| کد مطلب: ۳۱۶۵

باید هر روز برای دموکراسی جنگید

باید هر روز برای دموکراسی جنگید

مروری بر سال‌های سیاه «جنگ کثیف» به بهانه اکران فیلم آرژانتین 1985

مروری بر سال‌های سیاه «جنگ کثیف» به بهانه اکران فیلم آرژانتین ۱۹۸۵

به‌تازگی نمایش فیلم «آرژانتین ۱۹۸۵» در هفتادونهمین جشنواره فیلم ونیز، به کارگردانی سانتیاگو میتره و با هنرنمایی بازیگرانی چون ریکاردو دارین، پیتر لانزانی و جینا ماسترونیکولا، باردیگر خاطره تلخ پدیده «جنگ کثیف» آرژانتین در فاصله سال‌های ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۳ را زنده کرد؛ سال‌هایی که در آن کودتاگران نظامی آرژانتینی قتل، حذف، ناپدیدشدگی اجباری، آدم‌ربایی و شکنجه گسترده مخالفان سیاسی خود و کودکان آنها را در دستور کار قرار دادند و سال‌هایی سیاه را در تاریخ «سرزمین نقره» رقم زدند. آثار و پیامدهای این ترور سیستماتیک، هنوز که هنوز است بر سر این سرزمین سنگینی می‌کند و مردم آرژانتین در میانه به‌یادسپاری و فراموشی این سال‌های سیاه به‌سر می‌برند. از سویی همچنان پرونده‌هایی مفتوح درباره این جنایات وجود دارد و سایه سنگین این جنایت، هویت‌ملی مردمان این سرزمین را خدشه‌دار کرده است و از سوی دیگر بسیاری از بازماندگان این فاجعه درگذشته‌اند، برخی از مردم ترجیح می‌دهند آن را به فراموشی بسپارند و لایه‌هایی از جامعه جوان آرژانتین اطلاعات اندکی از آن دارد؛ گویی هنوز فرصتی فراهم نشده تا ملت آرژانتین به صلحی با خویشتن راجع به این تجربه هولناک برسد و چنین جنایتی را که به آن «آشویتس آرژانتین» نام نهاده‌اند، در هویت تاریخی خود، هضم کند.

داستان فیلم

فیلم «آرژانتین ۱۹۸۵»، داستان دادگاه‌هایی است که در سال ۱۹۸۵ با هدف تعقیب و مجازات دیکتاتورهای نظامی برگزار شد و از حیث اهمیت، برخی آن را نسخه آرژانتینی «دادگاه نورنبرگ» دانسته‌اند. در مرکز این داستان، شخصیت خولیو استراسرا، دادستان وقت کشور قرار دارد که همراه معاون خود، لوئیس مورنو اوکامپو و یک‌تیم حقوقی جوان، پنج‌ماه فرصت دارند تا اسناد و مدارکی غیر قابل‌انکار فراهم آورند که نشانگر نقش و آگاهی فرماندهان نظامی عالی‌رتبه آرژانتینی از وقایع خونبار دوران دیکتاتوری باشد. او البته در آغاز شخصیتی مردد به‌نظر می‌رسد که باتوجه به قدرت دیرپای ارتش و الیگارشی محافظه‌کار آرژانتینی، در امکان به دادگاه کشاندن نظامیان، آن‌هم در دادگاهی غیرنظامی، دچار شک است. عزم سیاسی دموکراسی نوظهور حاکم، وظایف حرفه‌ای قضایی و دلگرمی‌های خانواده و برخی دوستان، درنهایت اما او را به این سمت سوق می‌دهد که با وجود تمام خطرات و تهدیدها، در مسیر عدالت حرکت کند و در فرآیندی چندماهه که بخش‌هایی عمده از فیلم شرح همان روند است، اسنادی دال بر دست داشتن ارتشیان در این جنایات فراهم کند و موفق شود شاهدانی را نیز برای شهادت در دادگاه بیاید. درنهایت او و تیم‌جوانش موفق می‌شوند خورخه رافائل ویدلا و برخی همکارانش را در دادگاه به احکامی از حبس ابد تا چندسال زندان محکوم کنند.

تاریخ دوپاره آرژانتین

از سال ۱۵۱۶م که اسپانیایی‌ها به آرژانتین پای نهادند، این سرزمین مشحون از منابع، چشم استعمار اسپانیا را گرفت. در سال ۱۸۱۰ اما سرنگونی پادشاه اسپانیا به‌دست ناپلئون به تشکیل «نخستین خونتای حاکم سرزمین پدری» در آرژانتین منجر شد. «خونتا»، لغتی اسپانیایی به‌معنای شورای حکومتی است. در سال ۱۸۱۲، «خوزه د سان مارتین» نبرد استقلال آرژانتین را رهبری کرد و چهار سال بعد، استقلال آرژانتین از اسپانیا به‌صورت رسمی اعلام شد. با این همه، در تاریخ مورد توافق مردم آرژانتین، ۲۵‌مه ۱۸۱۰، روزی ویژه و تاریخ بنیان‌گذاری آرژانتین است و آنچه ازطریق رسانه‌های جمعی و آموزش دولتی به مردم گفته می‌شود و مورد توافق جناح‌های سیاسی مختلف نیز هست، این نکته است که در چنین روزی قهرمانان ملی و میهن‌پرست نظیر خوزه مارتین (پدر میهن) در انقلابی مشابه انقلاب فرانسه، موفق شدند سنگ‌بنای تاسیس کشوری مستقل را بگذارند. چنین روایت همدلانه و تحسین‌برانگیزی از هویت ملی آرژانتین اما در دهه‌های اخیر همواره با تاریخی دیگر به چالش کشیده شده است: ۲۴مارس ۱۹۷۶؛ روزی که در آن سرتیپ خورخه رافائل ویدلا، طی کودتایی نظامی، دولت قانونی آرژانتین به ر‌هبری ایزابلا پرون، همسر خوان پرون، رهبر پوپولیست و نظامی سابق را سرنگون کرد. این البته نخستین‌بار نبود که در آرژانتین کودتا شکل می‌گرفت و سابقه این کودتاها به دو دهه پیش بازمی‌گشت؛ زمانی که ارتش رویاروی خوان پرون، رئیس‌جمهور وقت قرار گرفت. بیهوده نبود که آرژانتینی‌ها موقع خدمت سربازی به شوخی می‌گفتند: «نگاه کنید، دارند رئیس‌جمهورهای آینده‌مان را آموزش می‌دهند.»

از پوپولیسم تا سادیسم

سرهنگ پرون که بارنخست در دهه ۱۹۴۰ به قدرت رسید، در آغاز همراهی ضمنی نظامیان را نیز به‌همراه داشت، زیرا نظامیان توان او را در بسیج پوپولیستی و صنف‌گرایانه (corporatism) مردم، مانعی جدی در برابر بسیج طبقاتی چپگرایان می‌دانستند. با این همه، اندکی بعد کاریزمای پرون او را چونان نزد مردم محبوب کرد که نگرانی‌ها نسبت به قدرت‌گیری گسترده او نزد ارتش نیز افزایش یافت. با وجود کش‌وقوس‌هایی، پرون درنهایت در سال ۱۹۴۶ در انتخاباتی سالم با ۵۶درصد رأی مردم به ریاست‌جمهوری رسید و تا سال ۱۹۵۵ که در کودتای بدون خونریزی ارتش که از حمایت کلیسای کاتولیک نیز برخوردار بود، برکنار شد، به‌همراهی همسرش، اوا پرون (اویتا) که به خصوص نزد اقشار فقیر و طبقات پایین جامعه به‌حدی باورنکردنی پرستیده می‌شد، سیاست‌هایی مبتنی بر توزیع مجدد درآمدها و ملی‌کردن صنایع در پیش گرفت که در آغاز سطح زندگی فقرا را ارتقا بخشید، اما درنهایت پیامدهای وخیم اقتصادی آنها، کشور را در آستانه فروپاشی قرار داد. در چنین شرایطی ارتش و نیروی دریایی سر به شورش برداشتند و پرون نیز از کشور گریخت. نظامیان کودتاچی هم اما برنامه‌ای برای مدیریت کشور و احیای اقتصاد نداشتند و به‌همین دلیل به زودی صحنه را برای بازگشت سیاست‌مداران به عرصه خالی کردند و بدین‌سان در سال ۱۹۵۸، آرتورو فروندیزی از حزب «اتحادیه مدنی رادیکال» به قدرت رسید که در عمل نمایندگان میانه‌روهای طبقه متوسط بودند. با این همه، فروندیزی نیز در بازگرداندن اقتصاد به ریل توسعه موفق نشد زیرا از سویی سیاست‌های مخرب پرون نتایجی فوق‌العاده منفی بر جای گذاشته بود و از سوی دیگر نظامیان نیز همچنان موی‌دماغ دولت می‌شدند و گفته می‌شود ۳۵‌بار علیه ریاست‌جمهوری او به کودتا اقدام شده است. با اعطای اجازه به پرونیست‌ها برای شرکت در انتخابات، کاسه‌صبر نظامیان نیز لبریز شد و درنهایت او را برکنار کردند. باوجود حضور دو رئیس‌جمهور دیگر بی‌ثباتی و تنش سیاسی در کشور همچنان وجود داشت و درنتیجه، در سال ۱۹۶۶ کودتایی دیگر به‌وقوع پیوست که این‌بار رهبران آن چاره کار را در انحلال کنگره، بستن احزاب سیاسی، سرکوب جنبش کارگری، پاکسازی دانشگاه‌ها و ائتلاف با تکنوکرات‌ها و سرمایه‌گذاران خارجی دیدند. این سیاست‌ها اما به اعتراض‌های توده‌ای راست‌گرایانه (پرونیست‌ها) و چپ‌گرایانه (مارکسیست‌ها) انجامید و کشور در آستانه جنگ داخلی قرار گرفت. در اینجا بود که نظامیان باردیگر دست استمداد به سوی پرون در تبعید دراز کردند و او در سال ۱۹۷۳ برای سومین‌بار به ریاست‌جمهوری رسید و همسر جدیدش، ایزابل را نیز به‌عنوان معاون خود برگزید. پرون اما سال بعد درگذشت و بدین‌سان قدرت به ایزابل رسید که درعمل توان مهار بحران‌های پیش‌رو را نداشت و اینگونه بود که باردیگر فرصت برای بازیگری نظامیان، این‌بار به‌بهانه مقابله با جنگ داخلی و تجزیه کشور، فراهم شد.
ویدلا و تیم نظامی حاکم، به‌بهانه ایجاد نظم و امنیت بر سر کار آمدند اما درعمل، دست به خشونت گسترده علیه مخالفان حکومت نظامی که عمدتاً گروه‌های چپ، دموکرات و البته پرونیست‌ها بودند، زدند و در ادامه، گسترش ابعاد این مقابله، بسیاری از فعالان اتحادیه‌های کارگری، دانشجویان، روشنفکران و خانواده‌های آنها، مردم عادی غیرسیاسی و حتی کودکان بی‌پناه را نیز دربرگرفت، به‌نحوی‌که تخمین زده می‌شود در دوره هفت‌ساله حکومت دیکتاتوری ویدلا بین 13 تا 30هزار نفر به قتل رسیده‌اند یا ناپدید شده‌اند. در این دوران، دیکتاتوری نظامی افرادی را که خود، شورشی و خرابکار قلمداد می‌کرد، می‌ربود، به مراکز مخفی شکنجه می‌برد، اکثر آنها را به‌قتل می‌رساند و اجساد آنها را یا در گورهای بی‌نام‌ونشان خاک می‌کرد یا با هواپیما به دریا می‌انداخت. اینگونه بود که در این سال‌ها پدیده‌ای ویژه در تاریخ‌بشر شکل گرفت به‌نام «ناپدیدشدگان»؛ افرادی که خانواده و دوستان‌شان از آنها هیچ خبری نداشتند اما حکومت نیز هیچ اطلاعاتی درباره دستگیری، مجازات یا مرگ آنان بروز نمی‌داد. خطاست اگر چنین رفتاری را به‌سادگی به اختلاف عقاید و باورها فروکاست. به همین دلیل استراسرا نیز به‌درستی در بخشی از متن پایانی خود خطاب به دادگاه چنین گفت: «سادیسم نوعی ایدئولوژی سیاسی نیست، حتی یک استراتژی جنگی هم نیست، بلکه انحرافی اخلاقی‌ است.»

از جام‌جهانی تا جنگ مالویناس

وقوع چنین اعمالی را دیکتاتوری نظامی البته به‌هیچ‌وجه نمی‌پذیرفت و حتی در همان دوران دهشتناک، آنها کوشیدند با میزبانی جام‌جهانی فوتبال 1978 و قهرمانی در آن، وجهه بین‌المللی کشور را در مجامع جهانی و نزد افکار عمومی بهبود ببخشند و در داخل نیز حس میهن‌پرستی مردم را تحریک کنند. بدین‌سان درحالی‌که در نزدیکی استادیوم‌های برگزاری این مسابقات، در دانشکده مکانیک نیروی هوایی، بازداشت‌شدگان شکنجه می‌شدند، غریو فریادهای شادی تماشاگران گوش فلک را کر می‌کرد و وقتی آرژانتین با رشوه به پرو، به فینال رفت و در آنجا نیز هلند یوهان کرایف را شکست داد، جمعیتی وسیع از مردم آرژانتین در خیابان‌ها‌ ریختند و در حال رقص و پایکوبی، شعار «آرژانتین، آرژانتین» سر دادند. بسیاری این شادی جمعی را در بحبوحه جنایت‌هایی که در روز روشن انجام می‌شد، شرم‌آور می‌دانستند و حتی امروز نیز بار این گناه بر وجدان معذب آرژانتین سنگینی می‌کند. کارلوس فریرا شاعر، متفکر و خبرنگار نامور آرژانتینی آن روزها را در شعر «جام‌جهانی» چنین به یاد می‌آورد: «... قسمت بدش پایانش بود/ تحقیرشده و گیج/ آن جسدها بازمی‌گشتند/ به بستر رودخانه‌ها/ به گورهای دسته‌جمعی/ سرهاشان را تکان می‌دادند/ و آواز فراموشی سر می‌دادند/ و ما آنجا هستیم/ با آن طبل‌ها/ با آن پرچم‌های احمقانه، عرق‌کرده/ با دنیایی وارونه ...»
عموم دیکتاتورها البته ساده‌اندیش و خوش‌خیال هستند و در بیشتر مواقع به‌جای توجه به نقاط‌ضعف، سرخوش از ابتکارات خیالی خویش هستند. خونتای نظامی حاکم بر آرژانتین نیز از این قاعده مستثنی نبود و در شرایطی که فقدان مشروعیت سیاسی داخلی و بین‌المللی، بحران‌های کمرشکن اقتصادی و بدهی‌های کلان خارجی، ساختار جامعه را به لرزه درآورده بود، یکی دیگر از ابتکارهای خود را تهییج جامعه با پیروزی در جنگ‌های خارجی می‌دانست. بار نخست در بحبوحه جام‌جهانی، وزیر دفاع کشور اعلام کرد، برای بازپس‌گیری سه‌جزیره مورد اختلاف، با شیلی وارد عمل خواهند شد اما با وساطت کلیسای کاتولیک و مخالفت ویدلا، آتش این غائله خوابید، اما عطش جنگاوری فروکش نکرد و در سال۱۹۸۲، آرژانتین بر سر جزایر فالکند با بریتانیا جنگید تا این‌بار شعارهای جام‌جهانی را در میدان جنگ محقق کند: «۲۵میلیون آرژانتینی در جام‌جهانی بازی می‌کنند» و «ادامه بده آرژانتین، تا پیروزی ادامه بده». نتیجه اما شکست مطلق، فروپاشی دیکتاتوری نظامی و پذیرش برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری بود. آرژانتین پس از هفت‌سال دوباره به آغوش دموکراسی بازگشت.

