| کد مطلب: ۳۴۵۵۸

عصر جدید هسته‌ای/ سیاست‌های ترامپ نظام عدم اشاعه اتمی را نابود می‌کند

اگر نظام لیبرال فروبپاشد، نظام عدم اشاعه هسته‏‌ای نیز همزمان با آن فرو می‏‌ریزد. آنگاه قدرت‌‏هایی که به سرعت به سمت دستیابی به سمت سلاح‌‏های هسته‌‏ای حرکت می‏‌کنند، دوستان رهاشده ایالات متحده آمریکا هستند که دیگر باور ندارند که می‏‌توانند بر تضمین‏‌های امنیتی آمریکا تکیه کنند و حتی خودشان هم ممکن است نگران اقدامات قهری آمریکا باشند.

عصر جدید هسته‌ای/ سیاست‌های ترامپ نظام عدم اشاعه اتمی را نابود می‌کند

گیدئون رز، پژوهشگر شورای روابط خارجی آمریکا: همزمان با اینکه دولت دوم دونالد ترامپ به سرعت در حال برچیدن عناصر بنیادین نظام بین‌الملل پس از جنگ جهانی دوم است، به نظر می‌رسد که این دولت برخی از واضح‌ترین نتایج احتمالی اقداماتش را در نظر نگرفته‌است. از جمله این نتایج کلید خوردن دور تازه‌ای از اشاعه تسلیحات اتمی است که این بار قرار نیست این سلاح‌ها در اختیار تروریست‌ها و کشورهای یاغی قرار بگیرد، بلکه کشورهایی که پیش از این به‌عنوان متحدان آمریکا شناخته‌می‌شدند، به جمع دارندگان سلاح‌های هسته‌ای خواهند پیوست.

حتی اگر ساعت سیاست خارجی را یک قرن به عقب برگردانیم، باز هم نمی‌توانیم جلوی تهدید موجودیتی را که امروز با آن مواجه هستیم بگیریم. این تهدید دانش گسترده هسته‌ای و قیمت نسبتا ارزان و دسترسی آسانی به فناوری اتمی است. نظام عدم اشاعه کنونی در جهان که باعث می‌شود دستیابی به سلاح‌های هسته‌ای به شکل گسترده رخ ندهد، ناشی از اقدام داوطلبانه هماهنگ کشورها در محدود کردن خودخواسته است.

اگر کشورها داوطلبانه به نظام عدم اشاعه هسته‌ای تن داده‌اند، به این دلیل است که احساس می‌کنند وجود این نظام امنیت بیشتری ایجاد می‌‌کند تا غیاب آن. اما بخش بزرگی از این احساس امنیت ناشی از این است که این نظام عدم اشاعه زیر چتر نظام جهانی گسترده‌تری قرار گرفته‌است که عمدتاً توسط قدرت آمریکا محافظت می‌شود. دقیقاً همین شبکه شراکت‌های بین‌المللی از جمله ناتو است که دولت کنونی ترامپ در حال از بین بردن آن است.

همه باید بدانند که اگر نظام لیبرال فروبپاشد، نظام عدم اشاعه هسته‌ای نیز همزمان با آن فرو می‌ریزد. آنگاه قدرت‌هایی که به سرعت به سمت دستیابی به سمت سلاح‌های هسته‌ای حرکت می‌کنند، دوستان رهاشده ایالات متحده آمریکا هستند که دیگر باور ندارند که می‌توانند بر تضمین‌های امنیتی آمریکا تکیه کنند و حتی خودشان هم ممکن است نگران اقدامات قهری آمریکا باشند. کنت والتز، دانشمند مشهور علوم سیاسی نقل قول مشهوری دارد که می‌گوید وقتی سلاح‌های هسته‌ای پخش می‌شوند «بیشترش، احتمالاً بهتر است.»

اعتقاد این تحلیل‌گران روابط بین‌الملل این است که با دورنمای «انهدام قطعی دوجانبه» (Mutually Assured Destruction MAD) همه رقابت‌های بین‌المللی به شکل ماندگاری تثبیت می‌شود. نکته اینجاست که خطرناک‌ترین فاز اشاعه هسته‌ای زمانی است که کشورها در حال عبور از آستانه هسته‌ای شدن هستند. اگر دونالد ترامپ مسیر حرکتش را تغییر ندهد، مشخصه اصلی سال‌های پیش رو بحران‌های هسته‌ای خواهد بود.

دوراندیشی سرزمین گال

سیاست‌گذاران آمریکایی در دهه ۱۹۴۰ بعد از سه دهه جنگ و بحران اقتصادی ایجاد یک نظام بین‌المللی مبتنی بر قانون را آغاز کردند. درس‌هایی که آنها از نیمه نخست قرن بیستم آموختند، ساده بود: اینکه کشورها صرفاً بر مبنای منافع شخصی کوتاه‌مدت عمل کنند، سیاست‌های اقتصادی‌شان را بر مبنای نفع به قیمت ضرر دیگران تعیین کنند و سیاست‌های امنیتی‌شان را بر مبنای گردن نگرفتن تدوین کنند، باعث می‌شود که ناآرامی‌های اقتصادی و اجتماعی رخ دهد که به نوبه خود باعث ظهور مستبدان تهاجمی می‌شود و نهایتاً جهان را به جنگ و خونریزی می‌کشاند.

واشنگتن با امید به اجتناب از بازگشت دوباره این الگو، تصمیم گرفت بر مبنای آگاهی از منافع بلندمدت و تنظیم سیاست بین‌المللی براساس یک بازی تیمی، اقدام کند. معنایش این بود که متحدان همفکر یک سازوکار پایدار و امن ایجاد کنند که در چارچوب آن اعضای تیم بتوانند بدون ترس در کنار هم رشد کنند. از ابتدا هم این نظم بر پایه قدرت فوق‌العاده آمریکا بنا شده‌بود. این قدرت قرار بود از جانب همه تیم به کار گرفته‌شود و نه صرفاً برای آمریکا. بدون تردید این نظام جدید نه ناشی از نوع‌دوستی سرخوشانه بود و نه نئوامپریالیسم خیره‌سرانه بلکه ناشی از این فهم بود که در جهان مدرن لازم است امنیت و اقتصاد فراتر از سطح ملی اداره شوند.

سیاستگذاران آمریکایی به این نتیجه رسیدند که سرمایه‌داری یک بازی با حاصل جمع مثبت است که بازیگران آن می‌توانند در کنار هم رشد کنند و نه به قیمت ضرر یکدیگر. در چنین شرایطی امنیت به کالایی تبدیل می‌شود که منحصر به یک طرف نمی‌ماند و همه می‌توانند از آن استفاده کنند. در نتیجه آمریکا به جای اینکه مانند همه قدرت‌های مسلط پیش از خودش از قدرت فوق‌العاده‌اش با این هدف استفاده کند تا دیگر کشورها را استثمار کند، تصمیم گرفت به جهش اقتصاد کشورهای متحدش کمک کند، از ساختار دفاعی‌شان حمایت کند و یک منطقه همکاری جان لاکی در چارچوب ساختار وسیع‌تر توماس هابزی جهان ایجاد کند.

در این نظام جدید، سلاح‌های هسته‌ای به‌عنوان ابزار نهایی جنگی یک چالش منحصربه‌فرد ایجاد می‌کرد. محتمل به نظر می‌رسید که کشورهایی که بتوانند به چنین سلاحی دست پیدا کنند، خودمختاری استراتژیک و قدرت قهری پیدا کنند و در این چارچوب کشورهایی که چنین سلاحی ندارند به طعمه و شکار آنها تبدیل شوند. مانند هر فناوری نظامی جدید دیگر، خیلی از کشورهای جهان به فکر دستیابی به سلاح اتمی افتادند اما زمانی که یک راهکار ساده برای مشکل در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ اندیشیده شد، جلوی اشاعه عمومی این سلاح‌ها گرفته‌شد. ایالات متحده آمریکا از این سلاح‌ها از یک سو برای مقابله با دشمنان مسلح به سلاح هسته‌ای از طریق بازدارندگی استفاده می‌کرد و از سوی دیگر از زرادخانه هسته‌ای خود برای دفاع از خودش و دوستانش استفاده می‌کرد. چتر حمایتی آمریکا از متحدانش باعث می‌شد تا این کشورها دیگر نیازی نداشته‌باشند تا خودشان به دنبال سلاح هسته‌ای بروند.

این سازوکارها از طریق پیمان عدم اشاعه هسته‌ای (NPT) در دهه ۱۹۷۰ رسمیت پیدا کردند. براساس این پیمان بین‌المللی، آمریکا، شوروی، بریتانیا، فرانسه و چین می‌توانستند زرادخانه هسته‌ای خود را حفظ کنند و بقیه امضاکنندگان از حق خود برای داشتن سلاح اتمی می‌گذشتند. این معامله کم‌وبیش در سال‌های پس از انعقاد این قرارداد پابرجا مانده‌است و فقط اسرائیل، هند، پاکستان و کره‌شمالی بعد از این پیمان به باشگاه کشورهای هسته‌ای پیوسته‌اند.

بخش اعظم توجه‌ها در حوزه هسته‌ای بر ابرقدرت‌ها بوده‌است و عده‌ای از کشورهای یاغی مانند کره شمالی (که سال ۲۰۰۶ هسته‌ای شد)، عراق (که قصد داشت سلاح هسته‌ای داشته‌باشد) و ایران (که اکنون کشور در آستانه است) تمرکز داشت. به لطف تحولات جدید پرونده کشورهای هسته‌ای مانند فرانسه و بریتانیا که قبلاً کمتر به آنها توجه می‌شد، اکنون مورد توجه قرار گرفته‌است.

بریتانیا سال ۱۹۴۱ نخستین برنامه تولید سلاح هسته‌ای را راه‌اندازی کرد و دو سال بعد این برنامه را با برنامه پروژه منهتن آمریکا ادغام کرد. بعد از آنکه آمریکا پس از پایان جنگ جهانی دوم دیگر حاضر به همکاری با بریتانیا نشد، لندن تصمیم گرفت برنامه خود را احیا کند و سال ۱۹۵۲ نخستین آزمایش اتمی‌اش را انجام داد.

فرانسه اما برنامه پنهانی اتمی‌اش را از سال ۱۹۵۴ آغاز کرد و آن را در سال ۱۹۵۸ علنی کرد و سال ۱۹۶۰ نخستین سلاح هسته‌ای‌اش را آزمایش کرد. اما چرا فرانسه تصمیم گرفت زمانی که زیر سایه چتر اتمی آمریکا قرار دارد، خودش هم بمب اتمی بسازد؟ تنها دلیلش این بود که شارل دوگل، رئیس‌جمهور فرانسه باور نداشت که آمریکا به تضمین‌های امنیتی‌اش پایبند بماند.

او احساس می‌کرد که بازدارندگی گسترده‌تر ادعایی توخالی است و برای اینکه پاریس بتواند واقعاً امن باقی بماند لازم است که توانایی هسته‌ای خودش را داشته‌باشد. آنگونه که شارل دوگل خودش سال ۱۹۶۳ گفت: «سلاح‌های هسته‌ای آمریکا تضمین بنیادین صلح جهان هستند... اما این واقعیت هم وجود دارد که نیروی اتمی آمریکا لزوماً بلافاصله به همه شرایط احتمالی که اروپا و فرانسه را نگران می‌کند، پاسخ نخواهند داد. در نتیجه ما تصمیم گرفتیم که خودمان را به نیروی هسته‌ای مسلح کنیم که منحصر به خودمان باشد.

فرانسوی‌ها نام نیروی اتمی خود را «نیروی ضربت» (force de frappe) قرار دادند. برای دهه‌های متوالی تحلیل‌گران فرانسوی استدلال دوگل را تمسخر می‌کردند و این اقدام را نتیجه غرور یا پارانویای اهالی سرزمین گال تعبیر می‌کردند و نه یک منطق راهبردی. اما چند هفته بعد از آغاز به کار دولت دوم دونالد ترامپ دیگر کسی این تصمیم را مسخره نمی‌کند و آن را یک پیشگویی دقیق ارزیابی می‌کند.

از روسیه با عشق

با پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی چشم‌انداز اتمی جهان به شکل اساسی تغییر کرد. احتمال رویارویی ابرقدرت‌ها بسیار کاهش پیدا کرد و آنچه تهدید فوری‌تری به نظر می‌رسید احتمال پخش شدن مواد و دانش فنی اتمی شوروی سابق به دیگر کشورها و گروه‌های غیردولتی بود. مسئله اساسی آن روزگار به مهار کردن «بمب‌های اتمی رهاشده» تبدیل شد.

برنامه‌های مختلفی برای حل این مسئله تدوین شد که از جمله آنها می‌توان به قانون همکاری برای کاهش تهدید نان-لوگار در سال ۱۹۹۱ اشاره کرد. یکی از مسائل مهم در مورد باقیمانده زرادخانه هسته‌ای شوروی سابق بود که اکنون در کشور تازه استقلال‌یافته اوکراین باقی مانده بود. کشورهای دیگر پافشاری کردند تا کی‌یف سلاح‌های باقیمانده را به مسکو بازگرداند و وعده می‌دادند که این اقدام عواقبی برای اوکراین در بر نخواهد داشت. کی‌یف که توانایی چندانی برای مقاومت نداشت، موافقت کرد و براساس تفاهمنامه ۱۹۹۴ بوداپست سه کشور قزاقستان، بلاروس و اوکراین با تضمین حفاظت از سوی آمریکا، بریتانیا و روسیه به ان‌پی‌تی پیوستند و سلاح‌های اتمی خود را به روسیه تحویل دادند. همان زمان هم عده‌ای معتقد بودند که این اقدام اشتباه است.

جان میرشایمر، استاد علوم سیاسی، سال ۱۹۹۳ در فارن افرز اشاره کرد که اوکراین نهایتاً مجبور است با اقدام تلافی‌جویانه روسیه برای جبران سرزمین‌های ازدست‌رفته مقابله کند و در اختیار داشتن قابلیت اتمی کم‌ضررترین راه مقابله برای اوکراین خواهد بود. میرشایمر در آن مقاله نوشته‌بود: «اوکراین نمی‌تواند با سلاح‌های متعارف در مقابل روسیه مسلح به سلاح اتمی از خود دفاع کند و هیچ کشوری از جمله ایالات متحده حاضر نیست تضمین‌های امنیتی معنی‌دار به اوکراین بدهد. سلاح اتمی اوکراین تنها راه قابل اتکا برای مقابله با تهاجم روسیه است.»

اما وحشت از اشاعه هسته‌ای قدرتمندتر از نگرانی در مورد جنگ‌های آینده بود و در نتیجه اوکراین پساشوروی کشوری با ارتش صرفاً متعارف باقی ماند. تا دو دهه بعد هم به نظر می‌رسید که هیچ مشکلی وجود ندارد اما ناگهان در سال ۲۰۱۴ ولادیمیر پوتین با خشم از گردش بیش از حد اوکراین به سمت غرب، تصمیم گرفت که درسی به کی‌یف بدهد. او جنبش جدایی‌طلبانه در استان‌های جنوب و جنوب شرقی اوکراین که جمعیت روس‌زبان داشتند به راه انداخت و نیروهای روسیه را آنجا فرستاد تا به جدایی‌طلبان کمک کند.

او به سرعت توانست بخش‌هایی از دونباس و کل شبه‌جزیره کریمه را اشغال کند. منازعه خفیف و مذاکرات بی‌نتیجه تا سال‌ها بعد ادامه پیدا کرد تا اینکه سال ۲۰۲۲ پوتین یک تهاجم تمام‌عیار را با هدف اشغال بقیه کشور آغاز کرد که هدف آن این بود که یا بقیه اوکراین را هم ضمیمه کند یا آن را به کشوری مستعمره تبدیل کند که یک دولت دست‌نشانده در آن روی کار باشد که از مسکو دستور بگیرد. با توجه به همگون نبودن قدرت و ابعاد دو طرف درگیری، افراد زیادی انتظار نداشتند که اوکراین بتواند در مقابل تهاجم روسیه مقاومت کند.

اما اوکراین مقاومت کرد و زمانی که روشن شد کی‌یف بلافاصله سقوط نخواهد کرد، آمریکا و اروپا به حمایت از این کشور برخاستند و کمک‌های روزافزون نظامی و اقتصادی به آن ارسال کردند. با گذشت ماه‌ها و سال‌ها از آغاز جنگ، جنگ پیش‌رونده به جنگ سکون و فرسایش تبدیل شد. روسیه همچنان کریمه و بخش بزرگی از دونباس را در اشغال خود نگه داشت و اوکراین بخشی از سرزمین روسیه در کورسک را در اختیار خود نگه داشت.

دولت بایدن و متحدان اروپایی او به نگه داشتن اوکراین در جنگ متعهد ماندند، اما پافشاری پوتین به بسیج کردن کل منابع کشور برای جنگ باعث شد که او همواره اندکی دست بالاتر داشته‌باشد. سپس نوبت ترامپ شد تا مجدداً به کاخ سفید بازگردد. او در دوران تبلیغات انتخاباتی خود اعلام کرد که قصد دارد جنگ را یک‌روزه تمام کند، اما چندان چیزی در مورد چگونگی انجام این کار نگفت. از روزی که او وارد دفتر کار خود شد، به تدریج جزئیات برنامه او برای پایان جنگ علنی شد و معلوم شد که برنامه او به سادگی این است که اوکراین را وادار کند تمامی مطالبات روسیه را بپذیرد: سرزمین‌های اشغالی را واگذار کند، از لحاظ نظامی ضعیف شود، دولتش عوض شود و رویکرد سیاست خارجی‌اش را به سمت شرق برگرداند. نمی‌توان پیش‌بینی کرد که رویکرد هوادار مسکو در این دولت تا کجا ادامه پیدا خواهد کرد، هم از این جهت که چنین تغییر بنیادینی در سیاست خارجی آمریکا همه را دچار سردرگمی کرده‌‌است و هم از این جهت که اظهارات و موضع‌گیری‌های دولت ترامپ تناقض‌آمیز است.

اما در هفته‌های اخیر ثابت شده‌است که تحولات به اندازه‌ای رخ داده‌است که ثابت کند وعده‌های پیشین آمریکا برای حمایت چه برای اوکراین و چه برای دیگران، دیگر چندان قابل اعتماد نیستند. ثابت شد که جان میرشایمر هم همانند مانند شارل دوگل، درست پیش‌بینی کرده‌بود. بازدارندگی فراگیر وعده‌ای کاذب بود و آنها که روی آن حساب کرده‌بودند، ساده‌لوح بودند. همین باعث می‌شود که بسیاری از کشورهایی که در معرض تهدید قرار دارند از خود بپرسند: چرا راه فرانسه را نرویم و از طریق ایجاد نیروی ضربت، خودمان برای خودمان امنیت ایجاد نکنیم؟

حالا نوبت کدام کشور است؟

حالا که ثابت شده‌است ایالات متحده آمریکا یک متحد غیرقابل اعتماد است، یکی از راه‌های ممکن برای حفاظت از کشورهایی که دنبال تامین امنیت خود هستند، این است که سراغ یک تامین‌کننده امنیت جدید بروند. برای مثال فردریش مرتس، صدراعظم آینده آلمان گفته‌است که قصد دارد «با فرانسه و بریتانیا مذاکره کند که آیا چتر حفاظت اتمی این کشورها می‌تواند آلمان را در بر بگیرد یا نه.»

احتمالاً دیگر کشورهای عضو ناتو هم همین کار را خواهند کرد. کی‌یر استارمر، نخست‌وزیر بریتانیا و امانوئل مکرون، رئیس‌جمهور فرانسه دیدگاه مثبتی نسبت به این ایده دارند و به زودی ممکن است شاهد ایجاد بازدارندگی اروپایی باشیم. این موضوع می‌تواند مفید باشد و کمک کند تا امنیت اروپایی در جهان پساآمریکایی شکل بگیرد.

اما خیانت از سوی واشنگتن باعث می‌شود تا تمامی توافق‌های بازدارندگی گسترده پیشین هم زیر سوال بروند و روشن شود که این توافق‌ها همه موقتی و یک‌بار مصرف بوده‌اند و نه دائمی و قابل اتکا. در گذشته لندن برای دفاع از خود به واشنگتن اعتماد نداشت و پاریس هم به لندن و واشنگتن اعتماد نداشت. خب حالا چرا دیگر کشورها باید به پاریس و لندن اعتماد کنند؟ در هر صورت از یک سوراخ نباید دوبار گزیده شد.

به همین ترتیب تعدادی از کشورها برای محکم‌کاری ممکن است که تصمیم بگیرند دنبال بمب‌های اتمی خودشان بروند. با توجه به تمامی ابزارهایی که برای جلوگیری از چنین اقدامی پیش‌بینی شده‌است، اجرای این تصمیم چندان هم ساده نخواهد بود. معنایش این است که کشورها باید دانش‌فنی جدی اتمی جمع‌آوری کنند، حجم زیادی از مواد شکاف‌پذیر در اختیار داشته‌باشند و توانمندی تولید سلاح‌های پرقدرت داشته‌باشند. چنین اقدامی نیازمند سال‌ها تلاش است و ده‌ها میلیارد دلار هزینه در بر دارد. اما شدنی است.

اسرائیل برنامه اتمی خود را در دهه ۱۹۵۰ آغاز کرد و کمک‌های فراوانی از فرانسوی‌ها گرفت. تصور بر این است که اسرائیلی‌ها اواخر دهه ۱۹۶۰ نخستین بمب اتمی خود را ساختند و حدود دویست بمب دیگر در طول دهه‌های بعدی به زرادخانه خود اضافه کردند.

پاکستان هم زمانی که دید دشمن قدیمی‌اش، هند در حال اتمی شدن است، تصمیم گرفت که برنامه اتمی پنهانی خود را در دهه ۱۹۷۰ آغاز کند. اسلام‌آباد بعد از آنکه کمک‌های زیادی از چین و کره شمالی دریافت کرد، نخستین بمب اتمی خود را سال ۱۹۹۸ آزمایش کرد. ژاپن مسیر متفاوتی را در پیش گرفت و به جای یک برنامه نظامی هسته‌ای تمام‌عیار، توانمندی هسته‌ای پنهان برای خود ایجاد کرد که می‌توان آن را «بمب در زیرزمین» توصیف کرد، یعنی اینکه در هنگام ضرورت ژاپن می‌تواند به سرعت تسلیحات هسته‌ای برای خود فراهم کند.

ژاپن از دهه ۱۹۶۰ وعده داده‌است که بمب هسته‌ای در اختیار نداشته‌باشد، تولید نکند و اجازه ندهد که تسلیحات هسته‌ای در خاک ژاپن قرار بگیرند. اما در عین حال برنامه هسته‌ای صلح‌آمیز پیشرفته‌ای برای خود ایجاد کرده‌است، ذخایر بزرگ پلوتونیوم تفکیک‌شده در اختیار دارد و صنعت بومی دفاعی این کشور هم بسیار پیشرفته است. هر دولتی در ژاپن زمانی که اراده کند، اگر آمادگی داشته‌باشد که جنجال‌های داخلی و بین‌المللی را به جان بخرد، می‌تواند در عرض چند ماه این کشور را به یک کشور دارای سلاح هسته‌ای تبدیل کند.

سوال اینجاست که کشور اتمی بعدی کدام کشور است؟ نامزدهای اصلی به نظر اوکراین و تایوان می‌رسند، کشورهایی که از سوی یک همسایه قدرتمند مسلح به سلاح هسته‌ای تهدید می‌شوند.(تایوان تا به امروز دست‌کم دو بار برای دستیابی به سلاح هسته‌ای در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ تلاش کرده‌است، اما هر بار آمریکا مچش را گرفت و این برنامه متوقف شد.) اما حتی اگر این دو کشور هم تلاش‌ها را برای اتمی شدن شروع کنند، ممکن است همسایگان قدرتمندشان قبل از آنکه برنامه به نتیجه برسد به آنها حمله کنند.

تلاش برای دستیابی به امنیت به سادگی ممکن است به جنگ پیشدستانه و نابودی ملی تبدیل شود. ایران هم اگر بخواهد که گام‌های نهایی را برای عبور از مرز به سمت تسلیحاتی شدن بردارد، ممکن است با همین مخاطرات مواجه شود و باعث شود پیش از اینکه تهران به بازدارندگی دست پیدا کند، آمریکا و اسرائیل اقدام نظامی علیه ایران انجام دهند. اگر فروپاشی نظام کنونی استمرار پیدا کند، احتمالاً کره جنوبی نخستین قدرت هسته‌ای دور جدید اشاعه اتمی خواهد بود.

کره جنوبی سال ۱۹۷۵ به NPT پیوست اما هر زمان اراده کند می‌تواند از این پیمان خارج شود و ممکن است به این نتیجه برسد که برای مقابله با تهدید کره‌شمالی نیاز به نیروی هسته‌ای مستقل دارد. مقام‌های کره جنوبی از همین حالا سخن گفتن در مورد احتمال تلاش برای هسته‌ای شدن را آغاز کرده‌اند و قطعاً اگر آمریکا بخواهد به سمت عدم مداخله در امور شبه‌جزیره کره گام بردارد، این بحث‌ها جدی‌تر خواهد شد. اگر سئول هسته‌ای شود، احتمالاً توکیو هم در پی آن خواهد رفت. نهایتاً استرالیا هم ممکن است به این دو بپیوندد و برنامه تسلیحات هسته‌ای را که در دهه ۱۹۷۰ رها کرده‌بود از سر بگیرد.

در قاره اروپا، ژنرال‌های لهستان علناً این ایده را مطرح کرده‌اند که باید فراتر از اتکا به فرانسه و بریتانیا رفت و نیروی هسته‌ای ملی را ایجاد کرد. دونالد توسک، نخست‌وزیر لهستان در سخنرانی ۷ مارس خود در پارلمان لهستان به شکل تلویحی از این ایده حمایت کرد. او گفت: «لهستان باید به همه امکانات مدرن دسترسی داشته‌باشد، حتی چیزهایی که مرتبط با تسلیحات اتمی و تسلیحات غیرمتعارف مدرن هستند. دیگر فقط کافی نیست که سلاح‌های متعارف کاملاً سنتی خریداری کنیم.»

در عین حال مقام‌های کشورهای اسکاندیناوی و حوزه دریای بالتیک نیز به شکل خصوصی در مورد برنامه هسته‌ای نظامی سخن می‌گویند. (سوئد تا دهه ۱۹۷۰ میلادی برنامه هسته‌ای مستقل داشت.) قطعاً هیچ‌یک از این پیش‌بینی‌ها قطعی نیست. اصلی‌ترین دلیل عدم قطعیت این است که هنوز کسی نمی‌داند که آیا دولت دونالد ترامپ تا آنجا پیش خواهد رفت که واقعا اتحادهایی را که اسلافش برای نسل‌ها به وجود آورده‌بودند از بین ببرد یا نه. اما اگر این کار را بکند، آنگاه هیچ‌کس نباید تعجب کند که متحدان پیشین ما برخی از پیش‌فرض‌ها را که بر اساس حمایت دائمی آمریکا داشتند، مورد تجدیدنظر قرار دهند. خیلی زود است که بدانیم این دولت غریب جدید چگونه خواهد بود. اما موانع روانی که تا همین چندی پیش باعث شده‌بود نظام عدم اشاعه پابرجا بماند، کم کم در حال از بین رفتن است.

ترجمه: شهاب شهسواری

 عکس: Rodong sinmun

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه دیپلماسی
پربازدیدترین
آخرین اخبار