| کد مطلب: ۴۶۹۳۵

فاطمه علمدار از زخم‏‌های پنهان جنگ ۱۲ روزه می‏‌گوید:تشدید احساس هیچ‌‏کس بودن

جنگ ۱۲ روزه اسرائیل و ایران هرچند کوتاه‌مدت بود، نه‌تنها خسارات مادی به‌بار آورد، بلکه موجی از تأثیرات عمیق روانی و اجتماعی را بر جامعه ایران تحمیل کرد که تاکنون و باگذشت حدود دوماه از آن، بازتاب‌هایش در لایه‌های مختلف زندگی و جامعه دیده می‌شود.

فاطمه علمدار  از زخم‏‌های پنهان جنگ ۱۲ روزه می‏‌گوید:تشدید احساس هیچ‌‏کس بودن

زهرا جعفری خبرنگار اجتماعی

جنگ ۱۲ روزه اسرائیل و ایران هرچند کوتاه‌مدت بود، نه‌تنها خسارات مادی به‌بار آورد، بلکه موجی از تأثیرات عمیق روانی و اجتماعی را بر جامعه ایران تحمیل کرد که تاکنون و باگذشت حدود دوماه از آن، بازتاب‌هایش در لایه‌های مختلف زندگی و جامعه دیده می‌شود. افزایش اضطراب جمعی، اختلالات پس از سانحه، تغییرات در انسجام اجتماعی و هویت ملی و... بخش‌هایی از این تجربه پیچیده جمعی هستند. فاطمه علمدار، جامعه‌شناس و پژوهشگر حوزه روان‌شناسی اجتماعی در این گفت‌وگو از عمق تأثیرات، آسیب‌ها و تغییرات اجتماعی آن می‌گوید. 

‌به نظر شما، اصلی‌ترین آسیب‌های روانی که مردم ایران بعد از جنگ 12 روزه و در دوره آتش‌بس با آن مواجه شدند، چه بوده است؟ آیا قطع‌شدن اینترنت و بی‌خبری از وقایع در طول جنگ، تاثیری بر اضطراب مردم داشته است؟

اصلی‌ترین آسیبی که مردم بعد از جنگ 12 روزه با آن مواجه شدند، تشدید احساس «هیچ‌کس بودن» بود. معضل ما در جامعه این است که حاکمیت، مردم جامعه را «هیچ‌کس» در نظر می‌گیرد. «هیچ‌کس بودن» واجد سه ویژگی است؛ اولاً، افراد احساس تعلقی ندارند، یعنی خودشان را متعلق به یک جمع بزرگ‌تر نمی‌بینند. به بیانی‌دیگر، وقتی در جامعه‌ای «خودی» و «غیرخودی» وجود دارد و بیشتر افراد جامعه از دایره خودی‌ها به بیرون رانده می‌شوند، لاجرم افراد نمی‌توانند خودشان را متعلق و وابسته به یکدیگر تعریف کنند و در عوض احساس طرد، تنهایی و جداماندگی را بیشتر از احساس تعلق تجربه می‌کنند. ثانیاً، افراد می‌دانند برای حاکمیت ارزشمند نیستند و ثالاً، احساس نبود اثربخشی است.

مردمی که احساس تعلق، ارزشمندی و اثربخشی دارند حس «کسی بودن» خواهند داشت و وقتی بسترهای لازم برای تجربه این امور در جامعه وجود نداشته باشد، مردم حس «هیچ‌کس بودن» خواهند داشت. وقتی مطالبات مردم برای حاکمیت اهمیت نداشته باشد و بیان خواسته‌هایشان به‌عنوان «اقدام علیه امنیت ملی» فهمیده و سرکوب شود، احساس ارزشمندی در جامعه مخدوش می‌شود. یا وقتی مفهوم «ایران» که در جنگ 12 روزه در حال شکل‌دادن احساس تعلق جمعی قدرتمندی در جامعه بود، در تبلیغات و بیلبوردهای شهری فقط به نهادهای خاص تعبیر شد؛ انسجامی که در حال شکل‌گیری بود، مخدوش شده و گروه‌های وسیعی از ایرانیانی که تعلقات مذهبی دیگری دارند یا به‌‌رغم شیعه‌بودن در این سبک فهم مذهبی خود را تعریف نمی‌کنند، از دایره این انسجام به بیرون پرتاب شدند.

علاوه بر این، باتوجه ‌به ویژگی جنگ 12 روزه که مبتنی بر توانمندی تکنولوژیک و دیجیتالی بود و نه حضور فیزیکی سربازان دشمن آن‌چنان‌که در 8 سال جنگ ایران و عراق تجربه شده بود، مردم توانایی این‌که مانند جنگ‌های قدیمی اسلحه در دست بگیرند و مبارزه کنند را از دست دادند و انگار هیچ اقدام اثربخشی در برابر حمله دشمن از دست‌شان برنمی‌آمد. در چنین فضایی، کسانی که در فضای مجازی در حال آگاهی‌بخشی جهانی و محکوم‌کردن تجاوز اسرائیل بودند هم با قطع‌شدن اینترنت امکان کنشگری‌شان را از دست دادند؛ تو گویی از آن‌ها خواسته شد که منفعل باشند و حس نبود اثربخشی در آنها تشدید شد. مجموع این عوامل حس «هیچ‌کس بودن» را در مردم تقویت کرد.

‌فکر می‌کنید این جنگ موجب تغییر در ساختارهای اجتماعی، مانند انسجام یا واگرایی اجتماعی شده است؟

فکر می‌کنم تا این‌لحظه احساس انسجامی شکل نگرفته، مگر حول حس «استیصال». نمی‌شود حسی را که مردم از «هیچ‌کس بودن» گرفته‌اند، انسجام نامید. تاکنون واگرایی در جامعه افزایش‌ یافته، چراکه در وضعیت ابهام و تعلیق، افراد نمی‌توانند تصمیم قاطعی بگیرند. همه می‌دانند که جنگ دوباره شروع خواهد شد؛ اما از اینکه چه زمانی شروع می‌شود، چه چیزی در انتظار آن‌هاست و آینده چگونه خواهد بود، هیچ اطلاعی ندارند.

همه این‌ها باعث می‌شود که جامعه نتواند برای یک هدف خاص منسجم شود یا گروه‌هایی تشکیل شود و برای آینده برنامه‌ریزی کند. همچنین در نبود جریان آزاد اطلاعات و اخبار، بازار پیشگویی‌های مبتنی بر حدس و گمان‌های نامعتبر، رونق پیدا کرده و بحث و جدل‌های هیجانی و عصبی را افزایش می‌دهد. افراد بسیاری هم البته با دل‌زدگی، از ورود به این مباحث اجتناب کرده و منفعلانه ترجیح می‌دهند که سکوت کنند تا ببینند چه پیش خواهد آمد؛ بنابراین تابه‌امروز، فضای واگرایی در جامعه بیشتر است.

‌به‌نظر شما آیا فشارهای اقتصادی ناشی از جنگ و آتش‌بس می‌توانند با تأثیرات روانی ترکیب شده و منجر به پدیده‌هایی مانند مهاجرت جمعی یا افزایش نرخ خودکشی شوند؟

در وضعیت اقتصادی فعلی، حتی مهاجرت هم کار سختی شده است. قیمت دلار و سرعت اینترنت باعث دشوارشدن مهاجرت شده است، بنابراین مهاجرت جمعی شاید برای قشر خاصی باشد اما شاید پناهندگی بیشتر از مهاجرت وجود داشته باشد. ازطرف‌دیگر بحث خودکشی، بحثی جدی است. اگرچه در کشور ما نرخ خودکشی به‌صورت رسمی اعلام نمی‌شود و اخبار آن به‌دلیل مکانیسمی برای مراقبت از افراد انتشار عمومی ندارد، اما عموماً در وضعیت ابهام، تعلیق و بی‌آینده‌گی، نرخ خودکشی بالا می‌رود هرچند ما اطلاعاتی دراین‌زمینه نداریم.

‌از دیدگاه روان‌شناختی، این جنگ بر نقش‌های جنسیتی تأثیری داشته است؟

عموماً در وضعیت خطر، زنان به‌جای مطالبات جنسیتی خود یعنی مطالبه حقوق برابر با مردان یا مطالبه نقش‌های اجتماعی مؤثرتر در جامعه، بیشتر انرژی خود را معطوف به مراقبت از دیگران به‌ویژه کودکان، سالمندان و... می‌کنند. نقش مراقبتی زنان، تأثیر زیادی بر حفظ شالوده جامعه دارد و من نمی‌خواهم آن را به یک نقش سنتی تقلیل بدهم که زنان را منفعل می‌کند. به‌نظر من این نقش، نقش فعال و جدی برای شالوده جامعه و کمک برای عبور از دوران گذار و به‌سلامت بیرون آوردن نسل آینده برای اینکه بتوانند تغییرات آتی را رقم بزنند، است؛ بنابراین درست است که آگاهانه یا ناآگاهانه در شرایط بحرانی، زنان کنش مراقبت‌گرایانه را بر مبارزات برابری‌خواهانه اولویت می‌دهند.

‌ فکر می‌کنید این جنگ تأثیری بر اعتماد به حاکمیت در جامعه ایران داشته است؟ 

بله. قطعاً. به‌نظرم اعتماد به حاکمیت ضعیف‌تر شده است. به این دلیل که جامعه نیاز داشت در وضعیت جنگی، حمایت جدی‌تری از سمت حاکمیت ببیند. ما در 12 روز هرگز صدای آژیر خطر برای آگاهی از حمله و نجات جان خود نشنیدیم. همچنین متوجه این موضوع شدیم که هیچ پناهگاهی برای مردم در نظر گرفته نشده و مردم برای محافظت از خود باید به یکدیگر پناه ببرند. بعد از جنگ نیز، با افزایش فشارهای اقتصادی و قطعی برق و آب و... مردم با این حس مواجه شدند که هیچ پناهی جز خود ندارند و حاکمیت نمی‌تواند از آن‌ها در برابر قدرت‌های خارجی محافظت کند. همین عوامل باعث کاهش اعتماد جامعه به حاکمیت شد.

‌به‌نظر شما در شرایط آتش‌بس، تاب‌آوری اجتماعی چگونه می‌تواند به حفظ سلامت روان و انسجام اجتماعی کمک کند؟

لازمه تاب‌آوری اجتماعی این است که افراد بتوانند از یکدیگر حمایت و مراقبت کنند. یعنی همان نقش مراقبتی که زنان در آن تبحر بیشتری دارند و در این موقعیت می‌توان از تجربیات‌شان استفاده کرد. اگر جامعه بخواهد تاب‌آوری داشته باشد، باید مراقبت‌گری را در خود تقویت و بازتولید کند. ایجاد گروه‌های اجتماعی همدلانه و مراقبت از یکدیگر در زمانی که شرایط بحرانی است، اهمیت بسیاری در تاب‌آوری اجتماعی خواهد داشت.

‌به‌عنوان روان‌شناس اجتماعی، چه استراتژی‌هایی برای بازسازی روانی جامعه پس از چنین جنگی پیشنهاد می‌کنید؟

همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردم، مسئله اصلی ما درحال‌حاضر، شیوع حس «هیچ‌کس بودن» در جامعه است که با واکنش‌هایی که از سمت حاکمیت وجود دارد، تقویت می‌شود. مهم‌ترین کاری که جامعه می‌تواند برای خود انجام دهد این است که احساس «کسی بودن» را با ایجاد حس تعلق به جمع گسترده «ایرانی بودن» در خود تقویت کند. نه به‌معنای سرکوب تفاوت‌ها، بلکه به این معنا که تفاوت‌ها را بپذیریم و همه را متعلق به این خاک بدانیم. اینکه افراد جامعه بدانند همدیگر را دارند و باید آن را حفظ کنند. دومین مورد این است که جامعه احساس ارزشمندی را در خود تقویت کند. تک‌تک افراد جامعه باید به یکدیگر احساس ارزشمندی بدهند و با احترام و همدلی به یکدیگر، احساس ارزشمندی را افزایش دهند.

برای مثال کنش‌های کوچک مانند کنترل خشم، احترام در زندگی روزمره و... می‌تواند کم‌کم حس ارزشمندی را بین مردم رواج دهد. چون تقویت این حس نقش بسیار مهمی در انسجام جامعه و عبور از شرایط بحران دارد. سومین مورد، تقویت احساس اثربخشی است. یعنی با کارهای اثربخش کوچک، افراد جامعه این احساس را داشته باشند که می‌توانند وضعیت‌های نامطلوب خردی را که در زندگی روزمره وجود دارد تغییر دهند.

بنابراین اگر بتوان با ناامیدی‌ای که در جامعه شکل‌گرفته، مقابله کرد و به‌وسیله رفتارهای خرد روزمره، احساس تعلق، ارزشمندی و اثربخشی در جامعه را تقویت کرد، می‌توان امید و احساس «کسی بودن» را به نسل‌های آینده منتقل کرد. همچنین با مراقبت از یکدیگر می‌توان کم‌کم در جهت بازسازی قوانین جامعه و تلاش برای تغییرات آتی قدم برداشت.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه جامعه
پربازدیدترین
آخرین اخبار