| کد مطلب: ۲۲۹۸

پـروژه سوژه‌سازی شکست خورد

پـروژه  سوژه‌سازی  شکست خورد

علی‌اصغر سلطانی از ویـژگــی‌هــــــای زبان اعتراضی جدید می‌گوید

علی‌اصغر سلطانی از ویـژگــی‌هــــــای زبان اعتراضی جدید می‌گوید

دکتر سیدعلی‌اصغر سلطانی در کتاب «قدرت، گفتمان و زبان» پدیده انقلاب اسلامی و جریان‌های سیاسی در آن را از منظر گفتمانی و زبان‌شناسی نسبت قدرت و زبان را مورد واکاوی قرار داده است. با ارجاع به مباحث و ایده مرکزی این کتاب با وی درباره رخدادهای اخیر، شعارها و مطالبات نسل جدید و تفاوت‌های آن با گفتمان مسلط بر حرکت‌های اجتماعی پیشین به گفت‌وگو پرداختیم. دکتر سلطانی، دانشیار دانشگاه باقرالعلوم و موسس و مدیرمسئول نشر لوگوس است که پژوهش‌های او عمدتاً در حوزه تحلیل گفتمان و نشانه‌شناسی و کاربست آن در مسائل ایران است. او در این گفت‌وگو به تحلیل زبان اعتراضی نسل جدید می‌پردازد.

شما در کتاب «قدرت، گفتمان و زبان» از منظر گفتمانی و زبان‌شناسی به پدیده انقلاب اسلامی پرداختید اگر بخواهیم از همین منظر به اتفاقات و اعتراضات اخیر نگاه کنیم، آیا می‌توان از شکل‌گیری یک چرخش زبانی و گفتمانی در جامعه ایران یا دست‌کم نسل جدید سخن گفت؟

برای اینکه زمینه بحث خودم را فراهم کنم، مایلم از منظر تحلیل گفتمانی به تاریخ گفتمان انقلاب اسلامی نگاه کنم. اگر تاریخ انقلاب ایران از 57 به این سو را نگاه کنیم، خواهیم دید که اتفاقات اخیر چیز جدیدی نیست و کاملا قابل پیش‌بینی بود. فقط مایلم قبل از آن توضیح بدهم منظور از گفتمان در اینجا چندان خصلت زبانی به معنای رایج کلمه ندارد، بلکه یک نظام اندیشه و عمل به صورتی درهم‌تنیده است که به ذهنیت جمعی سوژه‌ها و گروه‌های اجتماعی شکل می‌دهد و بر کنش اجتماعی‌شان اثر می‌گذارد.

برای فهم شرایط امروز ایران به لحاظ گفتمانی، لازم است به روند غیریت‌سازی در گفتمان انقلاب اسلامی از دهه 50 تاکنون نظری بیفکنیم. غیریت‌سازی یک سازوکار ارتباطی است که گفتمان‌ها برای اتخاذ شیوه مواجهه‌شان با دیگر گفتمان‌ها از آن بهره می‌گیرند.

برای اینکه استراتژی ارتباطی گفتمان انقلاب اسلامی را توضیح بدهم، مایلم از یک تقسیم‌بندی که اریک برن، روانشناس کانادایی و صاحب نظریه تحلیل رفتار متقابل ارائه کرده است، استفاده کنم. طبق این نظریه در ارتباطات بینافردی رفتار یک فرد با فردی دیگر ممکن است یکی از چهار حالت زیر را داشته باشد:

1. من خوب نیستم، تو خوبی 2. من خوب نیستم، تو هم خوب نیستی 3. من خوبم، تو خوب نیستی 4. من خوبم، تو هم خوبی.

در این مدل، مطلوب‌ترین رفتار متقابل حالت چهارم است. در این حالت فرد عقیده دارد که خودش خوب است و دیگری هم خوب است، اگرچه تفاوت‌هایی دارند. یعنی تفاوت‌های فکری و رفتاری دیگری را می‌پذیرد و آن را لزوما بد نمی‌داند و طرف مقابل را دشمن نمی‌داند.

در مدت اعتراضات اخیر داشتم فکر می‌کردم که آیا این مدل برای تحلیل رفتار متقابل گفتمان‌های سیاسی هم مناسب است یا نه. هنوز دارم درباره‌‌اش فکر می‌کنم، ولی به نظر می‌رسد شاید حالت اول و دوم در نگاه اول ارتباط چندانی با گفتمان‌ها نداشته باشد. ولی حالت سوم و چهارم قابل تطبیق است.

آنچه غالب است در جهان گفتمان‌ها، حالت سوم است. یعنی حالتی که گفتمان‌ها یا نظام‌های سیاسی خود را خوب و درست و منطقی می‌پندارند و دیگری خود را بد یا دشمن در نظر می‌گیرند. در این حالت نظام مدنظر هیچ‌گونه تفاوتی را برنمی‌تابد و همه را دشمن فرض کرده و دائما هویت خود را در تخاصم و ضدیت با این دشمنان تعریف می‌کند. برای چنین گفتمانی جهان عرصه جنگ است و استراتژی ارتباطی با متفاوت‌ها یک استراتژی جنگی است. اگر در شیوه‌های گفتاری نمایندگان چنین نظام سیاسی‌ای به دقت نگاه کنیم، اصطلاحات نظامی را به‌وفور خواهیم دید. گفتمانی که چنین نگاهی دارد در واقع منجر به یک جامعه تک‌صدا می‌شود که هرگونه دیدگاه متفاوتی به‌شدت محدود می‌شود.

اما مطلوب‌ترین ارتباط گفتمانی، حالت چهارم است. گفتمانی در یک جامعه پایدار خواهد بود که رویکرد ارتباطی خود نسبت به دیگر گفتمان‌های موجود در جامعه را براین‌اساس تنظیم کند که من خوبم و تو هم خوبی ولی متفاوتیم. یعنی وجود تفاوت را به‌رسمیت بشناسد. برخلاف حالت سوم که استراتژی ارتباطی‌‌اش با یک رویکرد نظامی و امنیتی تعریف می‌شد، در این حالت گفتمان‌ها ارتباط‌شان را براساس مذاکره معنایی، گفت‌وگو و قدرت نرم تعریف می‌کنند.

وقتی با این چارچوب به گفتمان انقلاب اسلامی نگاه می‌کنیم می‌بینیم که شیوه ارتباطی‌ای که این گفتمان اتخاذ کرد، از نوع سوم بوده است. نگاهی تاریخی به تحولات گفتمان انقلاب اسلامی این را نشان خواهد داد. نیروهای درگیر در انقلاب از طیف‌های سیاسی وسیعی تشکیل می‌شد که نه‌تنها طیف‌های مختلف اسلامگرا، حتی سکولارها، کمونیست‌ها و مارکسیست‌ها را هم در بر می‌گرفت. یعنی یک فضای چندصدایی وجود داشت. ولی طبیعی بود که در مقابل یک دشمن بزرگتر یعنی نظام پادشاهی اختلافات داخلی این گروه‌ها کمرنگ شود. بعد از پیروزی بلافاصله روند تک‌صدایی شدن، تجزیه انقلاب و کوچکتر شدن آن شروع شد. اسلامگراها قدرت را در دست گرفتند و در طی سه چهار سال اول کمونیست‌ها، اسلامگراهای مارکسیست و لیبرال‌ها همگی به سرعت حذف شدند.

در طی جنگ اختلافات کم‌وبیش وجود داشت، ولی به دلیل شرایط جنگی چندان برجسته نشد. بعد جریان سازندگی و اصلاحات اقتصادی به رهبری اکبر هاشمی‌رفسنجانی شکل گرفت که فضای سیاسی را کمی باز کرد، مطبوعات رونق پیدا کردند و در نهایت گفتمان اصلاحات شکل گرفت. گفتمان اصلاحات سرعت روند تک‌صدایی شدن گفتمان انقلاب اسلامی را کاهش داد، زیرا بازگشتی به سمت «جمهوریتِ» جمهوری اسلامی صورت گرفت. در واقع بعضی متفکران از اصطلاح تخم‌مرغ دوزرده برای جمهوری اسلامی استفاده می‌کنند، زیرا تحت تاثیر فضای چندصدایی‌ بودند که در سال 57 وجود داشت، بعضی عناصر گفتمان‌های دموکراتیک و لیبرالی حول محور جمهوریت وارد فضای گفتمانی انقلاب اسلامی شد که خود را در اصول قانون اساسی هم نشان می‌دهد.

از سوی دیگر به هر حال انقلاب اسلامی یک ریشه مذهبی و اسلامی قوی هم دارد که ریشه در سنت دارد و آن هم عناصری را با خود آورد و وارد قانون اساسی کرد. بنابراین یک تناقضی از ابتدا در قانون اساسی تعبیه شد که در تحولات بعدی دائم حضور دارد. به هر حال اصولگراها که بیشتر با دال «اسلامی» جمهوری اسلامی همدلی دارند، تحمل بازگشت مفاهیمی مانند قانون‌محوری، آزادی و آزادی مطبوعات، جامعه مدنی و استراتژی ارتباط گفتمانی برخوردِ همراه با تسامح و تساهل با مخالف را برنتافتند و براساس همان حالت سوم اریک برن با گفتمان اصلاحات مقابله کردند و آنها را به مثابه دشمنی دیدند که باید از عرصه سیاست حذف شود، نه به مثابه یک دیگری متفاوت.

بعد از افول نسبی اصلا‌ح‌طلبی، با روی کار آمدن احمدی‌نژاد مواجه‌ایم که همسویی زیادی در ابتدا با اصولگراها داشت، ولی آنها حتی زاویه‌هایی که احمدی‌نژاد داشت را هم بر نتافتند و اتفاقاتی افتاد که نیاز نیست وارد جزئیات آن شویم. جنبش سبز سال 88 بازگشتی دوباره به مفاهیمی بود که جریان اصلاحات با خود آورده بود. این جنبش هم همچنان از طریق قدرت سخت و دشمن‌پنداری مخالفان سرکوب شد.

به این ترتیب می‌بینیم که گفتمان انقلاب اسلامی در طی سال‌ها به دلیل استراتژی ارتباطی «من خوبم، تو بدی» که انتخاب کرده بود، به تدریج کوچکتر و کوچکتر شد و به نوعی تک‌صدایی مطلق ختم شد. آمدن روحانی هم که اساسا یک اصولگرا بود، اما با زاویه‌ای اندک تحمل نشد. تا اینکه با روی کار آمدن رئیسی و وضعیت فعلی‌ای که در آن هستیم، این تک‌صدایی به اوج خود رسید و سه قوه دولت، مجلس و قضا همه یک‌صدا شدند.

این صداهایی که شنیده نمی‌شوند ممکن است موقتا ساکت شوند، اما به تدریج یک قشر عظیمی را تشکیل می‌دهند که همیشه مستعد اعتراض هستند. اتفاقاتی که در دی‌ 96 و آبان 98 افتاد، هر چند به ظاهر سویه اقتصادی و معیشتی داشتند، ولی در نهایت حاکی از نارضایتی گسترده‌ای بودند که به شعارهای ضدسیستمی ختم می‌شدند. بنابراین اتفاقات اخیر هم کاملا قابل پیش‌بینی بودند.

بر مبنای همین تحلیل گفتمانی آیا می‌توان شعار «زن، زندگی، آزادی» را در ذیل ایده کتاب شما و در واقع قدرت و گفتمان و زبان صورت‌بندی کرد؟ به عبارتی دیگر آیا می‌توان گفت نسل جدید به میانجی زبان تازه‌ای آفریده که تصویر متفاوتی از نسبت گفتمان و قدرت دارد و این تصویر چقدر می‌تواند واقعیت جامعه امروز ایران را بازنمایی کند؟

به نظر من در شعار «زن، زندگی، آزادی» دال مرکزی، «آزادی» است، چون تعریفی هم که در این جریان از زن و زندگی ارائه می‌شود، ذیل مفهوم آزادی معنا پیدا می‌کند. از این جهت، بین این جریان، جنبش سبز، جنبش دوم خرداد و حتی خود انقلاب اسلامی که شعار آزادی در آن یک مفهوم محوری بود، شباهت وجود دارد. شما چه جنبش مشروطه را در نظر بگیرید، چه انقلاب 57 و چه جنبش‌ها و اعتراضاتی که در دهه هشتاد و نود اتفاق افتاد خواهید دید که «آزادی» همیشه یک خواست عمومی و یک دال محوری بود. چون کاملا محقق نمی‌شود دائم دارد خود را تکرار می‌کند.

اما این جریان تفاوت‌هایی هم با اتفاقات پیشین دارد که قابل ملاحظه است. اول اینکه نقطه شروع آن با مسئله حجاب که یک مسئله زنانه است، بود که در نهایت منجر به درگذشت مهسا امینی شد. بنابراین در شروع‌اش خصلتی زنانه داشت. خوب به صورت کاملا تصادفی این مهسا امینی کُرد بود و در مراسم دفن‌اش شعار «زن، زندگی، آزادی» که در سوابق تاریخی کردستان ریشه دارد، تکرار شد. اما مسئله این است که زمینه اعتراضات همانطور که در پاسخ به سوالات قبلی عرض کردم، کاملا آماده بود و این شعار به سرعت گسترش یافت و نه‌تنها از بستر کردی‌‌اش خارج شد و سراسر ایران را دربرگرفت، بلکه خصلتی جهانی هم پیدا کرد. این اتفاق باعث شد که زنان و دختران نقشی اساسی در این جریان داشته باشند، هر چند اهداف اصلی به نظرم تغییر چندانی نکرده است.

دومین تفاوت که باعث تمایز این جریان می‌شود، گسترش بسیار زیاد شبکه‌های اجتماعی به نسبت دوم خرداد یا جنبش سبز است. سومین تفاوت، ورود نسل به اصطلاح زد به این جریان است که باز هم شبکه‌های اجتماعی نقشی جدی در اینجا ایفا کردند. چهارمین تفاوت که باز هم تحت تاثیر شبکه‌های اجتماعی حاصل شده است، انعکاس جهانی این جریان است. پنجمین تفاوت، بهره‌گیری از فحش، شعارهای جنسی است.

شعارهای اعتراضی نسبت به گذشته هم رادیکالتر شده و هم بعضا رکیک بوده است. آیا تغییر زبان اعتراضی با گفتمان و زبان نسل جدید نسبت دارد یا با عملکرد و ساختار موجود قدرت. به عبارتی دیگر این شعارها را باید کنشی معنا کرد یا واکنشی؟

درست است. در این دوره به لحاظ زبانی و شیوه به‌کارگیری زبان اعتراض تفاوت‌هایی با دوره‌های پیشین داشتیم که همانطور که فرمودید رادیکالتر شدن و جنسی شدن شعارهاست. به نظرم شعارهای جنسی از سوی دو طیف بیشتر استفاده می‌شد. شاید یکی از جاهایی که شعار جنسی از آنجا نشأت گرفته باشد، اعتراضات در محله‌های پایین شهر است. به هر حال شاید بتوان شعارها را به دو دسته تقسیم کرد: شعارهایی که آرمان و هدف معترضان را نشان می‌دهند، مثل «زن، زندگی آزادی» و شعارهایی که احساسات معترضان در برابر ساختار را نشان می‌دهند که همین شعارهای جنسی هستند. آنچه در اینجا اهمیت دارد، این است که این ناسزاها بیشتر بعد احساسی دارند و حاکی از اعتراض بسیار شدید معترضان از وضع موجود هستند. بنابراین کاملا طبیعی است که دانشجویان و نوجوانان هم از آن استفاده کنند.

نکته دیگری که در خصوص ناسزاها قابل بررسی است، این است که این مباحث ذیل بحث «ادب‌ورزی»(politeness) در زبان‌شناسی مطرح می‌شود. در واقع ادب‌ورزی به لحاظ زبان‌شناسی یک امر طیفی است که نمی‌توان به راحتی گفت جمله‌ای مودبانه است و دیگری نیست. اینگونه فحش‌ها در سطحی دیگر توسط مقامات سیاسی هم در نظام گفتار سیاسی ایران استفاده شده‌اند. اساس شعار «مرگ بر...» که در شعارهای انقلاب 57 هم به‌وفور استفاده می‌شد، خود از این نوع است. بنابراین، چندان عجیب یا غیرطبیعی نیست که در گفتار معترضان هم یافت شود. نمی‌گویم این‌کار درست است، ولی اگر قرار است بررسی شود باید همه جوانب بررسی شود و اگر قرار است اصلاح شود، اول باید در سطح مقامات سیاسی شیوه گفتار و مخاطب قراردادن مردم اصلاح شود تا الگویی باشند برای دیگران. بحث ادب‌ورزی و سطح استخدام ادب در گفتار رابطه تناتنگی با قدرت دارد. یعنی هر کس قدرت بیشتری دارد، ناخودآگاه خود را محق می‌داند که درجه ادب کمتری به کار گیرد. مثلا مدیر یک اداره ممکن است به‌راحتی به نیروی خدمات یک جمله امری بدون استفاده از کلماتی مثل لطفا... بگوید و دستور بدهد: حسن‌آقا، یک لیوان چای برایم بیاور.» ولی نیروی خدمات هرگز نمی‌تواند یک جمله امری به مدیر بگوید. در واقع هر کس قدرت بیشتری دارد، غیرمودبانه‌تر ممکن است صحبت کند.

چقدر زبان و گفتمان اعتراضی موجود را می‌توان حاصل بسط و گسترش شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های فضای مجازی دانست. آیا رسانه‌های نوین زبان تازه‌ای در نقد قدرت در عرصه عمومی ایجاد کرده‌اند؟

اساساً شبکه‌های اجتماعی امکانی است که فناوری جدید فراهم آورده است. شبکه‌های اجتماعی ذاتاً ضدقدرت هستند، چون امکان شنیده شدن صداهای مختلف را فراهم می‌آورند و زمینه را برای از بین رفتن تک‌صدایی ایجاد می‌کنند. بنابراین زمینه نقد قدرت را همانطور که فرمودید فراهم می‌کنند. تا حدی هم می‌توان گفت زبان جدیدی ایجاد کرده‌اند. شما نشانه‌هایی مثل هشتگ زدن را اگر در نظر بگیرید، می‌بینید که این خاص این فضاهاست. اینکه بتوان همزمان از یک نظام نشانه‌ای مبتنی بر تصویر در کنار توضیح تصویر در قالب زبان و احیانا موسیقی‌ اگر کلیپی ساخته باشید را هم لحاظ کنید، می‌بینید که خاص این رسانه‌هاست. این زبان به دلیل امکان ارتباطی گسترده‌ای که ایجاد کرده است و دسترسی آسان آن به‌شدت اثرگذار است زیرا علاوه بر ارسال محتوای پیام تاثیرات عاطفی را نیز منتقل می‌کند.

زبان اعتراضی جدیدی که در اتفاقات اخیر به کار گرفته شد، بعد دیگری هم داشت و آن استفاده از هنر به شکلی موثر بود. اندیشمندان دانشگاهی تا پیش از این غالباً سلبریتی‌ها را تقبیح می‌کردند و یک جریان سلبریتی‌ستیزی در ایران راه انداخته بودند؛ چه سلبریتی‌های هنری و چه سلبریتی‌های ورزشی. اما دیدیم که هنرمندان عرصه سینما، موسیقی و شاخه‌های هنری دیگر نقشی جدی در این اعتراضات داشتند. هرکدام به شیوه خودشان نقش بازی کردند. نقشی که ترانه «برای» شروین حاجی‌پور داشت، بر کسی پوشیده نیست که بعد تکرار شد و موسیقی‌هایی در ژانرهای دیگر مثل رپ هم به آن اضافه شد.

بنابراین زبان اعتراض در این دوره زبانی بسیار خلاق بود که از نظام‌های نشانه‌ای مختلف به شکلی موثر بهره گرفت.

از منظر گفتمانی چه تفاوت‌هایی بین جنبش دوم‌خرداد و جنبش سبز با این اعتراضات می‌توان قائل بود؟ از این حیث دال مرکزی این جریان را چه باید دانست؟

به لحاظ دال مرکزی، هیچ تفاوتی نبود و نیست. دال مرکزی بسیاری از جنبش‌های ایران، «آزادی» است. فرقی که این بار داشت، پیشرو بودن زنان و نسل نوجوان بود. زنان ایران از خواسته‌های جنسیت‌محوری که در بسیاری از جریانات فمینیستی دنیا وجود دارد، عبور کردند و حول محور دال آزادی گرد آمدند. زبان اعتراضات هم همانطور که عرض کردم نسبت به گذشته تفاوت کرده است. از نشانه‌ها با خلاقیت تمام بهره گرفته شده است. از بریدن مو گرفته، تا نقاشی‌ها و آثار گرافیکی مختلفی که تولید و در فضای مجازی توزیع ‌شد تا بهره‌گیری از انواع موسیقی.

شما در کتاب قدرت و گفتمان و زبان به دو عنصر برجسته‌سازی و حاشیه‌سازی در تحلیل پدیده انقلاب اسلامی پرداختید. این دو عنصر را در ارتباط با اعتراضات اخیر چگونه و با چه مصادیقی می‌توان تفسیر کرد؟

برجسته‌سازی و حاشیه‌رانی در واقع دو سازوکار ارتباطی هستند که گفتمان برای مواجهه با گفتمان‌های رقیب از آنها بهره می‌گیرد. گفتمان حاکم در این اعتراضات هم از برجسته‌سازی سخت‌افزاری که هم‌راستا با قدرت سخت است، استفاده کرده است. این روش اساسا در درازمدت کارآمدی ندارد و به احساس نفرت و خشم می‌افزاید. همانطور که عرض کردم، این سازوکار همسو با رویکرد «من خوبم و تو بد و دشمن هستی» اتخاذ می‌شود و دشمنی، دشمنی تولید می‌کند. بهترین راه بهره‌گیری از قدرت نرم از طریق گفت‌وگو و مذاکره است. اما گفت‌وگو پیش‌شرط‌هایی دارد که گفتمان حاکم به آن تن در نمی‌دهد. از جمله اینکه باید پیش‌فرض‌های فردی خود را که طرف مقابل آن را نمی‌پذیرد، در گفت‌وگو کنار گذاشت. اینکه اگر استدلال طرف مقابل درست بود، بپذیری و صرفا به هدف قانع کردن طرف گفت‌وگو وارد عرصه گفت‌وگو نشوی. اینکه طرف مقابل دشمن تو نیست، بلکه فردی با دیدگاه متفاوت است که استدلال‌هایی برای خود دارد که ممکن است درست باشد و....

یک شیوه برجسته‌سازی نرم که سیستم طی دهه‌های گذشته در پیش گرفت، فرایندی بود به نام گفتمان‌سازی یا سوژه‌سازی. سوژه‌سازی یعنی اینکه تلاش کنی با کمک نظام‌های نشانه‌ای مانند جهت‌دهی به تهیه و تدوین کتب درسی، جهت‌دهی به جریان فیلم‌سازی در کشور، کنترل و برنامه‌ریزی دقیق برای رسانه‌هایی مانند تلویزیون، رادیو و مطبوعات و بسیاری از روش‌های دیگر، سوژه یا فرد مدنظر خود را خلق کنی؛ طوری‌که این فرد دیدگاه‌های سیستم را بی‌چون و چرا بپذیرد و اطاعت کند. ولی گفتمان‌سازی و سوژه‌سازی به این شکل کارآمدی ندارد چون اندیشه‌های یک فرد صرفا براساس آنچه می‌گوید شکل نمی‌گیرد بلکه آنچه انجام می‌دهید و نتیجه نهایی رفتارهای شما هم در ساخت ذهنیت سوژه بسیار موثر است. «دو صدگفته چون نیم‌کردار نیست را از سر هوا و هوس نگفتند.» غیر از این، در فضای اجتماعی نیروهای بسیاری وجود دارند که بر ذهن فرد اثر می‌گذارند. نیروهایی که در کنترل نظام لزوما نیستند. ذهنیت سوژه حاصل و برایند این نیروهاست و بنابراین نتیجه ممکن است بسیار متفاوت باشد، از آنچه شما در نظر داشتید. از این رو، ساختار سیاسی براساس تصور نادرستی که از سوژه‌سازی و گفتمان‌سازی داشت و هزینه‌های گزافی که برای این کار صرف کرد، نتیجه رضایت‌بخشی کسب نکرد. یکی از پیامدهای اتفاقات اخیر شکست پروژه سوژه‌سازی بود.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی