چهـارراه دموکــراسی
کتاب ریشههای اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی چه ایدههایی را مطرح میکند؟

کتاب ریشههای اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی چه ایدههایی را مطرح میکند؟
سالهاست که بحث تقدم توسعه سیاسی یا توسعه اقتصادی بر دیگری در دنیا مطرح است. اینکه آیا ابتدا باید بنیانهای اقتصادی یک جامعه به سمت اصلاح و تغییر حرکت کند تا دموکراسی و آزادیهای سیاسی پدید بیاید یا اینکه توسعه نهادهای مدنی و سیاسی میتواند دموکراسی را شکل دهد و آن را تحکیم کند؟ جدا از این دوگانه، این پرسش نیز مطرح است که آیا میتوان چگونگی تحقق دموکراسی و تدوام آن را در یک جامعه از دریچه اقتصادی توضیح داد؟ این کاری است که دارون عجماوغلو و جیمز رابینسون در کتاب «ریشههای اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی» انجام دادهاند. اینکه آیا میتوان از طریق هزینه-فایده کردن توسط حکومتها در لحظاتی که جامعه در حال مطالبهگری و بیان آشکار خواستهای خود از مسیر قدرت سیاسی عملی است، دموکراسی را محقق کرد یا خیر. از این منظر رویکرد اصلی این کتاب اقتصادمحور است. بهاینمعنا که منافع اقتصادی افراد نگرشهای سیاسی آنها را شکل میدهد.
بهطور کلی پرداختن به نظریهسازی که کشورها چگونه دموکراتیک میشوند بعد از جنگ جهانی دوم اوج گرفت. در این چارچوب نظریههای مختلفی مطرح شد. اول نظریههایی بود که چرایی و چگونگی شیوه گذار به دموکراسی را توضیح میداد. دوم نظریههایی بود که چگونگی تحکیم و تثبیت دموکراسی را بسط میداد و سوم نظریههایی بود که چرایی شکست دموکراسیها را تبیین میکرد. کتاب عجم اغلو و رابینسون به این نظریه میپردازد که دموکراسیها تحت چه شرایطی پدید میآیند و حکومتها چگونه ممکن است به دموکراسیسازی تن بدهند. البته پیش از انتشار این کتاب، کتاب دیگری به نام «ریشههای اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی» توسط «برینگتونمور» نوشته شده بود که عنوان کتاب حاضر نیز برگرفته از همان کتاب است. در کتاب ریشههای اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی این نکته محوری مطرح شد که بدون طبقه بورژوازی پیدایش دموکراسی اساسا ممکن نیست. منظور از بورژوازی کسانی هستند که منابع درآمدیشان از صنعت و تجارت بوده است، یعنی کسانی که عمدتا کارخانهدار و تاجر بودهاند. از این رو وجود این طبقه برای عینیت یافتن دموکراسی در یک جامعه ضروری است. اما در کتاب ریشههای اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی، نویسندگان میخواهند با رویکرد اقتصادی به ریشه دموکراسی بپردازند.
نسبت فرادستان و فرودستان چیست؟
برای توضیح این رویکرد باید جامعهای را در نظر بگیریم که در آن دو گروه وجود دارند؛ فرادستان و شهروندان. غیردموکراسی حاکمیت فرادستان است؛ دموکراسی حاکمیت گروههای بسیار زیادی است که اکثریت را تشکیل میدهند. در غیردموکراسی فرادستان سیاستهایی را که دوست دارند به اجرا درمیآورند؛ در دموکراسی، شهروندان قدرت بیشتری برای رسیدن به آنچه میخواهند دارند. از آنجا که فرادستان در دموکراسی زیان میکنند به شکل طبیعی انگیزهای برای مخالفت یا واژگون کردن آن دارند. با این حال اکثر دموکراسیها زمانی پدیدار میشوند که فرادستان آنها را ایجاد میکنند. اما سوال اصلی این است که چرا فرادستان مخالف دموکراسی تن به دموکراسی میدهند؟ با توجه به اینکه دموکراسی قدرت را به نفع شهروندان منتقل میکند، چرا فرادستان چنین مجموعه نهادهایی را ایجاد میکنند؟ استدلال نویسندگان کتاب این است که این مسئله زمانی رخ میدهد که شهروندان محرومشده از امتیازات قادر به تهدید فرادستان و وادار ساختن آنها به اعطای امتیاز باشند. این تهدیدها به شکل اعتصاب، تظاهرات، شورش و در موارد محدودی در شکل انقلاب ظاهر میشود. از آنجا که این اقدامات هزینههایی را به فرادستان تحمیل میکند، آنها تلاش میکنند تا مانع انجام آن شوند. فرادستان میتوانند این کار را از طریق امتیازدهی، استفاده از سرکوب برای جلوگیری از ناآرامیهای اجتماعی و انقلاب یا از دست دادن قدرت سیاسی و دموکراسیسازی انجام دهند. با این وجود پرهزینه بودن سرکوب، معمولا باعث میشود که گزینه جذابی برای فرادستان نباشد. امتیازها به شکلهای مختلفی نیز درمیآید. بهطور خاص سیاستهایی که مورد ترجیح شهروندان است نظیر بازتوزیع درآمد یا دارایی، برای فرادستان کمهزینهتر از تن دادن به دموکراسی است.
برندگان و بازندگان دموکراسی و غیردموکراسی
اما چرا برخی کشورها نظامی دموکراتیک دارند، درحالیکه کشورهای دیگر به شکل دیکتاتوری یا سایر رژیمهای غیردموکراتیک اداره میشوند؟ چرا بسیاری از غیردموکراسیها به سمت دموکراسی گذار میکنند؟ چه عواملی تعیین میکنند که این گذار در چه زمانی و چگونه صورت بگیرد؟ و پرسش دیگر اینکه چرا برخی دموکراسیها پس از آنکه ایجاد شدند تحکیم مییابند و ماندگار میشوند، درصورتیکه سایرین همانند بسیاری دموکراسیهای آمریکای لاتین گرفتار کودتا شده و به سمت دیکتاتوری بازگشت میکنند؟ اهداف این کتاب توسعه و تکمیل چارچوبی برای تحلیل این پرسشها است تا بتوان پاسخهایی مقدماتی برای این پرسشها ارائه داد و زمینههایی جدید برای تحقیقات آتی مشخص کرد. به اعتقاد نویسندگان کتاب، دموکراسی عموما وضعیت برابری سیاسی ایجاد میکند درحالیکه غیردموکراسی ترجیحات زیربخشهای بسیار کوچکی از جامعه را نمایندگی میکند و بنابراین به وضعیت نابرابری سیاسی شبیهتر است. از این منظر غیردموکراسی اساسا حاکمیت فرادستان است و رژیمی است که در خدمت طبقه ممتاز قرار دارد، اما دموکراسی عموما برابری سیاسی ایجاد میکند. هرچند که دموکراسی هم به معنی برابری کامل نیست. البته یکی از ویژگیهای مهم دموکراسی این است که حکومت حفظ اقلیت نیز است. با این وجود غیردموکراسی و دموکراسی هر دو بازندگان و برندگانی دارند. اساسا هر تصمیم و مقرراتی که گرفته و وضع میشود برندگان و بازندگانی ایجاد میکند که در نهایت منجر به تعارض منافع میشود. عمده این تعارض هم بین فقرا و ثروتمندان است. از این رو اگر جامعه و حکومتی بخواهد دموکراسی یا غیردموکراسی را انتخاب کند، پیامد هر گزینه را میسنجد. نویسندگان کتاب مذکور معتقدند که دموکراسی میتواند درآمد بیشتری برای اکثریت جامعه ایجاد کند و این دیدگاه خود را با استفاده از نظریهبازیها توضیح میدهند. از این رو دموکراسی به شدت اهمیت اقتصادی دارد و بنابراین باید کارکرد اقتصادی هم داشته باشد. به اعتقاد عجماوغلو و رابینسون ما اگر از زوایه اقتصادی و توزیع منافع به موضوع نگاه کنیم، خیلی از مسائل در خصوص دموکراسی برایمان روشن میشود. در واقع تحقق دموکراسی نتیجه تعارض منافع بین گروههای اجتماعی و البته بین فرادستان و شهروندان است. اهمیت اقتصادی دموکراسی در اینجاست که قدرت سیاسی میتواند قاعدهگذاری کند، چون با قاعدهگذاری جانب یک گروه را میگیرد و تعارض را به نفع یکی از گروهها فیصله میدهد. در واقع هر تصمیمی منافعی را جابهجا میکند.
مسیرهای تحول سیاسی
اما مسیرهای اصلی توسعه و تحول سیاسی بر چهار نوع هستند؛ اول، مسیری که از شرایط غیردموکراتیک به صورت تدریجی اما قطعی به سمت دموکراسی پیش میرود. در این مسیر دموکراسی پس از ایجاد، هرگز مورد تهدید قرار نگرفته استمرار یافته و تحکیم میشود. بریتانیا بهترین نمونه حرکت در چنین مسیری از توسعه سیاسی است. دوم، مسیری که به دموکراسی میانجامد؛ با این تفاوت که وقتی دموکراسی ایجاد شد به سرعت فرومیپاشد. به دنبال آن نیروهایی که به دموکراسیسازی اولیه منجر شده بودند، دوباره قدرت خود را باز مییابند اما دموکراسی یکبار دیگر از هم میپاشد و این چرخه دائما تکرار میشود. بهترین مصداق این مسیر که دموکراسی پس از ایجاد نامستحکم باقی میماند، تجربه آرژانتین در طول قرن بیستم است. مسیر سوم، مسیری است که کشورهای غیردموکراتیک باقی مانده طی کردهاند یا کشورهایی دموکراسیسازی در آنها با تاخیر زیاد صورت میپذیرد. از آنجا که در منشاء و خاستگاه چنین مسیری تفاوتهای زیادی وجود دارد، بهتر است مسیرهای غیردموکراتیک به دو دسته تقسیم شوند؛ در دسته نخست دموکراسی هیچگاه ایجاد نمیشود، زیرا جامعه نسبتا برابر بوده و برخوردار از رفاه است و این امر وضعیت سیاسی غیردموکراتیک موجود را باثبات میسازد. این نظام به چالش کشیده نمیشود. زیرا مردم از زندگی زیر سایه نهادهای سیاسی موجود به اندازه کافی خشنود هستند. سنگاپور جامعهای است که پویایی سیاسی آن را میتوان به این شکل توصیف کرد. در دسته دوم از این مسیرهای غیردموکراتیک وضعیتی معکوس ظاهر میشود. جامعه بهشدت نابرابر و استثمار شده است، بهطوری که دورنمای دموکراسی را برای فرادستان سیاسی، آنقدر تهدیدکننده میسازد که آنها از همه ابزارهای ممکن از جمله خشونت و سرکوب برای جلوگیری از ایجاد دموکراسی استفاده میکنند. آفریقای جنوبی تا پیش از فروپاشی رژیم آپارتاید مثال بهتر چنین مسیری است.
اما نویسندگان کتاب معتقدند آنچه توده مردم را در کشورهای مختلف به مطالبه دموکراسی و مشارکت در قدرت تصمیمگیری کشانده، دفاع از منافع اقتصادیشان بوده که در نظام دموکراتیک محقق میشود. همانگونه که برخی از اندیشمندان معاصر نیز گفتهاند اگر دموکراسیخواهی صرفا ناظر بر مطالبه آزادی بیان و آزادیهای سیاسی باشد و پیوندی با سیاستهای اقتصادی و رشد و توسعه نداشته باشد، دغدغهای صرفا روشنفکرانه و نخبهگرایانه خواهد شد که توان همراه کردن جامعه را با خود نداشته و به سادگی کنار زده خواهد شد.
2 نوع قدرت سیاسی
از نگاه عجماوغلو و رابینسون قدرت سیاسی به دو نوع قدرت سیاسی عملی و قدرت سیاسی قانونی قابل تفکیک است. قدرت سیاسی عملی، یعنی ابزاری که میتوان قدرت را علیه دیگران به کار برد. قدرت عملی به معنی قدرت کف خیابان است، یعنی استفاده خشونت علیه دیگری. اما قدرت سیاسی قانونی، قدرتی است که در چارچوبهای رسمی به فرد یا گروهی واگذار شده است. در اینجا قدرت به صورت مشروع واگذا شده است. از نظر نویسندگان دموکراسیسازی ماشین تبدیل قدرت عملی به قدرت سیاسی پایدار است و شهروندان میتوانند این قدرت سیاسی بهدست آمده را اعمال کنند. اگر در لحظهای که قدرت عملی فرودستان، فرادستان را مورد تهدید قرار میدهد به قدرت سیاسی قانونی تبدیل شود، میتوان به تحقق دموکراسی امیدوار بود، چراکه قدرت عملی مردم از طریق انتخابات و حق رای عینیت پیدا میکند. قدرت سیاسی عملی از طریق ابزار خشونت اعمال میشود اما قدرت سیاسی قانونی از طریق نهادها اعمال میشود. منظور از نهادها همان قواعد بازی در یک جامعه است. نهادها مجموعهای از محدودیتها و فرصتها را پیش چشم میگذارند؛ دقیقا مثل نهاد خانواده. در نهاد نوع روابط محدودیت ایجاد میکند و در عین حال زمینهساز اعتمادسازی میشود. همین اعتمادپذیری است که در روابط فرادستان و فرودستان اهمیت ایجاد میکند. آدمها خودشان را با نهادها وفق میدهند. برای همین است که تغییر دادن نهادها بسیار سخت و پرهزینه است. تغییر نهادها بسیار سخت و در طول تغییر نسلها میتواند اتفاق بیفتد.
دو نویسنده کتاب معتقدند که گذار به دموکراسی به این دلیل است که تخصیص قدرت سیاسی در آینده را تنظیم کند. چون بدون تغییرات سیاسی معلوم نیست که قدرتشان ماندگاری داشته باشد یا خیر و قدرتی که امروز بهدست آوردهاند در آینده از آنها گرفته نشود. با تبدیل قدرت سیاسی عملی به قدرت سیاسی قانونی منافع تغییر میکند و در عمل امکانی فراهم میشود که سیاستها به نفع فرودستان تغییر کند. به عنوان مثال نظام آموزشی رایگان ایجاد شود یا روی اموال فرادستان مالیات وضع شود و درآمدهای دولت به جای رانت به فرادستان برای بهداشت توده مردم هزینه شود و به نوعی بازتوزیع صورت بگیرد.
گزینههای فرادستان و فرودستان
اما فرادستان در مقابل تهدید شورش و خشونت توسط تودهها سه گزینه در پیش دارند. اول اینکه میتوانند امتیازاتی به مردم بدهند تا آنها دست از اعتراض بردارند. دوم اینکه تن به دموکراسیسازی بدهند و سوم اینکه تودهها را سرکوب کنند. دموکراسی در لحظات تاریخی که همراه با بحران است، ظرفیت بروز پیدا میکند. یعنی جایی که کسانی با قدرت سیاسی عملی میتوانند وضع موجود را تغییر دهند. درست است که فرادستان دست بالا را دارند و باید محاسبه کنند که چه راهی را بروند، اما فرودستان هم امکان انتخاب دارند. اینکه امتیازات داده شده یا دموکراسیسازی را بپذیرند یا اینکه خشونت و مسیر انقلاب را ادامه دهند. البته فرودستان زمانی میتوانند دموکراسیسازی را محقق کنند که فرادستان را مجبور به انتخاب کنند. در واقع دموکراسیسازی یک معامله بین فرودستان و فرادستان است. نگاه اقتصادی دو نویسنده اینگونه طرح میشود که محاسبه بر سر هزینه و فایده در مورد این چهار گزینه برای دو طرف وجود دارد. اینکه کدام یک حاکم شود، نتیجه ملاحظات طرف مقابل و طرف خودی است. هر کسی براساس امکانات خود تصمیم میگیرد که چه کاری انجام دهد.
در نظریه این کتاب، اینکه کدام جوامع و چه زمانی از دیکتاتوری به دموکراسی گذار میکنند ارتباط مستقیمی با منازعه میان فرادستان و فرودستان بر سر سیاست دارد. این گروهها ترجیحات متضادی در مورد نهادهای سیاسی یعنی دموکراسی و دیکتاتوری دارند، چراکه به خوبی میدانند این نهادها به انتخابهای اجتماعی متفاوتی منتهی میشوند. نهادهای سیاسی فقط حد و حدود بازتوزیع یا اینکه امروز چه کسانی از سیاستها منتفع شوند را تعیین نمیکنند، بلکه نقش تنظیمبخشی و قانونمند ساختن تخصیص قدرت سیاسی را نیز بر عهده دارند. شهروندان عادی در دموکراسی نسبت به رژیمهای غیردموکراتیک قدرت بیشتری، هم در زمان حال و هم در زمان آینده دارند، چراکه آنها در فرایند سیاسی مشارکت میورزند.
منابع:
1- کتاب ریشههای اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی - دارون عجماغلو، جیمز رابینسون
2- پادکست دغدغه ایران - محمد فاضلی، اپیزود 52
نگاه اقتصاددان
علی سرزعیم در گفتوگو با هممیهن:
دوام مطالبات اقتصادی از خواستهای آزادیخواهانه بیشتر است
کتاب ریشههای دیکتاتوری و دموکراسی حول موضوع هزینه و فایده دموکراسی و انتخاب آن توسط حکومتها و دولتها میگذرد. در این شرایط برخی معتقدند که مطالعه این کتاب میتواند تا حدی وضعیت اخیر در جامعه ایرانی را نیز توضیح دهد. علی سرزعیم، اقتصاددان و مترجم کتاب ریشههای اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی در گفتوگو با هممیهن میگوید:«حرکتهای اجتماعی اگر صرفا مبتنی بر هدف آزادی باشد، ماندگاری و دوامشان کم میشود. اما اگر مطالبات اقتصادی بحق باشند پشتیبانی از آن زیاد میشود و در این صورت گفتوگوهای ثمربخشی بین حاکمیت و جامعه شکل میگیرد و امکان اصلاحات اقتصادی فراهم میشود.»
به اعتقاد شما مهمترین ایده مرکزی کتاب ریشههای اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی چیست؟
ایده مرکزی کتاب این است که دموکراسی و دیکتاتوری عمدتا حول بازسازی منافع میگردد. در واقع حرف اصلی این است که منابع در جامعه چگونه توزیع میشود. دست اقلیتی قرار میگیرد یا در اختیار اکثریت است. ایده کتاب این است که در غیردموکراسیها منابع در اختیار اقلیت قرار میگیرد و در دموکراسیها منابع در اختیار اکثریت قرار میگیرد. در مورد بازتوزیع هم همینطور است. در دموکراسیها بازتوریع از اغنیاء به فقرا اتفاق میافتد و در غیردموکراسیها بازتوزیع از فقرا به اغنیاء رخ میدهد. محور دوم کتاب این است که همیشه یک انتخاب و هزینه فایده کردن وجود دارد که حکومت به دموکراسی تن بدهد یا سرکوب را انتخاب کند. هزینه و فایده این هم کاملا روشن است. اینکه سرکوب کردن هزینه ایجاد میکند و در عین حال منافعی هم دارد. شرایطی وجود دارد که این بالانس را عوض میکند. در مواردی منفعت سرکوب بیشتر است، اما در شرایطی تغییرات به گونهای پیش میرود که هزینهاش بیشتر از منفعتاش است. آنجاست که راه برای دموکراسی هموار میشود. اما نکته سوم این است که مردم ممکن است در مقطعی بتوانند فشار بیاورند و امتیازی از حکومت بگیرند ولی نگران هستند که چه بسا در طول زمان آن امتیاز را از دست بدهند. برای همین به دنبال ایجاد نهادی میگردند که آن امتیاز را ماندگار کنند. برای همین میخواهند نهاد دموکراسی را ایجاد کنند. همچنین موضوعی که در فصلهای آخر کتاب به آن پرداخته شده، نقش طبقه متوسط است. اینکه طبقه متوسط به کدام سمت میرود و چه نوع ائتلافی ایجاد میکند. آیا با بخش برخوردار ائتلاف میکند یا با فقرا ائتلاف میکند؟ اینها موضوعات محوری کتاب است.
در حال حاضر مطالعه این کتاب چه ضرورتی در جامعه ایرانی دارد؟
تصورم این است که حرکتهای اجتماعی اگر صرفا مبتنی بر هدف آزادی باشد، ماندگاری و دوامشان کم میشود. اما اگر مطالبات اقتصادی بحق باشند پشتیبانی از آن زیاد میشود. اگر به این مسیر برویم که میخواهیم وضعیت اقتصادی خوب شود، آن وقت سوال پیش میآید چگونه این اتفاق میافتد. در آن زمان میتواند گفتوگوهای ثمربخشی بین حکومت و جامعه شکل بگیرد. از یک طرف جامعه میتواند مطالباتی داشته باشد و حکومت برای اقتصاد اولویت بیشتری قائل شود و حکومت میتواند از جامعه بخواهد که با اصلاحات اقتصادی همراهی بیشتری کند و مقاومت در برابر اصلاحات اقتصادی کمتر شود. این چیزی است که برای امروز ما میتواند از مطالعه این کتاب مفید باشد.
آیا در حال حاضر میتوان حرکت اعتراضی 50-40روز اخیر در ایران را با ایده و نظریه کتاب عجماغلو و رابینسون توضیح داد؟
نمیتوانیم از ایده مرکزی این کتاب برای توضیح وضعیت ایران استفاده کنیم. بهنظر من کتاب «معمای هویت» فوکویاما با جریانی که در ایران شکل گرفته سازگاری بیشتری دارد. چون مطالبه فعلی حول مسائل هویتی مثل حجاب و آزادی اجتماعی است. مسائل 40روز گذشته با مسائل هویتی بهتر توضیح داده میشود. ولی یک جریان قویتر از این اعتراضات یکماهه وجود دارد، آن هم مطالبه اقتصادی است. من فکر میکنم طرفدار و پشتیبانهای آن جریان بیشتر باشد، ولی سروصدای کمتری دارد و خشونتآمیز نیست. این جریان با کتاب عجم اغلو و رابینسون بهتر توضیح داده میشود.