آرزوی ما
درباره صدمین شماره روزنامه هممیهن

درباره صدمین شماره روزنامه هممیهن
رفقا سلام؛
وقتی این نامه به دستتان برسد روزنامه هممیهن به صدمین شماره خودش رسیده است. بیست و پنج روز از آبان 1401 گذشته است. دومینماه خزان و ما چون خزان برگریز چشم به راه باران رحمت. نمینویسم اگر از حال ما خواسته باشید، چون خودتان بهتر از احوال ما باخبرید.
صد شماره برای روزنامه عددی نیست که آن را به جشن بنشینیم. اما در همین صدشماره چه روزها که از سر نگذراندیم، چه حرفها که زدیم و چه سخنها که در مکنون سینهمان جا دادیم. ما در صدمین شماره هممیهن کیکی خریدیم و دور هم جمع شدیم تا شمع حقیقت را در دل شما روشن نگاه داریم. روی کیک، عکس الهه محمدی را گذاشتیم تا بگوییم جایش در تحریریه خالی است. هر کدام از ما مثل شما دلمشغولیهایی داریم. یکی بیپول است، یکی دل در گرو دلبری دارد، یکی مریض دارد، یکی... نمیخواهم ناله کنم و بگویم سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی. اما رسم است موقع فوت کردن شمع کیک هر کس آرزویش را روی آهی که از سینه بیرون میآورد، سوار کند و به آتشش بسپارد بلکه سرخی آتش به جانش بنشیند و آرزویش را به عالم غیب برساند. موقع فوت کردن آتش این کیک همه بچههای روزنامه با همه سختیها و نداشته و داشتهها یک آرزو بیشتر نداشتند. رسم نیست که آرزو را توی روزنامه بنویسی و در تیراژ چند هزارتا چاپ کنی. اما کجای زندگی ما رسم و رسوم دارد که این یکی بیرسمی باشد؟ تو ای رفیق که صد شماره روزنامه همراهمان بودی وقتی آرزویمان را خواندی برای به حقیقت پیوستنش دعا کن. آروزی ما آزادی الهه محمدی است.