| کد مطلب: ۵۱۵۹۸

گاهی دلم یاد جوانی می‌کند/درباره عکسی از سرای سالمندان سنندج

به عکس نگاه می‌کنم و زیر لب می‌خوانم، پیرم ولی گاهی دلم یاد جوانی می‌کند

گاهی دلم یاد جوانی می‌کند/درباره عکسی از سرای سالمندان سنندج

پیرمرد روی تخت نشسته است. همه سهم‌اش از زمین وسیع خدا همین تخت است. تسبیح در دست دارد. پشت سرش ردیف تخت‌هاست؛ تخت‌هایی که بیشتر به سکوهای انتظار شبیه‌ است تا منزل و جای خواب. پنجره کوچک بالای دیوار هم همچون اهالی اتاق، روزگار جوانی را گذرانده و نای سابق را ندارد.

اینطور است که نوری که بر اهالی اتاق می‌تاباند بیشتر از آنکه اتاق را روشن کند، سایه‌ها را روشن می‌کند. اصلاً این چه اسمی است که برای این خانه گذاشته‌اند؟

خانه سالمندان یعنی چه؟ این جماعتی که حالا به این‌روز افتاده‌اند، روزگاری هرکدام ستون خانه‌ای بودند. این انصاف است که بعد از سال‌ها ستون‌خانه بودن، اسم خانه‌شان بشود سرای سالمندان؟

به عکس نگاه کنید، یاد آن شعر شهریار نمی‌افتید که می‌گفت: «طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند / آنچه گردون می‌کند با ما نهانی می‌کند.»

به عکس نگاه کنید. انگار کن که پیرمرد سر در جیب مراقبت فرو برده باشد و مستغرق ایام شباب است. به تسبیح‌اش نگاه کنید. حتم دارم که ذکر نمی‌گوید، بلکه زیر لب ایام رفته را می‌شمارد. شاید در دل و ذهن‌اش هنوز خیابانی را به‌یاد می‌آورد که روزی در آن بازی کرده است. اصلاً نه، شاید یاد یاری افتاده که روزگاری تنگ در آغوش‌اش گرفته است.

اگر دوباره دری به تخته‌ای بخورد، می‌تواند یارش را ببیند؟ آدم‌های معمولی فکر می‌کنند نسیان، درد بدی است. غیرمعمولی‌ها اما از اینکه در ایام پیری هم خاطرات رهایشان نکند، می‌نالند. راستش از یک جایی به‌بعد که به عکس‌های خانه سالمندان نگاه کنید، حرفم را تصدیق می‌کنید.

به این تخت‌ها نگاه کنید. به این دیوارهای سنگی سرد، چشم بدوزید و به این فکر کنید که در این اتمسفر قرار است خاطرات روزهای خوشِ رفته را پسِ ذهن‌تان مرور کنید.

صدای بچه‌تان، نوه‌تان و عشق‌تان. به عکس نگاه می‌کنم و تسبیح در دست می‌گیرم و بر گذر عمر، لعنت می‌فرستم. به عکس نگاه می‌کنم و زیر لب می‌خوانم، پیرم ولی گاهی دلم یاد جوانی می‌کند. 

 عکس: الهام امی/مهر

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه تیتر یک
پربازدیدترین
آخرین اخبار