| کد مطلب: ۵۱۷۱۴

اضطراب آزادی/ نویسنده‌‏ای که در تاریکی زیست و از آزادی نوشت

ایوان کلیما گفته بود: «۷۰ درصد زندگی‌ام را در وضعیتی گذراندم که در شرح‌اش می‌توانم بنویسم؛ محروم از آزادی.»

اضطراب آزادی/ نویسنده‌‏ای که در تاریکی زیست و از آزادی نوشت

ایوان کلیما گفته بود: «70 درصد زندگی‌ام را در وضعیتی گذراندم که در شرح‌اش می‌توانم بنویسم؛ محروم از آزادی.» برای انسانی که 94 سال زیست و بیش از هرچیز در پیِ دستیابی به آزادی و ایمان به انسانِ آزاد بود، این جمله معنایی فراتر از زندگی شخصی دارد؛ شرح سرنوشت نسلی است که در اروپا میان دو تاریکی نازیسم و کمونیسم گرفتار آمد و از دل آن، ایمان خود به انسان را از نو ساخت.

کلیما هرگز با سیستمی که می‌کوشید صدایش را خاموش کند، سازش نکرد. او نه‌تنها به‌رغم تهدید و محدودیت نوشت، بلکه با روش سامیزدات، ادبیات زیرزمینیِ مخالفان نظام، هزاران نسخه کتاب، شعر و نمایشنامه را در سراسر اروپای شرقی به دست خوانندگانی رساند که همچون او سودای آزادی داشتند. در سال‌هایی که نویسنده‌بودن به‌معنای تبعید در خانه بود، او با شغل‌هایی ابتدایی مانند جاروکشی خیابان‌ها و رانندگی آمبولانس روزگار می‌گذراند و از دل همان تجربه‌های فرساینده، داستان‌هایی می‌نوشت که با صراحت و شجاعت، زندگی انسان‌ها در شرایط سرکوب را بازمی‌نمایاند.

نویسنده‌ی «عشق و زباله» و «قرن دیوانه‌ی من» از صداهای نادری ماند که توانست از دل نظامی بسته و خفقان‌آور، انسانی‌ترین صداها را به جهان برساند. او از قربانیان سانسور و تبعید در چکسلواکیِ کمونیستی بود، اما شاید همین رنج زیستن در سایه‌ی سرکوب بود که صدای او را رسا کرد. آثار کلیما، مملو از همدلی با انسان است؛ توجه‌اش به روابط انسانی و جست‌وجوی نیکی در نهاد آدمی، گویی دلیلی بود که به‌خاطرش می‌نوشت. در یکی از مصاحبه‌هایش گفته بود: «اگر از انسان ناامید بشویم، یعنی دیگر باید دست از آزادی هم برداریم.» این جمله، چکیده‌ی جهان‌بینی نویسنده‌ای است که حتی در دل نظامی توتالیتر، هنوز به امکان نیکی باور داشت.

کلیما باور داشت که حتی پس از سقوط کمونیسم در سال ۱۹۸۹، زندگی‌اش چندان دگرگون نشد، زیرا دغدغه‌ی او هرگز سیاست روز نبود، بلکه «وضعیت انسانی» بود، امری‌که پیش و پس از انقلاب، در آزادی و در زندان، یکسان می‌ماند. برای همین هم نویسنده‌ای همچون فیلیپ راث، او را نویسنده‌ای «استوار» می‌خواند و جرالد ترنر، مترجم آثارش به انگلیسی، گفته بود: «شاید راز ماندگاری او همین باشد؛ نویسنده‌ای آرام و فروتن که ایمانش به نیکی انسان، هیچ‌گاه نمی‌میرد.»

در ادبیات قرن بیستم، نام ایوان کلیما در کنار میلان کوندرا و بوهومیل هرابال، یادآور نویسندگانی است که از دل خاموشی و سانسور، صدای انسانیت را بیرون کشیدند. کلیما، که کودکی‌اش را در اردوگاه نازی‌ها گذراند و جوانی‌اش را زیر سایه‌ی کمونیسم، تجربه‌ی هر دو شکل از توتالیتاریسم را در جان و زبان خود حمل می‌کرد. ازهمین‌رو دغدغه‌ی اصلی او نه‌صرفاً نقد سیاسی، بلکه پرسشی عمیق‌تر بود؛ آزادی چیست و انسان آزاد، چه مسئولیتی بر دوش دارد؟

در جهان کلیما، آزادی هم رهایی است، هم بار. او نشان می‌داد که گذار از یک نظام سرکوبگر به جامعه‌ای آزاد، به‌خودیِ‌خود به‌معنای رهایی درونی نیست. در رمان در انتظار تاریکی، در انتظار روشنایی، عکاسی که رویای آزادی و شکوفایی هنری را در سر دارد، درمی‌یابد که تحقق رویا نیز می‌تواند تهدیدآمیز باشد. کلیما می‌نویسد: «در رویاهای دست‌نیافتنی، نوعی امنیت وجود دارد که وقتی به واقعیت تبدیل می‌شود، از میان می‌رود.» 

این جمله شاید جوهره‌ی همه‌ی آثار اوست؛ آزادی، با خود اضطراب و مسئولیت می‌آورد.

برای کلیما، مسئله‌ی اصلی این نبود که انسان چگونه در بند است، بلکه این بود که پس از رهایی، با آزادی خود چه می‌کند. در رمان «قاضی در محاکمه»، او وضعیت انسانی را تصویر می‌کند که باید میان وجدان شخصی و فرمان نظام تمامیت‌خواه، یکی را برگزیند. قاضی، همان انسان معاصر است؛ در برابر قدرت، مسئول اما بی‌قدرت؛ در برابر وجدان، آزاد اما بی‌پناه.

در میان نویسندگان اروپای شرقی، کلیما شاید بیش از دیگران با نوعی خوش‌بینیِ محتاطانه شناخته می‌شد. نگاهی به آثارش یادآور پرسشی است که خود هرگز از طرح‌اش بازنایستاد: انسان چگونه می‌تواند در جهانی پس از ایدئولوژی، در جهانی پر از آزادی‌های ظاهری و مسئولیت‌های سنگین، معنایی اخلاقی برای زیستن بیابد؟

شاید پاسخ او در همان ایمان بی‌سروصدا و فروتنانه‌اش نهفته باشد، ایمان به انسان، حتی وقتی هیچ نظامی به آن ایمان ندارد.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار