| کد مطلب: ۴۴۴۶۲

رئالیسم افراطی در عصر مدرن/بررسی استراتژی کلان اسرائیل در خاورمیانه از زمان پیدایش تا به امروز

از زمان پیدایش اسرائیل در سال ۱۹۴۸ تا بمباران غزه تا هدف جدید تغییر رژیم در ایران، تل‌آویو همواره مطابق با الگوی واقع‌گرایی (رئالیسم) رفتار کرده: کشورها بازیگران عقلایی در یک نظام بین‌المللی آنارشیک‌ هستند که در درجه اول به بقای خود اهمیت می‌دهند.

رئالیسم افراطی در عصر مدرن/بررسی استراتژی کلان اسرائیل در خاورمیانه از زمان پیدایش تا به امروز

بیلی شواب دکترای تاریخ از دانشگاه یورک

از زمان پیدایش اسرائیل در سال 1948 تا بمباران غزه تا هدف جدید تغییر رژیم در ایران، تل‌آویو همواره مطابق با الگوی واقع‌گرایی (رئالیسم) رفتار کرده: کشورها بازیگران عقلایی در یک نظام بین‌المللی آنارشیک‌ هستند که در درجه اول به بقای خود اهمیت می‌دهند. در این الگوی واقع‌گرایانه، کشورها برای بقای خود باید تلاش کنند تا به قدرت غالب در منطقه‌ای که در آن قرار گرفته‌اند، تبدیل شوند.

یا به عبارت دیگر به هژمون منطقه‌ای تبدیل شوند. در این دیدگاه، قوانین بین‌المللی، هنجارها یا اخلاقیات تابع منافع ملی خواهند بود. رفتار اسرائیل، از ایجاد و لغو ائتلاف‌های منطقه‌ای گرفته تا عملیات نظامی تا ابهامات برنامه هسته‌ای‌، نه بی‌پروایی که واقع‌گرایی را در خالص‌ترین شکل خود نشان داده است. این آرمان‌گرایی (ایدئالیسم) نیست که اورشلیم را هدایت می‌کند، بلکه وابستگی‌های کاملاً منطقی قدرت، جغرافیا و تاریخ است. از این رو، اسرائیل در صحنه‌هایی مثل غزه و ایران صرفاً منطقی عمل نمی‌کند، بلکه از خیلی جهات به‌عنوان متخصص رئالیسم در عصر مدرن اقدام می‌کند. 

رئالیسم با یک بینش اساسی آغاز می‌شود که می‌گوید نظام بین‌الملل فاقد یک قدرت مرکزی است. در این فضای «کمک به خود»، هر کشوری باید امنیت خود را در اولویت قرار دهد، چون هیچ‌کس این کار را برای شما نخواهد کرد. در منطق واقع‌گرایانه، قدرت، پول رایج نظام بین‌الملل است. ارزش نهایی در بقاست. بنابراین رئالیست‌های سنتی بر برتری منفعت خود در برابر اصول اخلاقی تاکید می‌کنند و ملاحظه عدالت را بی‌مورد و حتی خطرناک می‌دانند.

اسرائیل که از نظر تاریخی تصور می‌کند همسایگان خصومت‌ورز احاطه‌ا‌ش کرده‌اند و مورد هدف بازیگران غیردولتی و در معرض کمپین‌های متعدد مشروعیت‌زدایی قرار گرفته، مدت‌هاست که خود را کشوری تحت محاصره تلقی می‌کند. این تصور جدا از دشمن دانستن تمام کشورها، ریشه در تاریخ دارد: 5 جنگ بزرگ، 2 انتفاضه، حملات موشکی و خصومت با انگیزه هسته‌ای با ایران. اسرائیل در رویارویی با چنین شرایطی، سناریوی واقع‌گرایانه را دنبال کرده است.

اسرائیل در برتری نظامی (تضمین بازدارندگی و تلاش برای تسلط نظامی) سرمایه‌گذاری سنگینی می‌کند، ائتلاف‌های متغیر را ترویج می‌کند (از فرانسه در سال‌های 1950 تا ایالات متحده در امروز) و زمانی که برای موجودیتش احساس تهدید می‌کند، پیشگیرانه اقدام می‌کند، مثل بمباران راکتور هسته‌ای اوسیراک (عراق) در سال 1981 و اخیراً حمله به ایران. 

نظریه‌پردازان رئالیسم مانند هانس مورگنتا و کنت والتز می‌گویند که در امور جهانی نیات اخلاقی اغلب کالای لوکسی محسوب می‌شوند. نه آرمان‌ها که منافع ائتلاف‌ها را تشکیل می‌دهند.‌ نزدیکی اسرائیل به کشورهای عربی تحت پیمان ابراهیم نمونه بارز آن است. دهه‌هاست که درگیری اعراب و اسرائیل سنگ‌بنای سیاست‌های منطقه‌ای بوده است.

Hans Morgenthau copy

با این حال اسرائیل و کشورهای پادشاهی حاشیه خلیج فارس، به‌ویژه امارات متحده عربی و عربستان سعودی حالا منافع مشترکی در محدود کردن نفوذ ایران دارند. این روابط بر اساس ارزش‌های مشترک، دموکراسی یا حقوق بشر نیست بلکه بر اساس تهدیدهای مشترک است. جاه‌طلبی‌های منطقه‌ای ایران به‌همراه عقب‌نشینی ایالات متحده دشمنان قدیمی را به سمت یکدیگر هل داده است.

روابط اسرائیل با روسیه و چین بازتابی از همین محاسبات مشابه است. با اینکه این رژیم‌ها اقتدارگرا و گهگاهی مخالف نظم بین‌المللی لیبرال هستند، اسرائیل ارتباط و هماهنگی با هر دو را به‌ویژه در سوریه حفظ کرده است؛ جایی که قدرت نیروی هوایی روسیه عملیات اسرائیل علیه گروه‌های نیابتی ایران را قطع می‌کرد. این خیانت به آرمان‌های دموکراتیک نه بلکه پایبندی به ضرورت استراتژیک تلقی می‌شود. 

استراتژی کلان عموماً به‌عنوان معمار تفکری توصیف می‌شود که به سیاست خارجی فرم و ساختار می‌دهد و «منطقی است که به کشورها کمک می‌کند در جهان پیچیده و خطرناک مسیر خود را پیش ببرند.» (Brands 2014, 1). استراتژی کلان «بالاترین سطح از سیاست خارجی دیده می‌شود و نماینده دیدگاه جامعی است از منافع حیاتی کشورها و اینکه چگونه به بهترین شکل آن را ترویج کند و به‌دست آورند» . (Apeldroon 2016,7). پس آیا اسرائیل استراتژی کلان دارد؟ این سوال مفسران و فرهیختگان را به‌طور مشابه گیج کرده است.

اگر کوتاه بگوییم پاسخ این است: بله دارد. و اگرچه متناسب با شرایط روز تنظیم شده، همیشه به‌وضوح و از سوی رهبران آن به‌صراحت توضیح داده شده است. پیش از تشکیل دولت یهود در سال 1948، استراتژی کلان صهیونیسم را می‌توان تشکیل «کشور به هر قیمتی» توصیف کرد. در اوایل سال‌های دولت یهود، استراتژی کلان را دیوید بن گوریون، اولین نخست‌وزیر اسرائیل اینگونه جمع‌بندی کرد: «ما به‌عنوان یک ملت، نه یک اقلیت، حق داریم فلسطین را در اختیار داشته باشیم...ما حق داریم فلسطین را داشته باشیم؛ نه اعراب را...زمانی که به ما حمله می‌کنند، ما حق داریم از خودمان دفاع کنیم و در صورت لزوم، خون هم ریخته شود.» (Segev 2019,804). این استراتژی در سال‌های شکل‌گیری دولت از طریق سیاست آگاهانه ادغام اراضی و تحول جمعیتی ‌به اجرا گذاشته شد. 

تغییر نقشه در دستور کار اسرائیل

در سال 1948، تحت برنامه نظامی صهیونیستی «نقشه عدالت»، نیروهای صهیونیست عملیات هماهنگی را برای تصاحب مناطقی که به دولت یهود اختصاص داده شد، انجام دادند و فراتر از آن صدها روستای فلسطینی را اغلب از طریق تبعید و... از جمعیت خالی کردند و بنیان کشوری را با اکثریت یهود و حذف آنچه بن‌گوریون مانع اصلی بر سر راه تشکیل دولت می‌دانست یعنی حضور جمعیت عرب متخاصم، بنا کردند. اسرائیل در حالی که در روایت‌های رسمی بر دفاع از خود و ضرورت نظامی تاکید می‌کند، اما اسناد داخلی از آرشیو اسرائیلی‌ها و اظهارات مقامات آن، تمایل واضح برای تغییر شکل نقشه جمعیتی به نفع کشوری یهود را نشان می‌دهد. 

بن‌گوریون هم محدودیت‌های زودهنگام جاه‌طلبی‌های اراضی صهیونیسم را درک کرده بود هم روند کلی را. او در محافل خصوصی اغلب اذعان می‌کرد که «طرح تقسیم سازمان ملل متحد در سال 1947»  مصالحه‌ای موقتی بود. همانطور که در سال 1937 به بدنه اجرایی سازمان جهانی صهیونیسم می‌گوید: «پذیرش این تقسیم‌بندی ما را مجبور به صرفنظر از فرااردن نمی‌کند...ما باید کشوری را در مرزهایی که امروز ثبت شده بپذیریم-اما مرزهای اهداف صهیونیست همچنان نگرانی مردم یهود است و هیچ عامل خارجی نمی‌تواند آنها را محدود کند.» پیدایش کشور در سال 1948 نه پایان که فازی از دیدگاه بزرگتری است از گسترش تدریجی که از طریق جنگ، دیپلماسی و مهاجرت به‌دست می‌آید. 

به‌همین ترتیب استراتژی کلان اولیه اسرائیل دو وجه داشت: تثبیت حق حاکمیت بر هر میزان قلمرویی که امکان دارد و تضمین یک جمعیت دائمی با اکثریت یهود در داخل این فضا. این منطقی است که اقدامات بعدی اسرائیل را در دهه‌های بعدی هدایت می‌کند؛ از اشغال کرانه باختری و غزه در سال 1967 تا پروژه شهرک‌سازی که در سال‌های 1970 سرعت گرفت و امروز قطب اصلی سیاست اسرائیل باقی مانده است.

با این حال، باوجود آنکه دولت اسرائیل خود را از طریق مطیع‌سازی مردم فلسطین و گسترش در اراضی فلسطینی منسجم کرد و برخی از تهدیدهای خارجی را در جنگ‌های 1967 و 1973 شکست داد، در پایان قرن بیستم استراتژی کلان خود را تکمیل کرد. اسرائیل که دیگر صرفاً بر بقا و ساخت دولت اولیه متمرکز نیست، فعالیت‌های برون‌مرزی را به سمت شکل‌دهی به فضای منطقه‌ای به‌روش‌هایی برده که مانع تهدیدهای خارجی و تضمین تسلط اسرائیل برای درازمدت خواهد شد. 

راهبرد تکه تکه کردن کشورهای عربی

این چرخش در «طرح یینون» در سال 1982 به‌وضوح ذکر شده؛ مقاله‌ای راهبردی از روزنامه‌نگار اسرائیلی و اودد یینون، مقام سابق وزارت خارجه. این مقاله پیشنهاد داد که امنیت اسرائیل را نمی‌توان از طریق پیمان‌نامه‌های صلح یا مهار دشمن به‌دست آورد بلکه راه آن چندپارگی کشورهای عرب همسایه در امتداد خطوط قومی و فرقه‌ای است. جهان عرب تضعیف شده و از هم گسیخته که به نهادهای کوچک و به‌طور متقابل خصمانه تقسیم شوند به اسرائیل اجازه می‌دهد تا هژمونی منطقه‌ای را بدون چالش به‌دست آورد. به قول یینون «عراق قوی‌تر از سوریه است.

در کوتاه‌مدت این قدرت عراق است که بزرگترین تهدید را برای اسرائیل ایجاد می‌کند...هر نوعی از تقابل بین اعراب به ما کمک خواهد کرد.» این نقشه راه نشان می‌دهد که بی‌ثباتی داخلی در جهان عرب خطری نیست که نادیده گرفته شود، بلکه شرایطی برای پرورش است. این منطق بعدها در سال 1996 در سند سیاسی «شکستن تمیز» در قالبی سیاست‌محورتر دوباره ظاهر شد که در آن زمان از سوی تیمی از نئومحافظه‌کاران آمریکایی از جمله ریچارد پرل و داگلاس فیت برای بنیامین نتانیاهو نخست‌وزیر وقت نوشته شده بود.

این سند خواستار کناره‌گیری از روند صلح اسلو و در عوض پیگیری سیاست‌های «شکستن تمیز» و جدایی از سیاست‌های گذشته از طریق پیشگیری نظامی، تغییر رژیم در عراق و بازتعریف فضای استراتژیک اسرائیل بود. این گزارش از حذف رژیم‌های متخاصم، به‌ویژه صدام حسین در عراق و تاکید مجدد بر بازدارندگی اسرائیل از طریق زور، نه مذاکره حمایت می‌کرد. فرضیه اساسی تکرار حرف یینون بود: که امنیت درازمدت اسرائیل نه در مصالحه یا در همزیستی که در ترسیم مجدد نقشه سیاسی خاورمیانه است. 

طرح یینون و شکستن تمیز در کنار یکدیگر دیدگاه پسااسلو از استراتژی کلان اسرائیل را شکل داد؛ استراتژی‌ای که تجزیه کشورهای منسجم عربی و به حاشیه راندن مسئله فلسطین را نه‌تنها به‌عنوان عوارض جانبی سودمند بلکه اهداف فعال می‌دید. در چارچوب استراتژیک، اشغال، شهرک‌سازی، گسترش و مداخله نظامی نه‌تنها سیاست‌های انزواگرایانه بلکه اجرای یک دیدگاه منسجم‌اند: ‌امنیت اسرائیل بزرگتر نه‌تنها از طریق مرزها و سلاح‌ها بلکه از طریق تضعیف عمدی هر گونه رقیب منطقه‌ای که توانایی به‌چالش کشیدن تسلط آن را دارد، تامین می‌شود.

این جهت‌گیری سیاسی متمرکز بر تسلط نظامی، تجزیه منطقه‌ای و اجتناب از تشکیل کشور فلسطینی پایدار همچنان سیاست اسرائیل در قرن بیست و یکم را شکل می‌دهد. انتقاضه دوم (سال‌های 2000 تا 2005) و فروپاشی روند اسلو بیش از پیش این باور را در میان الیت سیاسی اسرائیل جا انداخت که مذاکرات با فلسطینی‌ها بیهوده یا حتی خطرناک است. در عوض، اقدامات یک‌جانبه به روشی ترجیحی از کنترل و مهار تبدیل شد.

در سال 2005، عقب‌نشینی یک‌جانبه اسرائیل از غزه اغلب گامی به سمت صلح محسوب می‌شد، ولی در واقع اقدامی برای اعزام دوباره زیرکانه نیروها بود. چنانچه داو وایس‌گلس، مشاور ارشد آریل شارون، نخست‌وزیر وقت می‌گوید: «اهمیت طرح عقب‌نشینی، متوقف کردن روند صلح است و زمانی که این روند را متوقف کنید، مانع تاسیس کشور فلسطین می‌شوید.» 

پس از پیروزی حماس در انتخابات سال 2006 و متعاقباً کنترل غزه، اسرائیل و مصر محاصره‌ای را اعمال کردند که عملاً این باریکه را به آنچه دیوید کامرون، نخست‌وزیر سابق بریتانیا «کمپ زندان» خوانده بود، تبدیل کرد. استراتژی از آن زمان به کمپین‌های نظامی مکرر (مثل سال 2008-2009، 2012، 2014 و 2021) برای کاهش قابلیت‌های حماس و در عین حال حفظ کنترل غزه بدون محاصره دوباره مستقیم آن  طراحی شد. هر دور از خشونت همچنین برای نمایش بازدارندگی اسرائیل و نشان دادن تبعات مقاومت به بازیگران منطقه‌ای بود.

در این میان، در کرانه باختری، پروژه شهرک‌سازی که زمانی جنبش حاشیه‌ای (به‌معنای جنبش سیاسی افراط‌گرایانی که در حاشیه جریان اصلی جامعه فعالیت می‌کنند) دیده می‌شد، به پروژه اصلی دولت تبدیل شد. با پشتوانه چارچوب‌های قانونی، زیرساخت‌ها و حفاظت نظامی، شهرک‌سازی‌ها به سمت تجزیه اراضی فلسطینی در همسایگی خود که برای دولت فلسطین پایدار ضروری بودند، توسعه پیدا کردند. تا سال 2020، رهبران کلیدی اسرائیلی از جمله نخست‌وزیر نتانیاهو علناً درباره الحاق بخش‌های بزرگی از کرانه باختری صحبت کرده بودند.

با اینکه الحاق رسمی در ازای توافقنامه‌های عادی‌سازی متوقف شد، اما این روند عملاً ادامه داشت تا یکی از اهداف اصلی اولیه استراتژی کلان تحقق پیدا کند: کنترل غیرقابل بازگشت اراضی با حق حاکمیت حداقلی فلسطینی. این داینامیک در سال 2020 در پیمان ابراهیم که روابط بین اسرائیل و چندین کشور عربی از جمله امارات متحده عربی، بحرین، مراکش، سودان را بدون هیچ راه‌حلی برای مسئله فلسطین عادی‌سازی می‌کرد، به اوج خود رسید.

این توافقنامه‌ها بازتابی از هدف راهبردی چنددهه‌ای بودند که در سند «شکستن تمیز» مشخص شده بود: دور زدن کامل فلسطینی‌ها و همسو کردن منطقه حول منافع مشترک در امنیت، تجارت و مخالفت با ایران. دیدگاه «خاورمیانه جدید» دوباره بازگشته بود که نه بر اساس صلح با فلسطینی‌ها بلکه بر اساس ائتلاف‌های عملگرایی بود که آنها را بیشتر به حاشیه می‌راند ولی دغدغه‌های ژئواستراتژیک اسرائیل را متمرکز می‌کرد. 

رویدادهای هفتم اکتبر 2023 و واکنش نظامی سنگین اسرائیل در غزه، نقطه عطف دیگری را رقم زد. وزرای راست افراطی مانند ایتامار بن‌گویر و بتزالل اسموتریچ نه‌تنها خواستار اشغال کامل غزه بلکه اخراج جمعیت و کنترل همیشگی اسرائیل بودند؛ خواسته‌هایی که پژواک منطق اولیه شهرک‌نشینی-استعماری بن‌گوریون و چشم‌انداز ماکسیمالیتی (حداکثرگرایی) طرح یینون است.

به عبارت دیگر، امنیت را دیگر نمی‌توان با «عمل‌های جراحی» یا همزیستی برقرار کرد بلکه فقط با پیروزی کامل جمعیتی و سرزمینی امکان‌پذیر می‌شود. حتی باوجود افزایش فشار بین‌المللی، رهبری اسرائیل به منطق بنیادی خود بازگشته است:‌ نیروی (نظامی) عظیم، اشغال دائمی، و حل مسئله فلسطین نه بلکه مدیریت آن. استراتژی کلان اسرائیل همچنان حق حاکمیت یهودی، کنترل جمعیتی و تسلط منطقه‌ای را مثل اوایل پیداش آن در اولویت قرار داده است، چه از طریق شهرک‌سازی، چه محاصره، چه تکه‌تکه کردن حکومت‌داری فلسطین یا چه دور زدن‌های مسیرهای دیپلماتیک. 

درحالی‌که تاکتیک‌های اسرائیل با داینامیک‌های منطقه‌ای متغیر و فشارهای جهانی سازگار شده، استراتژی کلان آن همچنان مبتنی بر واقع‌گرایی بی‌رحمانه باقی مانده: پیگیری امنیت پایدار از طریق کنترل اراضی، مهندسی جمعیت و تجزیه منطقه‌ای. از همان آغاز، رهبران اسرائیل توجه دقیقی به میزان قدرت خود در رابطه با دشمنان داخلی و خارجی و رقبایش داشته‌اند. چه از طریق جنگ، چه دیپلماسی یا شهرک‌سازی، اهداف اصلی همیشه برای تضمین تسلط دولت یهود در محیطی خصمانه بوده که هدف آن به‌جای تسلیم، شکل دادن به واقعیت‌های ژئوپلیتیک پیرامون آن است. 

درک اقدامات اسرائیل به معنای تایید بی‌چون‌ و چرای آنها نیست بلکه به معنای تشخیص این است که اسرائیل مثل هر واقع‌گرای دیگری رفتار می‌کند که از هر کشور کوچک و درگیر جنگ انتظار می‌رود. اسرائیل تهدیدات را رصد می‌کند، قدرت خود را به‌حداکثر می‌رساند، زمانی که برایش سودمند باشد ائتلاف‌هایی را تشکیل می‌دهد و در صورت لزوم یکجانبه عمل می‌کند.

به نهادهای بین‌المللی اعتماد نمی‌کند. همچنین تصور نمی‌کند نیات اهمیت بیشتری از قابلیت‌ها دارند. از این منظر، عملیات کنونی اسرائیل در ایران بخشی از تلاشی بزرگتر برای خنثی‌سازی تهدیدهای داخلی و خارجی است که مانع تلاش‌های اسرائیل برای تثبیت خود به‌عنوان هژمون منطقه‌ای در خاورمیانه می‌شود. مایکل هرش در 18 ژوئن در مجله فارن پالیسی نوشت که اسرائیل چگونه تسلط نظامی خود بر همسایگان عرب خود را برقرار کرده و حالا همان درجه از برتری را بر ایران، تنها تهدید منطقه‌ای باقی‌مانده، اعمال می‌کند.

با اینکه افرادی در الیت سیاسی اسرائیلی آرزوی سقوط رهبران عربی مثل صدام حسین، معمر قذافی و بشار اسد را داشتند، و به آن رسیدند، مشخص نیست که به آرزوی حذف رهبر ایران برسند؛ که به‌رغم استدلال‌های مخالف، بدون دست‌کم تصرف زمینی امکان‌پذیر نیست. حمله زمینی آمریکا به روش واقع‌گرایانه به نفع اسرائیل است. 

اولاً، این امر منجر به انحلال ایران به‌عنوان قدرت برتر منطقه را تسریع می‌کند. اسرائیل با از بین بردن زیرساخت‌های نظامی جمهوری اسلامی، فلج کردن عمق استراتژیک از طریق تغییر رژیم یا تجزیه کشور و بی‌ثبات کردن شبکه‌های نفوذ آن در سراسر عراق، سوریه، لبنان و یمن، قدرتمندترین دشمن خود در منطقه را حذف می‌کند. این امر اساساً موازنه قدرت در خاورمیانه را تغییر می‌دهد، اسرائیل را نه‌تنها در برابر کشورهای عرب تضیعف‌شده بلکه کشوری که زمانی قدرتمندترین رقیب ایدئولوژیکی و نظامی بود، بی‌رقیب خواهد کرد.

ثانیاً چنین کمپینی نفوذ آمریکا و حضور نظامی در منطقه را بیش از پیش تضعیف می‌کند که به طور متناقضی به نفع اسرائیل است. هزینه سیاسی و استراتژیک یک جنگ زمینی دیگر آمریکا در خاورمیانه، پس از شکست در عراق و افغانستان، احتمالاً تمایل سیاسی و عمومی آمریکا برای مشارکت پایدار در امور منطقه‌ای را از بین خواهد برد. 

با چرخش واشنگتن به امور داخلی خود یا تغییر تمرکز استراتژیک به مناطق دیگری مثل ایندوپاسیفیک، اسرائیل با خودمختاری بزرگتری به‌عنوان یک داور عمده امنیتی در خاورمیانه باقی می‌ماند و خلأیی که ناشی از عقب‌نشینی یک ابرقدرت ایجادشده را پر می‌کند. به این ترتیب، برنامه‌ریزان استراتژیک اسرائیلی می‌توانند هم سقوط ایران را ببینند و هم کاهش مرکزیت نظامی آمریکایی را به‌عنوان مسیرهای دوگانه به هژمونی منطقه‌ای؛ هدف هر کشور واقع‌گرایی که درک عمیقی از آن دارد. با اینکه تمام گزینه‌ها احتمال دارند، بدون ایران کنونی، اسرائیل بدون شک قدرت برتر خاورمیانه خواهد بود. اینکه این اتفاق چه معنایی برای تاریخ خواهد داشت، سوال بسیار بزرگتری است.

منبع: E-International Relations

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه بین‌الملل
پربازدیدترین
آخرین اخبار