| کد مطلب: ۲۸۷۷

ادیب کاش بودی و می‌‏دیدی

درباره عکسی از یک روباه در خانه نخست‌وزیر انگلستان

ادیب کاش بودی و می‌‏دیدی

درباره عکسی از یک روباه در خانه نخست‌وزیر انگلستان

ادیب پیشاوری در جوانی مجبور شد به‌بهای زنده ماندن، برای همیشه زادگاهش را ترک کند و تا پایانِ عمر بلندش نفرت عجیبی نسبت به دلیل این مهاجرت اجباری را در سینه خود جا داد.
به دنبال اشغالِ هندوستان، مردم به مبارزه با اشغالگران می‌پردازند و در جریان همین مبارزه، پدرِ ادیب و عموزاده‌ها و بسیاری از بستگانش کشته می‌شوند و ادیب که خود نیز در آن مبارزه حضور داشت، به اصرار مادرش دل از دیار می‌بُرَد و نیش غربت و آوارگی را به جان می‌خرد. او خود بارها برای دوستانش این‌گونه تعریف می‌کرده که «در مهتاب شبی، مادرم که نزدیکانش به قتل رسیده بودند، مرا تکلیف کرد که فرار کنم و من تردید داشتم؛ ناگهان موی سفیدش را بر روی دستش انداخت و گفت تو را به حقی که من بر تو دارم، فرار کن و جان خود را نجات بخش.» ادیب حرف مادر را گوش می‌کند و به ایران می‌آید و ادامه تحصیل می‌دهد. اما کینه انگلیس چنان در دل و جانش ریشه می‌کند که تمام توانش را برای نابودی تصویر انگلستان به کار می‌گیرد. روباه پیر، کلاغ بدشگون و افعی زهرآگین، تشبیهاتی بودند که ادیب برای حمله به سیاست‌های استعماری انگیسی در ایران و منطقه به کار برد. دیروز که عکس این روباه را جلوی خانه شماره 10 داونینگ استریت دیدم یاد ادیب افتادم و فکر کردم اگر زنده بود و این عکس را می‌دید جگرش حال می‌آمد.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

آخرین اخبار