ادیب کاش بودی و میدیدی
درباره عکسی از یک روباه در خانه نخستوزیر انگلستان

درباره عکسی از یک روباه در خانه نخستوزیر انگلستان
ادیب پیشاوری در جوانی مجبور شد بهبهای زنده ماندن، برای همیشه زادگاهش را ترک کند و تا پایانِ عمر بلندش نفرت عجیبی نسبت به دلیل این مهاجرت اجباری را در سینه خود جا داد.
به دنبال اشغالِ هندوستان، مردم به مبارزه با اشغالگران میپردازند و در جریان همین مبارزه، پدرِ ادیب و عموزادهها و بسیاری از بستگانش کشته میشوند و ادیب که خود نیز در آن مبارزه حضور داشت، به اصرار مادرش دل از دیار میبُرَد و نیش غربت و آوارگی را به جان میخرد. او خود بارها برای دوستانش اینگونه تعریف میکرده که «در مهتاب شبی، مادرم که نزدیکانش به قتل رسیده بودند، مرا تکلیف کرد که فرار کنم و من تردید داشتم؛ ناگهان موی سفیدش را بر روی دستش انداخت و گفت تو را به حقی که من بر تو دارم، فرار کن و جان خود را نجات بخش.» ادیب حرف مادر را گوش میکند و به ایران میآید و ادامه تحصیل میدهد. اما کینه انگلیس چنان در دل و جانش ریشه میکند که تمام توانش را برای نابودی تصویر انگلستان به کار میگیرد. روباه پیر، کلاغ بدشگون و افعی زهرآگین، تشبیهاتی بودند که ادیب برای حمله به سیاستهای استعماری انگیسی در ایران و منطقه به کار برد. دیروز که عکس این روباه را جلوی خانه شماره 10 داونینگ استریت دیدم یاد ادیب افتادم و فکر کردم اگر زنده بود و این عکس را میدید جگرش حال میآمد.