همشهری
دیروز که به خانه برمیگشتم، سوپری سابق محله را دیدم که جوانی ۲۳-۲۲ ساله بود و دو سالی بود از او خبر نداشتم. حالا بعد از دو سال، معتادی شده بود که تماشای صورتش،
دیروز که به خانه برمیگشتم، سوپری سابق محله را دیدم که جوانی 23-22 ساله بود و دو سالی بود از او خبر نداشتم. حالا بعد از دو سال، معتادی شده بود که تماشای صورتش، مو به تن من سیخ کرد؛ بدون اینکه نامش را بدانم. بههرحال گذشته ما، قسمتی از زندگی ماست و دلم گرفت که کاری از دستم برای این همشهری ساخته نیست.
31 سال پیش، روزنامه همشهری منتشر شد. من از بچگی، مخاطب ضمیمه آفتابگردان این روزنامه بودم؛ مخاطب حرفهای. این روزنامه در طول این 31 سال، حدود 9 هزار شماره منتشر کرده و کلی نویسنده و روزنامهنگار تربیت کرده و تحویل جامعه داده است. در دورههایی پرتیراژترین روزنامه ایران بوده و در دورههایی، پردرآمدترین رسانه کاغذی کشور بهشمار میرفته است. حالا این روزنامه دو سالی است که افتاده دست یک جریان دیگر سیاسی. البته قبلاً، هم زمان شهرداری احمدینژاد و هم قالیباف، گروهی از اصولگرایان مدیریت این روزنامه را برعهده داشتند. اما از سال 1400 به این سو، مدیریت این روزنامه خیلی خاص شده است. روزنامهای که حالا بیشتر به صفحه اولش شناخته میشود و محتوا و اسم طولانی نویسندگان و تحلیلگران در درجه دوم اهمیت قرار دارد.
این کاری که همشهری انجام میدهد، تقریباً شبیه همان کاری است که مسئول نصب بیلبوردهای میدان ولیعصر انجام میدهد. درواقع اینها اعتقاد دارند که اصول کار حرفهای و اینها ابداً اهمیتی ندارد و مهم این است که کار ما دیده شود. مثلاً در اوج همدلی هنرمندان با معترضان اعتراضات سال قبل، یکدفعه عکس چند چهره زن را زدند در بیلبورد. بعد این زنها یکییکی اعتراض کردند، ولی همین کار باعث شد که تصویر دیده شود. حالا شاید به نیکی دیده نشده باشد و به بدی دیده شده باشد. زمان ریاستجمهوری احمدینژاد، اینها معتقد بودند که «آقای دکتر خودش رسانه است». شاید راست میگفتند. مثلاً اگر آقای خاتمی کلی تلاش کرد و برای ایده گفتوگوی تمدنها پیوست رسانهای داشت، اما سخنرانی او به اندازه سخنرانی احمدینژاد بازتاب رسانهای نداشت. حالا درست است که آمریکاییها به ادعاهای احمدینژاد خندیدند و رئیسجمهوران دنیا از پیشنهادهای خاتمی استقبال کردند، اما رفتار احمدینژاد هم برای حامیانش شیرین بود. شاید شبیه یک فوتبالیست درجه 2 که بهخاطر گذاشتن استوریهای فحاشی به تیم رقیب، مشهور شده و مخاطب جمع کرده است.
این مسئله فقط مختص شبکههای اجتماعی نیست. در فرهنگ ایران، یک ضربالمثل قدیمی هم داریم که به برادر حاتم طائی اشاره میکند که او هم یک تلاش برای مشهور کردن داشته است. کارش نتیجه هم داده است. یعنی هزاروچندصدسال بعد از حاتم طائی، همچنان یاد و خاطره برادرش در ذهن بسیاری از مردم زنده است. بدون اینکه هنگام خلق آن شاهکار، لایو گرفته باشد یا از شبکههای مجازی استفاده کرده باشد.
برگردیم به روزنامه همشهری! این روزها شاید بیشتر از هر زمان دیگری، حتی دوره شکوه روزنامه همشهری که ضمیمههای جذاب و خواندنی با نویسندگان توانا داشت، صفحه اول این روزنامه در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشود. مثل وطن امروز. اما همین دستبهدست شدن برای مدیران همشهری کفایت میکند. آنها دیده میشوند و از آن مهمتر، آنها میتوانند مخالفان خود را عصبانی کنند و اتفاقاً هرچقدر که مخاطب را عصبانیتر کنند، گویا امتیاز بیشتری به دست میآورند. یکی از نزدیکان آقای احمدینژاد که در توئیتر فعالیت دارد تقریباً هر چیزی که مینویسد، واکنش منفی مخاطبان را به همراه دارد. حتی چند هفته قبل خود رسانههای اصولگرا گزارشی نوشته بودند که بعضی اکانتها ظاهر انقلابی دارند، اما ماهیت واقعی آنها مشخص نیست و عمداً مطالبی مینویسند که باعث بدنامی و سیاهشدن چهره اکانتهای انقلابی میشود و با عصبانیکردن مخالفان خود و بهاصطلاح شبکههای اجتماعی، ایمپرشن گرفتن، سعی در جذب مخاطب و بالا رفتن مخاطب دارند.
بههرحال هرکس روشی برای جلب توجه دارد. اما حیفِ روزنامه همشهری بود. مدیران روزنامه همشهری این روزها خیلی خوشحال هستند ولی بهنظرم این مخاطب حق دارد غصه بخورد که چرا آن جریده دوستداشتنی، امروز اینچنین به چنین سرنوشتی مبتلا شده است. مثل آن همشهری سوپرمارکتی دوستداشتنی معتادشده.