «به اصفهان رو» تاج اصفهانی میافتادم. آنجایی که میگوید به اصفهان رو تا بنگری بهشت ثانی، به زنده رودش سلام ما برسانی. بند بند ترانه چنان در وجودم نشسته که با دیدن تصاویر سالهای اخیر از بستر خشک و خالی زایندهرود توی دلم خالی میشود. اخبار هم که خدا خیرش دهد ته دل آدم را خالی میکند. یک روز میگویند سیوسهپل و خواجو و... به علت نبود آب در بسترشان دچار فرسایش جدی شدهاند و بهسمت نابودی میروند و روز دیگر میگویند فرونشست زمین یواشیواش آثار تاریخی را به داخل خودش میکشد. نمیخواهم سانتیمانتالبازی دربیاورم. متوجهم که بیآبی یک معضل زیستمحیطی است و ما مردم در نابودی زمین و منابعش سهم بزرگی داریم. میدانم کشاورزی لازم است. میدانم کارخانهها حتما باید به کارشان ادامه بدهند. میدانم مملکتداری سخت است و پیچیدگیهای خاص خودش را دارد و هر طرفش را بگیری باز دمش بیرون میماند. اما روزگاری به این قطعه از زمین خدا نصف جهان میگفتند. وقتی میگوییم نصف جهان، یعنی با چنگ و دندان هم شده باید از چهارباغ، چهلستون، میدان نقش جهان، مسجدشاه، عالیقاپو، مسجد شیخلطفالله، پل خواجو، مسجد جامع، مدرسه هارونیه، امامزاده اسماعیل، دارالبتی یا دارالبطیخ، محله جلفا و کلیسای وانک و... محافظت کنیم. باید حواسمان باشد و ستون به سقف اصفهان بزنیم و لای پر قو نگهش داریم، حتی با استخوان خویش. باشد تا اگر روزی فرزندانمان ترانه تاج را شنیدند بتوانند تصورش کنند. نه اینکه وقتی از اصفهان حرف بزنیم به گل نشستن تعدادی قایققویی در پس ذهنمان روشن شود.