| کد مطلب: ۳۲۴۹

عاشقانه‌ نا آرام

عاشقانه‌ نا آرام

درباره عکسی از پتوس

درباره عکسی از پتوس

عکس را که دیدم پرت شدم وسط قصه «پتوس بهرام، پتوس نگار». رفتم به زمان خوشی، به هنگامه داشتن. وقتی بابت خواندن هر سطر این شاهکار «هوشنگ مرادی‌کرمانی» قند توی دلم آب می‌شد. یک صفحه را خودم می‌خواندم و تمام که می‌شد کتاب را بین زمین و هوا می‌گرفتم تا از دستم بقاپد. شروع به خواندن که می‌کرد مثل پتوس بهرام قد می‌کشیدم و دلم غنج می‌رفت.
خودم را به در و دیوار می‌زدم تا به سویش پر بکشم. دوست نداشتم صفحه تمام و نوبتم شود. «پتوس از چوب بالا می‌رفت و نفس‌نفس می‌زد. می‌دوید، می‌دوید و می‌افتاد و کج می‌شد و راست می‌شد. پا می‌شد. مثل بچه‌ها که می‌خواهند تمرین راه رفتن کنند،
تاتی‌تاتی می‌کرد و می‌رفت جوانه می‌زد و برگ می‌کرد و می‌رفت.»
پتوس گیاه غریبی است. عاشق است. به عشوه‌ی دلبری، به کورسوی نوری، چنان به تقلا می‌افتد که بیا و ببین. ناز می‌کشد. دل می‌دهد و شال و کلاه می‌کند و خودش را به دست سرنوشت می‌سپارد. مثل باقی گیاهان درجا نمی‌زند. اگر جلویش را بگیرند دورشان می‌زند. اینقدر تقلا می‌کند تا به نور، معشوق ازلی و ابدی‌اش برسد. می‌رسد و قدر رسیدنش را می‌داند. گاهی اما بساط عیش‌اش ناجور می‌شود. به هر دری می‌زند نمی‌شود که نمی‌شود که نمی‌شود... آن‌وقت، دلش می‌شکند. قهر می‌کند. سردش می‌شود. می‌لرزد. زرد می‌شود...
نمی‌خواهم آخر نوشته‌ام را با غم تمام کنم. می‌خواهم عاشقانه ناآرام بنویسم. اصلا خاصیت عشق مهجوری و سختی است. باید آب‌دیده شوی. باید خطر کنی. باید بشکنی...
خدا را چه دیدی. شاید نور هم نتواند شکستن عاشق را ببیند. اصلا شاید فصلی دیگر شود. ابر و باد و مه خورشید و فلک دست به دست هم بدهند و بشود آنچه باید.

پی‌نوشت: «پتوس بهرام، پتوس نگار» نام قصه‌ای از هوشنگ مرادی‌کرمانی در کتاب «قاشق چایخوری» است. اگر نخوانده‌اید دست بجنبانید.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی