رقابت واقعیتهای انتخابی/دعوای روایتها در واشنگتن بر سر حمله آمریکا به ایران، بیحاصل است
رئیسجمهور دونالد ترامپ، چند ساعت بعد از برخورد بمبهای ایالات متحده، مدعی «نابودی کامل» شد و گزارش دیآیای که به سیانان درز داده شد، برعکس این را گفت.

استیون ای کوک کارشناس ارشد خاورمیانه در شورای روابط خارجی
همکاری دارم که اغلب استفاده خاصی از کلمات میکند. او بحث اخیر درباره میزان آسیب به سه مرکز هستهای اصلی ایران در بمبارانها را «ابلهانه» میخواند. قطعاً هم همینطور است، بهخصوص از آنجا که بیشتر افراد درگیر در بحث، هیچ اطلاعاتی ندارند، به جز ادعای رئیسجمهور و گزارش آژانس اطلاعات دفاعی یا دیآیاِی. رئیسجمهور دونالد ترامپ، چند ساعت بعد از برخورد بمبهای ایالات متحده، مدعی «نابودی کامل» شد و گزارش دیآیای که به سیانان درز داده شد، برعکس این را گفت.
اما این بحثهای متقابل و تهی درباره وضعیت برنامه هستهای ایران از چیزی که به نظر میآمد هم بدتر بود. مشکل آشکار این بود که شرکتکنندگان در این بحث، هیچ داده محکمی نداشتند اما این را هم که کنار بگذاریم، این بحث نشانه تمایلی ویرانگر در جامعه سیاست خارجی بود که به قیمت نادیدهگرفتن توضیحات مبتنی بر داده، روایت ارائه کنند. این جامعه را به شکل کلی میتوان به عنوان رهبران منتخب، تحلیلگران سیاست خارجی و روزنامهنگاران تعریف کرد.
این تحلیل مبتنی بر روایت، در نهایت واقعیتهایی جداگانه برای افراد ایجاد میکند که تقریباً اتکایی انحصاری بر جهانبینی آنها دارد. چنین رویکردی، برای سیاست خارجی ایالات متحده مضر است. ایدهای بود که میگفت: «سیاست لب آب متوقف میشود. [یعنی در ساحل و به عبارتی وقتی موضوع به مسائل خارج از مرزها میرسد]»
این ایده کهنه، به دهه ۱۹۴۰ برمیگردد و به سناتور آرتور وندنبرگ. این ایده امروز طوری استفاده میشود که ظرافتهای موضع اصلی وندنبرگ را نادیده میگیرد. او بر اهمیت بحث در شکلدهی به وحدت هدف در امور خارجه تأکید داشت. وندنبرگ احتمالاً اگر واشنگتن امروز را میدید، مات و مبهوت میشد. در دنیایی که امروز در آن زیست میکنیم، نه بحثی در کار است و نه وحدتی. در نتیجه واشنگتن در معرض این خطر تعقیب سیاستهایی است که با چالشهای دنیای واقعی پیش روی واشنگتن ناهماهنگ هستند.
درباره آسیبی که ایالات متحده به تأسیسات هستهای ایران در اصفهان، فردو و نطنز زده، سردرگمی و سوءتفاهمی شدید وجود دارد و متهم اصلی این وضعیت نیز، البته ترامپ است. او ۲۱ ژوئن اعلام کرد تأسیسات هستهای ایران نابود شدهاند اما این ادعا و گزافهگویی خالص بود. این تاکتیکی است که ترامپ پای درس مرشدش، روی کوهن یاد گرفته: مهم نیست شرایط چیست. حرفی به مردم بزن که در خدمت منافع توست و آنقدر این را تکرار کن که واقعیت ساختگی تو، واقعیت آنها شود.
اساساً هیچ امکان ندارد که حتی رئیسجمهور توانسته باشد به آن زودی وضعیت تأسیسات هستهای ایران را بعد از عملیات بداند. تردیدی نیست که او میدانست بمبها به هدف خوردهاند اما میزان آسیب در آن زمان، معلوم نبود. البته این فقدان اطلاعات هیچ وقت برای ترامپ مشکلی نبوده است.
بعد درز گزارش دیآیای از راه رسید. این گزارش میگفت حملات ایالات متحده برنامه هستهای ایران را تنها چند ماه عقب انداختهاند. روزنامهنگاران، دبیران رسانهها، کارشناسان سیاست خارجی و مخالفان سیاسی رئیسجمهور چنان روی این گزارش پریدند که انگار قطعی است. نبود. این درز اطلاعات، نتیجهگیری اولیهای «با اطمینان کم» را نشان میداد و آن هم تنها از دیآیای، نه کلیت جامعه اطلاعاتی. اطلاعات بعدی میگفتند احتمالاً اورانیوم غنیشده ایران خارج از دسترس و مدفون زیر تأسیساتی بهشدت آسیبدیده است. این لزوماً جدول زمانی لازم برای بازسازی برنامه هستهای از سوی ایران را طولانیتر میکرد. برخی بیشتر علاقه داشتند امتیاز سیاسی بگیرند تا با موضوع برنامه هستهای ایران و تبعاتش بر امنیت شرکای ایالات متحده و منافعش در خاورمیانه کلنجار بروند. برای اینها، این گزارشها به نظر اهمیت نداشت.
تصویر کلی بحث ارزیابی آسیب بمبها، به شکلی که هست، نگرانکننده است و آشنا. واشنگتن درباره این حملات دو داستان دارد: ۱. موفقیتی بود که توانایی ایران برای تهدید همسایگان و بهخصوص اسرائیل با سلاح هستهای را تمام کرده است و ۲. شکستی بود که خطر تسلیحاتیسازی از سوی ایران و تلافی گسترده را به همراه دارد. هر کدام از این روایتها، واکنش متفاوتی در سیاستگذاری را میطلبند، اما به سختی میتوان تصور کرد، حول یکی از این روایات اجماعی شکل بگیرد تا رویکردی منسجم در ایالات متحده درباره ایران ایجاد شود.
به نظر میرسد، برخی ناظران مایل نیستند تحلیلها را تا نتیجه منطقیشان دنبال کنند. شاید از مجازاتی شخصی یا حرفهای میترسند. مثلاً آیا هیچ کدام از طرفداران ترامپ این سؤال را پرسیده که «اگر برنامه ایران کاملاً نابود شده، چرا رئیسجمهور پیشنهاد مذاکره با ایران را میدهد؟ چه چیزی هست که بر سرش مذاکره شود؟» نه! همهشان پای روایت ترامپ ایستادهاند.
مخالفان رئیسجمهور هم نگفتهاند «اگر تازهترین گزارش پنتاگون درست باشد، عملیات برنامه ایران را تا دو سال عقب انداختهاست. این خبر خوبی است و برای ما زمان بیشتری میخرد تا سیاستگداری کنیم و چالش ایران را مدیریت کنیم.» هم این سؤال و هم آن موضعگیری فوقالعاده منطقی هستند و میتوانند پایه و اساس اجماعی شوند بر سر مسیری که در ادامه طی میشود. اما سیاست و فرزند نامشروعش، ژستگیری در شبکههای اجتماعی، چنین اجماعی را بینهایت سختتر از آنی کردهاند که باید باشد.
درباره وضعیت بحثهای امنیت ملی و سیاست خارجی در واشنگتن نباید اغراق کرد. در این بحثها همیشه سیاست بوده و خواهد بود؛ اما در گذشته، روایت همه چیز نبود. بحثهایی عمیق و فکرشده، اغلب تند، بر سر استقرار موشکهای میانبرد و دارای تسلیحات هستهای در اروپا و گسترش ناتو در میگرفت. امروز افراد بیشتر علاقه دارند در خدمت روایت ارجحشان از واقعیت عمل کنند و در چنین شرایطی، بهسختی میتوان چنان بحثهایی را تصور کرد.
وقتی این روایت ارجح از واقعیت، در تناقض با حقایق عینی از کار دربیاید، چه اتفاقی میافتد؟ هیچ. ترامپ همچنان ادعا خواهد کرد برنامه هستهای ایران نابود شده. این موضع ضرری برایش نداشته است. از آن سو، تحلیلگران و رهبران منتخبی مطمئن بودند عملیات اسرائیل و آمریکا، جرقه جنگ فاجعهباری در منطقه را خواهد زد و به نفع چین خواهد شد. آنها هم همینطور هستند. صرفاً میگذرند و به سراغ موضوعات بعدی میروند، بدون اینکه فرضیات پیشینشان را دوباره ارزیابی کنند.
آنهایی که خواننده قدیمی مطالب من بودهاند، شاید خسته شدهاند که مدام به اشکال مختلف از من این را بشنوند که برای سیاست خارجی درست، رهبران به فرضیات درست درباره دنیا نیاز دارند؛ اما اینطور فرضیات را خیلی سخت میشود شکل داد وقتی واشنگتن غرق در تحلیلهای روایتمحور است. به جایش شما واقعیتهایی در رقابت با یکدیگر حاصل میکنید که یعنی هیچ واقعیتی در کار نیست.