آرزوی بر باد رفته
درباره عکس یادگاریای که نگرفتم

درباره عکس یادگاریای که نگرفتم
اواخر سال 1389 شرایط کشور مثل همین روزها بود. روزنامهها در حال تدارک سالنامه نوروزی بودند. مجلات همشهری را گروهی از بچههای اصلاحطلب منتشر میکردند. خاطرم نیست چه اتفاقی برای آن سالنامه افتاد. اما چیزی که خاطرم مانده اینکه بچهها برای آنکه بتوانند تاییدیه سیستم ممیزی همشهری را بگیرند و مجله را به چاپخانه بفرستند سهچهار باری مجبور به تغییر محتوای مجله شدند. دیروز که قرار بود برای صفحات روزنامه عکسی از مرحوم هاشمی پیدا کنم یاد خاطرهای افتادم که نقلاش خالی از لطف نیست. اول نوشته گفتم که کشور در شرایط حساس کنونی بهسر میبُرد و هر روز خبر بازداشت خبرنگاران شنیده میشد. قرار بود مطلب اصلی و جلد سالنامه را به مصاحبهای همهجانبه با مرحوم هاشمی اختصاص دهیم. قرار بر این شد که ده صبح دوشنبهای هیئتی متشکل از دبیر سیاسی، دبیر اجتماعی، دبیر ادب و هنر و سردبیر و... به همراه عکاس که خودم بودم در دفتر رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام حضور به هم رسانیم. شب قبل از قرار دبیر اجتماعی برایش مشکل خانوادگی پیش آمد. نصفشب دبیر ادب و هنر هم دنداندرد گرفت. یکی دو نفر دیگر هم که مشتاق آمدن و دیدار بودند، جا زدند. ماندیم سه نفر. نیم ساعت قبل از مصاحبه سردبیر هم بهانهای آورد و نیامد. خلاصه آنکه سر ساعت ده صبح جلوی در ورودی مجمع تشخیص من ماندم و دبیر سیاسی. تیم حفاظت و روابط عمومی اسم هفتهشت نفر را رد کرده بودند و فقط دو نفر برای مصاحبه آمده بودند. در چهره مسئول دفتر و باقی بچههای دفتر مجمع دیدم که آمدن دو نفر برای آن مصاحبه را توهین تلقی کردند. دردسرتان ندهم به هر بدبختیای که بود مصاحبه را انجام دادیم. اتفاقا مصاحبه خوبی هم شد. اما هاشمیرفسنجانی هیچوقت عکس جلد سالنامه همشهری سال 90 نشد. اما اینها را گفتم که چه شود. وقتی از مصاحبه بیرون آمدیم دبیر سیاسی گفت: لطفا یکی دو تا از عکسهایم که حین مصاحبه با آقای هاشمی گرفتی ایمیل کن. جملهاش به آخر نرسیده بود که فهمیدم گند زدم. در تمام طول مصاحبه فقط یکی دو فریم بود که مصاحبهگر در عکسها حضور داشت؛ آن هم حضوری در حد یک دست فلو. وقتی واقعیت را برای رفیقم گفتم، اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: یکی از آرزوهایم که عکس یادگاری با مرحوم هاشمی بود را بر باد دادی.