بابک ماندن یا افشین شدن
در این زمانه عسرت که ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد، باید دانست که مرز باریکی میان بابک ماندن و افشین شدن است.

در این زمانه عسرت که ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد، باید دانست که مرز باریکی میان بابک ماندن و افشین شدن است. آنچنان که تاریخنگارانی همچون مقدسی و خواجه نظامالملک گفتهاند، بابک تا آخرین قطره خون خود چنان در برابر تبار نامبارک خلیفگان و تازیان پایمردی نمود که حدیث مرگ و مثلهشدنش بدل به قصهای شد از جنس افسانههای کهن ایرانیان و مرتبهای یافت همچون سوشیانس. آنچنان که خواجه نظامالملک مرگ او را چنین روایت میکند: «بفرمود تا چهار دستوپایش ببریدند پس بابک چون یک دستش ببریدند دست دیگر از خون کرد و در روی خویش بمالید.
معتصم (خلیفه عباسی) گفت، ای سگ این چه عملاست؟ گفت درین حکمتیاست که شما هر دو دستوپای من بخواهید بریدن و روی مردم از خون سرخ باشد چون خون از تن مردم برود روی زرد شود، من روی خویش به خون آلودم تا مردم نگویند که از بیم، رویش زرد شده». یا مقدسی گوید: «بعض مردم گویند که چون دست بابک ملعون را قطع کردند صورت خود را با خونش بیالود و خندید برای اینکه به مردمی که حاضر بودند بنمایاند که قطع عضو او به او رنج نمیدهد و روانش از این عذاب درد حس نمیکند».
اما آنکه بابک را فرو گرفت، نه از تبار تازیان و خلیفگان که «خیذر ابن کاووس»، ملقب به افشین، شهریار اسروشنه ولایتی در حوالی خوجند در دل خراسان بزرگ بود؛ آن هم از جهت خدمتی به خلیفه و غاصبان ایرانشهر. اما افشین بیخبر از اینکه به تعبیر بیهقی «خون ریختن کار بازی نیست» گرچه چندصباحی از جانب خلیفه بسیار بسیار گرامی داشته شد، اما غافل از این بود که «قضا در کمین بود کار خویش میکرد» و در آخر ظن خلیفه به ایرانیتی که او در دماغ میپخت گریبان او را گرفت و سر دار از او نیز همچون بابک بلند گشت، اما نه به جرم پایمردی و آزادگی و قلندری بلکه به شهرت خیانت و زبونی. پس شاید امروز نیز دو ره پیش روی ما باشد؛ «بابک ماندن» یا « افشین شدن».