| کد مطلب: ۴۸۳۳

جبهه هم که رفت نگاهش به جامعه بود

جبهه هم که رفت نگاهش به جامعه بود

گفت‌وگو با علی ملاقلی‌پور درباره رسول ملاقلی‌پور در سالروز رفتن پدر

گفت‌وگو با علی ملاقلی‌پور درباره رسول ملاقلی‌پور در سالروز رفتن پدر

حالا 16 سال از مرگ ناگهانی رسول ملاقلی‌پور می‌گذرد. 51 سالگی سن کمی برای فیلمساز پرکاری چون او بود. ملاقلی‌پور طلایه‌دار یک دوران پرالتهاب است و دغدغه‌های خود را با بیان خاص خود به تصویر می‌کشید. در سینمای وی تعهد، رسالت، عدالت و عاشقانگی برجسته می‌شدند و همواره به روح عدالت‌طلبی در سینما می‌اندیشید. او در عین وفاداری به گذشته همواره به وضع موجود معترض بود و در فیلم‌هایش این اعتراض را به تصویر می‌کشید. از این رو سینمای او را سینمای جنگی- اجتماعی-اعتراضی می‌شناسند. در واقع رسول ملاقلی‌پور هم فیلمساز جنگ بود هم فیلمساز اجتماعی و شاید فصل مشترک این دو رنج انسان‌ها و عدالت‌طلبی باشد. با علی ملاقلی‌پور، کارگردان فیلم «قندون جهیزیه» و تنها پسر رسول ملاقلی‌پور درباره سینمای پدرش و ویژگی‌های آن گفت‌وگو کردیم که در ادامه می‌خوانید:

 نام رسول ملاقلی‌پور با جنگ و سینمای دفاع مقدس گره خورده، اما به نظر می‌رسد که بتوان در یک نگاه کلان‌تر، سینمای او را در ذیل سینمای اعتراضی قرار داد. اگر با این تحلیل موافقید، دلیل آن را در چه می‌بینید؟ در روحیه و نوع شخصیت پدر یا در آرمان‌خواهی و عدالت‌طلبی در اندیشه‌های او؟

وقتی فیلمنامه مزرعه پدری را که پدر نوشته بود خواندم به او گفتم این فیلم را نساز. چرا یک خط در میان بین فیلم جنگی و اجتماعی حرکت می‌کنی. وقتی فیلم جنگی می‌سازی آدم‌هایت از دل اجتماع آمده‌اند و زمانی که فیلم اجتماعی می‌سازی آدم‌هایت از دل جنگ آمده‌اند. یک جمله‌ای بهم گفت که یادم نمی‌رود. گفت ببین علی، گل جوانی آدم در هر جایی بسته شده باشد، شاکله ذهنی‌اش همان‌جا شکل می‌گیرد. گفت من هشت سال از جوانی‌ام در فضای جبهه و جنگ رقم خورده و نمی‌توانم به آن نیندیشم. از سوی دیگر پدرم در یک خانواده ضعیف به لحاظ اقتصادی بزرگ شده بود؛ خیلی زود پدرش را از دست داد و او مجبور بود برای تامین هزینه‌های خانواده کار کند و فرصت تحصیل را از دست بدهد. او حتی در کارخانه بافت آزادی یک دوره کوتاهی را کارگری کرده بود. می‌خواهم بگویم که دوران سخت کودکی و فقری که تجربه کرده بود در کنار تجربه‌هایی که از حضور در جبهه‌های جنگ داشت همواره او را نسبت به مسئله عدالت اجتماعی و رنجی که آدم‌ها از فقدان عدالت در جامعه می‌کشند دغدغه‌مند کرده بود. شاید بهتر است بگویم هیچ چیز برای رسول ملاقلی‌پور مهمتر از انسان و رنج‌هایش نبود.

 با وجود این شرایط سخت مالی چه شد که پدر به سمت سینما و کارگردانی رفت؟

خب همیشه به این حوزه علاقه داشت. به عکاسی و نقاشی. تا اینکه نزدیک انقلاب 57 عکاسی محل آگهی زده بود که شاگرد می‌خواهد و او هم مشتاقانه به آنجا رفت و کارش را به‌عنوان شاگرد عکاسی محله شروع کرد. همان موقع فرج‌الله سلحشور که بچه‌محل پدرم بود به او می‌گوید ما داریم یک جایی راه می‌اندازیم و تو که کار عکاسی می‌کنی بیا آنجا کار کن. آنجا بعدها به حوزه هنری تبدیل شد. پدرم می‌گفت من به چشم بچه‌محل بودن به سلحشور نگاه می‌کردم و خیلی جدی‌اش نگرفتم چون دغدغه نان درآوردن داشتم و قبول نکردم. پس از مدتی عکاس محل فوت کرد و خانواده‌اش هم قبول نکردند که پدرم آنجا را بچرخاند و تصمیم گرفتند عکاسی را بفروشند. خب پدرم بیکار شد و همین بهانه‌ای شد به پیشنهاد سلحشور جواب مثبت بدهد و یک واحد عکاسی در حوزه هنری راه بیاندازد که کارش عکاسی از رخدادهای گوناگون اجتماعی بود. عکاسی از سیل و زلزله گرفته تا جنگ و جبهه. پدر یک دوره کوتاهی در آنجا می‌ماند و به تدریج به‌عنوان عکاس بحران به جبهه‌ها می‌رفت و مستندسازی را هم تجربه کرد. خودش هم می‌گفت من با این نیت به جبهه می‌رفتم که آنجا عکاسی کنم و به‌عنوان عکاس بحران شناخته شوم. حتی زمانی که در جبهه تیر خورد به این فکر می‌کرد حالا که اینقدر جلو هستم چه خوب است از عراقی‌ها فیلم بگیرم. می‌گفت من عطش این را داشتم تصاویری از جنگ را ثبت کنم که تاکنون کسی این کار را نکرده. در واقع پدر خود را بیشتر به‌عنوان عکاس و مستندساز جنگ می‌شناخت. دقیقا در همین وضعیت بود که زندگی و ذهنیت او شکل گرفت و اولین آدم‌هایی که بر او اثر گذاشتند آدم‌های جبهه و جنگ بودند. برخی از کاراکترهای فیلم‌هایش هم برگرفته از همین شخصیت‌ها بودند. مثلا نقشی که مرحوم پیمان سنندجی‌زاده در فیلم «سفر به چزابه» بازی می‌کرد، نمودی از شخصیت بهروز مرادی یکی از بهترین رفقای پدر در جبهه بود. بعد از جنگ که پدر وارد حوزه اجتماع و سینمای اجتماعی می‌شود همان آدمی است که جبهه رفته است. بین این دو نمی‌توان تفکیکی قائل شد. رسول ملاقلی‌پور زمانی که به جبهه هم می‌رود با نگاه اجتماعی می‌رود. به این قصد که در آنجا عکاسی کند. او به‌عنوان یک عکاس مردم‌نگار به جبهه رفته بود و در واقع رد این نگاه اجتماعی و انسانی در تجربه حضورش در جبهه هم قابل تشخیص است. ضمن اینکه یادمان نرود، رسول ملاقلی‌پور بچه پایین‌شهر بود و فقر و محرومیت و مشکلات مالی و حسرت‌های یک زندگی معمولی را با گوشت و پوست خود تجربه کرده بود و از این وضعیت نه صرفا برای خودش که برای همه کسانی که در این موقعیت قرار داشتند، رنج می‌برد. برای همین در کاراکتر او و حتی در سینمای جنگش هم می‌توان عنصر اعتراض را به روشنی دید. آدم‌های جنگ در سینمای ملاقلی‌پور آدم‌های ایزوله‌شده و تک‌بعدی نیستند و ما طیفی رنگارنگ از آدم‌های مختلف را می‌بینیم که در کنار هم می‌جنگند، اما گاهی بین خودشان هم جدل می‌کنند. گاهی به هم می‌پرند یا از هم عصبانی می‌شوند. در واقع آدم‌های جنگ در سینمای ملاقلی‌پور خیلی آدم‌های زمینی و قابل دسترس و اسطوره‌زدایی شده بودند. آدم‌هایی با ضعف و قوت‌های انسانی که باورپذیر هستند و به همین دلیل تاثیرگذار و دوست‌داشتنی.

 و البته تمایز چندانی هم بین آدم‌های قصه او در فیلم‌های جنگی با فیلم‌های اجتماعی وجود نداشت.