مادران میدان مایو

در مروری دوباره بر تاریخ خونبار آرژانتین، اینک مسجل شده که حتی همان قهرمانی نیز آنگونه که دیکتاتوری نظامی محاسبه می‌کرد، ضمانت تداوم حکومت آنها نبود. دیکتاتورها گمان می‌کردند با برگزاری جام و قهرمانی در آن، حکومت خود را تضمین می‌کنند اما در کنار همه این تبلیغات حکومتی، برخی تحلیل‌ها نیز حکایت از آن دارد که «مردم ارتباط ذهنی میان تیم ملی و نظامیان برقرار نکردند. آنها بازیکنان را تشویق می‌کردند و وقتی ژنرال ویدلا را در ورزشگاه دیدند، او را هو کردند.» حکومت پیش از شروع جام نیز دست به قلع‌وقمع گسترده مخالفان زده بود تا آنها نتوانند مقابل دوربین خبرنگاران خارجی از فاجعه داخلی صحبت کنند. در آستانه مسابقات نیز تعدادی از زندانیان را به‌قتل رساند. با این همه به‌واسطه تلاش‌های سازمان عفو بین‌الملل و کنشگران مدنی، بسیاری از گزارشگران از وقایع آرژانتین آگاه شده بودند و نتیجه در کل این بود که اینک اخباری که پیش‌تر در حد چند خط کوتاه نقل می‌شد، به‌طور مفصل در رسانه‌های خارجی مطرح می‌شد و بسیاری این تورنمنت را با المپیک برلین ۱۹۳۶ در زمان هیتلر مقایسه می‌کردند: «دو گزارشگر آلمانی در زمان برگزاری مراسم افتتاحیه جام‌جهانی برای بینندگان‌شان درباره گم‌شدگان آرژانتین صحبت کردند و گروه‌های تلویزیونی از سرتاسر جهان از مادران جذاب آرژانتینی در اعتراض هفتگی‌شان فیلمبرداری کردند.»
آن مادرانی که سایمون کوپر در گزارش فوتبالی خود به آنها اشاره می‌کند، «مادران میدان مایو» بودند؛ مادران همان ناپدیدشدگان. 14مادر آغازگر این حرکت، در تلاش برای دانستن وضعیت فرزندان ربوده‌شده خویش، نخستین بار در 30 آوریل 1977 در میدان مایو در بوینوس آیرس، در مقابل کاخ ریاست‌جمهوری جمع شدند و بعدتر به‌صورت هفتگی و با استفاده از روش‌های خلاقانه، این تجمع خود را ادامه دادند و مردم عادی و جهانیان را نسبت به وضعیت سرکوب و کشتار در کشور آگاه کردند. واکنش اولیه دولت در قبال آنها نیز چیزی جز همان فرمول همیشگی سرکوب نبود. آسوسنا ویلافلور، بنیانگذار این گروه همراه همراهانش، دو راهبه فرانسوی ربوده شدند و زیر شکنجه به‌قتل رسیدند. با این همه این مادران از پا ننشستند، جام‌جهانی را به ابزاری برای رساندن صدای خود به گوش جهانیان بدل کردند و درنهایت همانطور که در فیلم نیز دیده می‌شود، در دادگاه‌ 1985 حضور پیدا کردند و ازقضا، آنقدر در مبارزه مدنی خود آبدیده شده بودند که در مقابل بهانه‌جویی وکلای دیکتاتورها به حضور آنها با روسری‌های سفید که چونان نماد آنها بود و وکلای مدافع نظامیان آنها را نشانه‌ای از سیاسی‌شدن دادگاه می‌دانستند، به‌راحتی خواهش استراسرا را پذیرفتند و بدون روسری‌های خود در دادگاه نشستند تااینکه در پایان و هنگامی که نطق شورانگیز استراسرا تحسین مردمان را برانگیخت، آنان نیز دوباره روسری‌های خود را بر سر کردند.

امنیت در سکوت است؟ دیگر هرگز

در دوران دیکتاتوری، روی ستون منشوری شکل بزرگی در بوینوس آیرس نصیحتی تهدیدآمیز نوشته شده بود: «امنیت در سکوت است». مادران میدان مایو اما سکوت را شکستند و اجازه ندادند جامعه به گورستان بدل شود. تعهد سیاسی حاکمان دموکرات کشور چون رائول آلفونسین رئیس‌جمهور، که عضو حزب رادیکال و از فعالان حقوق‌بشر بود، نیز باعث شد جنایتکاران پس از کناره‌گیری از قدرت، حاشیه امنی نیابند و این وقتی در کنار عزم راسخ قوه‌قضائیه مستقل قرار گرفت، این واقعیت را متجلی کرد؛ آرژانتین نخستین کشوری شد که در آن دیکتاتورهای نظامی در دادگاهی غیرنظامی و مدنی محاکمه شدند. اگرچه بعدتر به‌واسطه برخی مصلحت‌سنجی‌های سیاسی مدبرانه و با هدف جلوگیری از بروز نزاع‌های دامن‌گیر داخلی، ملاحظاتی در صدور و اجرای احکام مشاهده شد، اما واقع امر آن است که پیگیری و مجازات عاملان آن جنایت‌های شنیع که چیزی جز «نزول به مناطق تاریک روح انسان» نبودند، هم تابوی ابدی‌بودن قدرت را شکست، هم اسطوره غیرقابل مجازات بودن نظامیان قدرقدرت آرژانتینی را مخدوش کرد، هم تا حدودی بر روحیه زخم‌خورده یک‌ملت مرهم گذاشت و هم اندکی از آن به‌قول استراسرا، «بدهی غیر قابل پرداخت» را که همانا بدهی «نقض کرامت‌بشریت» بود، ادا کرد تا شاید بتوانیم به آرزویی که استراسرا در پایان نطق‌اش با بانگ بلند بیان کرد، نزدیک‌تر شویم؛ «دیگر هرگز». اینک اما در پس گذر سال‌ها از آن ماجرا و در سایه‌سار حکومتی دموکراتیک در آرژانتین، شاید وظیفه کوشندگان راه آزادی و کرامت‌انسانی همانی باشد که آدولفو پرز اسکی وت، بنده آرژانتینی جایزه صلح‌نوبل در سال 1980 پس از مرگ ویدلا در زندان گفت: «مرگ ویدلا نباید هیچ‌کس را خوشحال کند. ما باید برای یک جامعه بهتر، عدالت بیشتر و انسانی‌تر طوری کار کنیم که هرگز آن دوران وحشت بازنگردد.» شاید میتره، کارگردان این فیلم نیز با چنین نظرگاهی این فیلم را ساخته و این سخنان را گفته است: «خیلی از کسانی که از من بزرگ‌تر هستند، در دوران دیکتاتوری زندگی کردند و دادگاه را به‌یاد دارند، اما خیلی از بزرگسالان هم هستند که در سال 1985 به‌دنیا نیامده‌ بودند. آوردن این داستان به سینما راهی است که مردم بفهمند، ما باید هر روز برای دموکراسی بجنگیم.»

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی