معروفی دور از ایران
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

نگاهی به زیست روشنفکرانه عباس معروفی که در آلمان و در 65 سالگی درگذشت
روزی نوشته بود: «تو میدانی/ از مرگ نمیترسم/ فقط/حیف است هزار سال بخوابم و خواب تو را نبینم». جملاتی که شاید کاملترین تصویر را از نویسندهای بدهند که یک عمر عاشقانه زیست و نوشت و روح زندگیاش چنان در جان مخاطبانش جاری شد که پس از اعلام خبر درگذشتش همگان را به واکنش و اظهار ناراحتی برانگیخت. عباس معروفی؛ نویسنده، شاعر، روزنامهنگار، ناشر و کتابفروش. کسی که با رمانهایش سهم بزرگی از خاطره جمعی دوستداران ادبیات را از آن خود کرد و درگذشتش در غربت، جایی که هیچوقت دوستش نداشت و با آن خو نگرفت، بازیادآوری که چطور نویسنده دیگری از ایران مجبور به جلای وطن شد و از رشد و نمو در فضای فرهنگی کشور خود محروم شد. عباس معروفی شخصیت چندوجهی داشت. یعنی از آن نویسندهها نبود که گوشه عزلتی برگزیند و در نوشتههایش خود را غرق کند. زندگی او پویا و همراه با ماجراجوییهای فراوان بود، هرچند بعضی ازاین اتفاقها خواسته او نبود، اما کسی بود که از بدترین اتفاق زندگیاش یعنی مهاجرت اجباری و ترک وطن هم موقعیتی قابل دفاع ساخت و این تلاش او برای زنده ماندن و ادامه دادن هم سبب شد از ذهن مردم نرود و اینگونه در مرگش سوگوار شوند. برای بهتر پرداختن به زندگی و آثار معروفی، وجوه زندگی حرفهای او را به چند دسته تقسیم میکنیم و کمی به هرکدام میپردازیم.
نویسندگی
عباس معروفی در میان آثارش رمان، مجموعه داستان، نمایشنامه، شعر و مقاله داشت. در میان رمانهایش «سمفونی مردگان»، «سال بلوا»، «پیکر فرهاد» و «فریدون سه پسر داشت» و مجموعه داستان «دریاروندگان جزیره آبیتر» از دیگران محبوبتر هستند. سمفونی مردگان او شاید معروفترین رمان بعد از انقلاب در میان خوانندگان باشد؛ اثری که همواره هم نظر مخاطبان تخصصی ادبیات را جلب کرده و هم مردم آن را دوست داشتهاند؛ اثری که از سال 68 تاکنون بارها و بارها چاپ شده و همیشه در میان فهرست پرفروشهای کتاب قرار داشته است. درباره ویژگیهای ادبی این اثر زیاد صحبت شده و مقالات و پایاننامههای دانشگاهی فراوانی روی آن نوشته شده است. به طور مختصر میتوان گفت یک موضوع این اثر است که به شکلی جسورانه از سوی معروفی به روند عبور از زندگی سنتی خانواده ایرانی و رنج روشنفکران نسل جدید آن زمان ایران پرداخته و دیگری ساختارشکنی در نوع روایت داستان و فضاسازیهای بدیع و بومی این اثر است که آن را در مذاق خواننده خوش داشته است. از سوی دیگر همگامسازی با کهنالگوهایی چون برادرکشی و ورود به ناخودآگاه جمعی انسان ایرانی سبب شده این اثر پرکشش و برای خواننده گیرا باشد. دیگر اثر محبوب معروفی، یعنی سال بلوا نیز از منظر پرداختن به تنگناهای زندگی زن ایرانی و عاشقانههای ممنوعه مورد توجه مخاطبان قرار گرفت و به نوعی ساختارشکنانه عشق را به تصویر کشیده است. تسلط معروفی بر ادبیات کلاسیک ایران و تلفیق آن با داستان امروزی به آثارش غنا بخشیده و سبک روایت مدرن او مرز خیال و واقعیت را برداشته و اینها به نوعی با تناسب دلپذیری از سوی خواننده تجربه میشود. در همین راستا پیکر فرهاد که به یکی از معروفترین شخصیتهای زن داستانی ایران یعنی زن اثیری بوف کور اشاره دارد نیز بدعتی بود که معروفی را بیش از پیش برای خوانندگان خاصتر ادبیات اثبات کرد.
حضور مطبوعاتی
عباس معروفی در سال 1369 ماهنامهای را بنیان گذاشت به نام «گردون» که تا سال 74 انتشار آن ادامه داشت و شاید پرتنشترین بخش زندگی عباس معروفی را هم رقم زد. مجلهای که در آن عباس معروفی رویکرد روشنفکرانه ادبیات ایران را دنبال میکرد و آنقدر محبوب بود که به گفته خود معروفی در سال 70، 22هزار نسخه چاپ میشده است. مجلهای که همواره مورد نقد و اعتراض حزباللهیها بوده و حتا معروفی را تا پای حکم اعدام هم برد! حکمی که پس از دیدار عباس معروفی با ابراهیم رئیسی که آن زمان دادستان انقلاب بود، ملغی شد. (به نقل از خاطرات خودش) عباس معروفی گفته بود که رئیسی در آن دیدار یک نسخه از کتاب سمفونی مردگان را هم از او خرید. پس از وقفه یکساله، معروفی انتشار گردون را از سر گرفت اما تهدیدها و سنگاندازیها برای او تمامی نداشت، همزمان ماجرای قتلهای زنجیرهای و کشتن روشنفکران و نویسندگان ایران در جریان بود و آنطور که خود معروفی گفته او نیز یکی از اهداف این قتلها بود. سرانجام در سال 74 پس از توقیف کامل گردون و افزایش هجمههای رسانههایی چون کیهان، معروفی به اجبار جلای وطن کرد و تا آخرین لحظه عمر نیز در غربت ماند. معروفی همچنین در سالهای 66 تا 69 مجله موسیقی «آهنگ» را سردبیری کرد که در حوزه موسیقی منتشر میشد.
تدریس
یکی از دلایل دیگر محبوبیت معروفی تدریس داستاننویسی بود. او که خود شاگرد مکتب گلشیری بود علاقه زیادی به ایجاد گعدههای ادبی داشت و راه حیات ادبیات را در جلسات داستانخوانی و گپ و گفت میدانست. او برای احیای کانون نویسندگان بسیار تلاش کرد. همواره درباره آن مینوشت و صراحتا در همین سالهای آخر زندگیاش هم میخواست نویسندگانی که از منشور کانون تخطی میکنند را از دایره اعضا خارج کند. کانون برای او حکم همان مرکزیتی را داشت که دوست داشت جریان ادبیات کشور را هدایت کند. پس از مهاجرت و در سالهای بعد تضعیف و حواشی پیشآمده برای کانون، او را به سمتی سوق داد که خود یک جریان جدا راهاندازی کند. از همین رو بود که کتابفروشی خود را که در آلمان راهاندازی کرده بود به شکل گوشهای از هویت فرهنگی ایرانی آراسته و آنجا را محلی برای حضور ایرانیان و ادبیاتدوستان قرار داده بود. در نشر گردون هم آثار ایرانیان را چاپ میکرد و میتوان گفت توانست از این رهگذر صدایی در جریان مستقل ادبیات در ایران بلند کند. او دوست داشت تجربههای خود را با دیگران تقسیم کند و از این رو بسیاری از شاگردان را دور خود جمع کرده بود و به گفته خود از دستهایشان داستان درمیآورد، آرزوی او داشتن حلقههای ادبی و ایجاد پیوند میان آنها بود.
کتابفروشی
او در سال 2002 در برلین کتابفروشی خود را تاسیس کرد. میگفت جایی خوانده بود صادق هدایت سالها پیش در خیابان کانت و در هتل کانت، برای دوستی نامه نوشته بوده که دوست دارد اینجا کتابفروشی راه بیندازد، هدایت هیچوقت موفق نشد این کار را انجام بدهد. عباس معروفی پس از اقامت در برلین تلاش کرد این آرزوی هدایت را برآورده کند و همین کار را کرد. کتابفروشی صادق هدایت را در همان خیابان تاسیس کرد. این کتابفروشی چاپخانهای هم دارد و دفتر انتشارات گردون هم در آن قرار دارد. کتابفروشی هدایت بزرگترین کتابفروشی ایرانی در آلمان است؛ جایی که آخرین سالهای عمر معروفی در آنجا و در راه رسیدن به آروزهایش سپری شد.
جوایز ادبی
همانطور که اشاره شد معروفی نویسندهای پویا و فعال بود. به یک عرصه بسنده نمیکرد و سعی میکرد از همه امکانات موجود و ممکن برای پیشبرد خواستههایش استفاده کند. جوایز ادبی یکی از این امکانات بود که در نظر او بسیار مهم و لازم بود. او بنیانگذار جایزه قلم زرین گردون بود که در سالهای ۱۳۷۳ و ۱۳۷۴ در ایران به چهرههایی چون احمدرضا احمدی، بهرام بیضایی، جعفر شهری، محمد قاضی، غزاله علیزاده، محمد کشاورز و بیژن کلکی اعطا شد. معروفی درباره دلایل راهاندازی جایزه ادبی تیرگان که در آلمان تاسیس کرد نیز گفته بود این جوایز میتوانند هم نگاه و رویکردی باشند به ادبیات داستانی و ادبیات خلاقه و در ضمن یک بازویی باشند برای شکستن دیوار سانسور و به هر حال یکجوری در فضایی که نویسندگان هیچ رسانهای ندارند و هیچ امکانی برای انعکاس کارهایشان ندارند. قلم زرین زمانه هم جایزه دیگری بود که این نویسنده تاسیس کرد.
غربت و پایان...
معروفی در کنار کارهایی که با اشاره کوتاه درباره آن نوشتیم، فعالیتهای دیگری هم داشت. نمایشگاه کتاب برگزار میکرد و در انتشار کتاب نویسندگان خارج از ایران اهتمام میورزید. اما هیچوقت این کارها برای او شادی درونی به همراه نمیآورد. معروفی دوست داشت به وطن برگردد و بارها و بارها از این علاقه صحبت کرد. معتقد بود نویسنده در خارج از ایران مثل گیاهی است که اگر آن را در آب بگذارید زنده میماند، اما تا در خاک قرار نگیرد رشد نمیکند. در دو سال اخیر که درگیر بیماری سرطان شد، باز هم از دلسوزی برای ایران و فرهنگ ایران دست برنداشت، نسبت به اتفاقات سیاسی و اجتماعی موضع میگرفت و سعی میکرد در حد توان از حرکتهای مردمی داخل ایران حمایت کند. شاید بهترین تعابیر در این باره را بتوان به قلم سیدمهدی شجاعی، نویسنده و دوست قدیمی عباس معروفی خواند و همین هم حسن ختامی باشد بر این گزارش؛ شجاعی نوشته است: «عباس نرفته بود که بماند، رفته بود که زود برگردد. عباس نرفته بود که برود، آن هم اینطور غریبانه و جانسوز. عباس اساساً قصد رفتن نداشت. تمام صبوری و سماجتش را برای ماندن به کار گرفت، اما عزم این سو برای راندنش جزم بود. باید بین کشته شدن و گریختن یکی را انتخاب میکرد، راه سومی وجود نداشت. زنجیر قتلهای زنجیرهای دور خانهاش و خودش حصار کشیده بود و هر لحظه این محاصره تنگتر میشد. میگفت هر بار که رادیو و تلویزیون آلمان میگوید «عباس معروفی نویسنده تبعیدی از ایران» دلم گُر میگیرد...»