برای اینکه جنگ در آن دوره خود مهمترین رخداد اجتماعی بود. نمی‌شد جنگ را از جامعه و مناسبات آن تفکیک کرد. جنگ فقط در جبهه نبود، رد آن را می‌شد در کوچه و خیابان و حتی خانه مردم هم شاهد بود. حتی بسیاری از نقاشی‌های بچه‌ها و دانش‌آموزان در آن دوره درباره جنگ بود. نقاشی توپ و تانک و اسلحه و... در کوچه و خیابان شاهد اعزام رزمندگان به جبهه یا تشییع جنازه شهدا و حلبچه آنها بودیم و در نهایت می‌خواهم بگویم جنگ جدای از جامعه و زندگی اجتماعی بود و خود جنگ یک خرده فرهنگ جمعی ایجاد کرده بود. این درهم‌تنیدگی جنگ و جامعه در سینمای ملاقلی‌پور هم حضور داشت و جنگ و مسائل آن برای او یک مقوله اجتماعی بود نه صرفا یک مقوله نظامی. به همین دلیل در سینمای رسول ملاقلی‌پور لانگ‌شات عظیم نمی‌بینید. یعنی دنبال این نبود که صحنه‌های لجستیکی بگیرد چون برای او خود آدم‌ها و شخصیت‌های قصه‌اش مهمتر از هر چیزی بودند. حتی در فیلم «پرواز در شب» که مسئله شهادت خیلی اصالت دارد باز هم او از دریچه آدم‌ها و نفس به نفس آنها قصه‌اش را روایت می‌کند. در واقع انسان و جهانش در کانون درام او قرار می‌گرفت.

 چقدر روحیه شخصی خودش در رویکرد اعتراضی در فیلم‌هایش موثر بود. خیلی‌ها می‌گفتند رسول ملاقلی‌پور زود عصبانی می‌شد یا کمی تند بود. به نظرت یک نوع روحیه طغیانگری در پدر وجود داشت؟

طغیان به معنای یاغی‌گری نه، به این معنا که وقتی حس می‌کرد ظلمی صورت گرفته یا کار ناحقی شده آن را برنمی‌تابید. این از این می‌آمد که اساسا رسول ملاقلی‌پور آدم بی‌تفاوتی نبود و نمی‌توانست باشد. بخشی از این روحیه را از هم‌رزمش بهروز مرادی گرفته بود. بخشی هم از حسن شوکت. پدر من از یک دوره‌ای خیلی راحت نمی‌خوابید. آدم بی‌قراری بود و تلخی‌های زندگی و جامعه رنجش می‌داد. ما یک بار می‌خواستیم برویم مسافرت که پدر گفت من بروم آب و روغن ماشین را چک کنم و بیایم. رفت و دیر کرد و وقتی برگشت با یک پیرزن و پسر جوانی برگشت. به مادرم که متعجب بود گفت به این حاج خانم یک صبحانه بده و بگذار که به شهرستان و خانه‌اش تلفن بزند. به پسرش که کارگر بود یک کار بنایی از کارهای خانه را محول کرد تا بتواند به او دستمزد دهد. دستمزد را هم چندبرابر داد و بعد آنها را به ترمینال برد تا به شهرشان برگردند. قصه از این قرار بود که این مادر و پسر اطراف ترمینال بودند که پول برای بازگشت به شهرشان نداشتند و چون آدم‌های عزتمندی بودند نمی‌توانست به آنها صدقه بدهد. برای همین به بهانه انجام کار بنایی خواست به آنها کمک کند تا بتوانند به شهرشان برگردند. یکی از ویژگی‌های رفتاری او به گفته دوستانش دست به خیر بودن بود. روحیاتی از این دست و به‌خصوص دغدغه نسبت به طبقات ضعیف و فقیری که همیشه آزارش می‌داد او را بیقرار و گاهی نسبت به تماشای این وضعیت‌ها برآشفته می‌کرد. از این حیث می‌توان بین روحیه شخصی و دغدغه اجتماعی او در سینما که به اعتراض پیوند می‌خورد، ارتباط برقرار کرد. همین روحیه را در برابر مسئولان هم داشت و گاهی تا معاونت سینمایی یا وزیر هم حرفش می‌شد. اگر کم‌کاری یا سنگ‌اندازی و به‌طور کلی کاستی و ظلمی می‌دید زود برآشفته می‌شد و بدون توجه به موقعیت طرف مقابل اعتراض می‌کرد. نه اینکه پدرم باشد بگویم ولی رسول ملاقلی‌پور به شدت دوست داشت آدم‌ها روی پای خودشان بایستند و مستقل باشند چون خودش همین‌طور بود. برای همین هیچ خساستی در انتقال تجربه‌هایش به دیگران مثلا دستیارانش نداشت. الان تمام دستیاران او جزو کارگردان‌های حرفه‌ای و شناخته‌شده هستند. از علی شاه‌حاتمی و جمال شورجه بگیر تا نادر مقدس و شهرام شاه‌حسینی.

 پس تا اینجا می‌توان گفت تجربه فقر در کودکی، روحیه دستگیری و انسان‌دوستی به‌عنوان خصلت شخصی و تجربه‌هایی که در دوره جوانی در جبهه‌ها داشت موجب شد رسول ملاقلی‌پور نسبت به مسئله عدالت اجتماعی دغدغه‌مند شود و نسبت به فقدان آن معترض. شاید اینکه اسم شما را علی گذاشته هم ناشی از همین دغدغه‌مندی نسبت به مسئله عدالت باشد.

قطعا باورهای مذهبی و فرهنگی پدر در شکل‌گیری نوع سینمای او موثر بوده است. خب پدربزرگ و مادربزرگ من خیلی مذهبی به معنای متعارفش که می‌شناسیم، نبودند سنتی بودند و پایبند به اخلاق و شریعت. منتها تجربه‌های اجتماعی پدرم به‌ویژه با شکل‌گیری انقلاب در پردازش و هویت‌بخشی به او خیلی موثر بود. اساسا نسل او هویت فردی و فرهنگی خود را در پیوند با تجربه انقلاب کسب کرده بودند. شما نگاهی به هم‌نسلان و هم‌قطاران پدرم در سینما بیاندازید متوجه این مسئله خواهید شد. کسانی مثل محسن مخملباف، مجید مجیدی، فرج‌الله سلحشور و... همه این آدم‌ها در یک چیز مشترکند. همه بچه‌پایین شهر بودند و فقر را با گوشت و پوست خود تجربه کردند. اکثر آنها پدرشان را زود از دست دادند و پدران‌شان از طبقه کارگر بودند. مثلا پدربزرگ من کارگر نانوایی بوده و زندگی‌اش به سختی می‌گذشته است. با وقوع انقلاب آنها با امید به آرمان‌هایی که داشتند دست به تلاش مضاعف زدند و استعدادشان را شکوفا کردند. در واقع باور به عدالت‌طلبی در رسول ملاقلی‌پور هم به‌عنوان خصلت شخصی و هم آرمان‌گرایی جمعی که به واسطه وقوع انقلاب تقویت شده بود او را نسبت به ظلم و ظلم‌پذیری حساس کرده بود که در سینمای او هم نفوذ کرده بود. از نظر من تمام فیلم‌های رسول ملاقلی‌پور یک شباهتی به هم دارند و آن این است که قهرمان‌ها فدا می‌شوند تا جامعه اصلاح شود. آخرین فیلمش «میم مثل مادر» شاید روایت نمادین این معنا باشد. مادری که پای فرزند فدا می‌شود تا جامعه او را بپذیرد یا پدرش او را بپذیرد. در میان فیلم‌های او هم به نظرم «قارچ سمی» اعتراضی‌ترین فیلم رسول ملاقلی‌پور بود.

 با ارجاع به حرف‌های شما می‌توان گفت سویه‌های اعتراضی سینمای رسول ملاقلی‌پور بیش از اینکه اعتراض سیاسی باشد، اعتراض اجتماعی است که ریشه در رنج‌های فردی خودش دارد.

همینطور است. من وقتی بچه بودم وضع مالی‌مان خوب نبود. ما آن روزها در یک خانه‌ای زندگی می‌کردیم در فلکه صادقیه که در دهه 60 یک بیابان بود با خیابان خاکی. توی آن کوچه‌ای که ما زندگی می‌کردیم فقط سه تا خانه ساخته شده بود که تازه آجری بود و حتی سیمانی نشده بود. وقتی باران می‌بارید آب از سقف چکه می‌کرد و من یادم هست که یک شب 5 بار جایم را عوض کردم برای آنکه خیس نشوم. برای همین در خاطرات من برف و سرما تلخ است. پدرم تا بیاید فیلمساز مشهورتری شود و دستمزدهای بیشتری بگیرد زمان برد و این فقر با او عجین بود. از کودکی تا زمانی که خود تشکیل خانواده داد.

 اگر بخواهیم سینمای اعتراضی را در ژانر جنگ و دفاع مقدس ردیابی کنیم می‌توانیم از دو فیلمساز نام ببریم. ابراهیم حاتمی‌کیا و رسول ملاقلی‌پور. به نظر شما تفاوت این دو کارگردان جنگ در بازنمایی اعتراض در فیلم‌هایشان چیست؟

خب بخشی از این تمایزها به تفاوت کاراکترهای این دو فیلمساز برمی‌گردد؛ به نظرم هرچه که رسول ملاقلی‌پور ساخته و از جمله وجوه اعتراضی فیلم‌هایش در بستر جامعه تعریف شده است. شما در فیلم‌های جنگی ملاقلی‌پور به آدم‌های قصه دقت کنید. همه نوع آدمی از هر قشر و طبقه‌ای می‌بینید و اساسا آدم‌های جنگ در آثار او یکدست و یک‌شکل نیستند. هم انواع شخصیت‌ها را می‌بینیم و هم اینکه همه این شخصیت‌ها آدم‌های معمولی هستند که در زندگی خود با آنها مواجه می‌شویم که حالا در یک موقعیت خاص دست به ایثار و فداکاری می‌زنند. البته من پیشقدم رزمنده معترض یا اساسا فیلم اعتراضی در سینمای جنگ را محسن مخملباف می‌دانم. شاید بهتر است بگویم در میان سینماگران انقلابی نخستین کارگردانی که فیلم‌های اعتراضی ساخته محسن مخملباف است، فارغ از اینکه با خودش و فیلم‌هایش موافق باشیم یا نباشیم. پیش از ساخت «آژانس شیشه‌ای» حاتمی‌کیا و «قارچ سمی» ملاقلی‌پور این فیلم «عروسی خوبان» مخملباف بود که به‌عنوان فیلم اعتراضی شناخته شد. اعتراض رزمندگان به وضعیت بعد از جنگ و اینکه خیلی چیزها عوض شده و برخی ارزش‌های جنگ در حال رنگ باختن هستند. در آژانس شیشه‌ای حاتمی‌کیا سویه‌هایی از سیاست با اعتراض پیوند می‌خورد. در واقع سویه‌های سیاسی کاراکترها در آژانس شیشه‌ای مثلا نسبت به عروسی خوبان یا قارچ سمی بیشتر است.

 یعنی سویه‌های سیاسی اعتراض در کارهای حاتمی‌کیا نسبت به سینمای ملاقلی‌پور بیشتر است؟

بگذارید با مقایسه آژانس شیشه‌ای و قارچ سمی توضیح دهم. شخصیت اصلی قارچ سمی در پایان در تنهایی و غربت از دنیا می‌رود یا شهید می‌شود. در آژانس شیشه‌ای یک جایی بالاخره هنوز هست که برای عباس هلیکوپتر بفرستد و این یعنی انقطاع یا ناامیدی از شرایط موجود در ذهن فیلمساز رقم نخورده، اما انگار در ذهن رسول ملاقلی‌پور انقطاع به وجود آمده است که قهرمانش در پایان قارچ سمی تنهای تنهاست.

 آیا بعد از مرگ رسول ملاقلی‌پور، شاهد مصادره به مطلوب کردن پدر از سوی جناح‌های سیاسی هم بودید؟

اگر هم چنین قصدی در میان بوده یا اقدامی صورت گرفته باشد هم موفق نبوده است. ضمن اینکه خود پدر چندان میانه خوشی با عالم سیاست به‌طور کلی نداشت. همیشه به من توصیه می‌کرد که علی سمت سیاست نرو. سیاست پدر و مادر ندارد. اما این به معنای بی‌تفاوتی به سیاست هم نبود. برای او سیاست بیش از هر چیزی در همان آرمان‌های عدالت‌خواهانه معنا داشت. اخبار سیاسی را دنبال می‌کرد، نظر می‌داد و حتی حرص می‌خورد اما برای او سیاست اصالت نداشت. برای رسول ملاقلی‌پور هیچ چیزی به اندازه انسان و رنج‌هایش اصالت نداشت و سینمای‌اش را هم در ذیل همین دغدغه معنا می‌کرد. دوربین او همیشه جایی می‌ایستاد که بتواند انسان و دنیای‌اش را قاب بگیرد. برای همین می‌توانم بگویم سینمای اعتراضی ملاقلی‌پور یعنی اعتراض به ظلم بر انسان.

 رسول ملاقلی‌پور در 15 اسفند سال 85 درگذشت. طی این 16 سال از مرگ او جامعه ایران تلاطم‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی زیادی را تجربه کرد. به نظر شما اگر او زنده بود چه واکنشی نسبت به این رخدادها داشت و آیا این اتفاقات در سینمای او هم نمود پیدا می‌کرد. به ویژه اینکه او فیلمساز سینمای اعتراضی هم بود؟

خیلی درباره اینکه اگر پدرم زنده بود الان چه سینمایی را دنبال می‌کرد فکر می‌کنم. من احساس می‌کنم که هر چقدر هنرمند و اصلا انسان ریشه‌های خودش را در حوزه فکر خودش قوی‌تر کند، ریشه‌هایش را در حوزه قلبی خودش عمق ببخشد و مسیرش را پیدا کند، در این طوفان‌ها و تلاطم‌ها جای خودش می‌ایستد. من فکر می‌کنم اگر زنده بود جای خودش می‌ایستاد. باز هم بر همان دغدغه‌ها و اصالت‌های فکری خودش پا می‌فشرد. چون او به ارزش‌ها و باورهای انسانی معتقد بود که به مطالبات صرف سیاسی تقلیل پیدا نمی‌کرد. گرچه به خاطر همان روحیه بیقراری که داشت و زیر فشارها از پای درآمد اگر زنده بود باز هم زیر این فشارها از پای درنمی‌آمد. من این را یکی دو جای دیگر هم گفتم که برخی دوستان پدرم ناراحت شدند. به نظر من رسول ملاقلی‌پور خیلی آدم شهودی بود. مطالعات نظری او کم بود. خیلی اهل کتاب و پژوهش نبود و این البته ضعف او بود، اما درک شهودی بالایی از مسائل جامعه داشت به علاوه عواطف خیلی قوی. همین عواطف هم او را در سن 51 سالگی از پای درآورد.

 شما به‌عنوان پسر رسول ملاقلی‌پور کدام کارش را بیشتر دوست داشتید؟

از نظر فرم و ساختار سینمایی، «سفر به چزابه» خاص‌ترین فیلم کارنامه اوست به نظر من اما از نظر زلال بودن حسی به گمانم نخستین فیلمش «بلمی به سوی ساحل» فیلم مورد علاقه‌ام باشد. آخرین فیلم پدر یعنی «میم مثل مادر» خیلی فیلم سختی از حیث فرم است اما «بلمی به سوی ساحل» زلالی عجیبی دارد که مرا جذب می‌کند. جالب است که بگویم خود پدر فیلمی که خیلی دوست داشت «این گروه خشن» سام پکینپا بود. این فیلم را بیش از 20 بار با خود من تماشا کرد. رگه‌های عدالت‌خواهی، آدم‌های اجتماع در جنگ که برای نجات مردم دور هم جمع می‌شوند از ویژگی‌های مهم این فیلم بود. خودش هم در فیلم‌هایش به دنبال چنین فضایی بود. جایی که بتوان انسان یا مردم را نجات داد. اساسا دوربین رسول ملاقلی‌پور سمت مردم می‌ایستاد. وقتی ایشان فوت کردند از جایی با من تماس گرفتند که در قطعه هنرمندان برای ایشان قبری در نظر گرفتیم، اما پدر وصیت کرده بود که در قبر دوطبقه‌ای که خریده بود در کنار مادرش دفن شود. بدترین چیزی که رسول ملاقلی‌پور از آن متنفر بود و برآشفته و عصبانی می‌شد دروغ‌گویی و عدم صداقت بود. به همین دلیل من فکر می‌کنم که اگر زنده بود در میان اتفاقات تلخی که طی این یک دهه و نیم رخ داد، بیش از همه از ماجرای هواپیمای اوکراینی به هم می‌ریخت و واکنش نشان می‌داد. برای او چه در زندگی و چه در سینما هیچ چیزی مهمتر، اصیل‌تر و ارزشمندتر از صداقت نبود. همیشه می‌گفت خودت باش با تمام معایبت.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی