علم نمیشود ندارد
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

گفتوگو با رضا منصوری، فیزیکدان و کیهانشناس درباره تلسکوپ «جیمز وب»
«جیمز وب» پیچیدهترین کاری است که انسان تاکنون انجام داده است
«جیمز وب» مایه شگفتی است؛ تلسکوپی که میتواند بیش از گذشته از جهان افسانهزدایی کند و روایتهایی متقنتر از جهان، به معنای وسیع و عام آن به ما ارائه دهد. عکسها و خبرها از این تلسکوپ یکی از اصلیترین ترندهای شبکههای اجتماعی جهان و البته ایران تا چند روز بعد از آن بود. بیراه هم نبود؛ تصاویری نگاه میکردیم که انگار رخ در رخ عجیبترین و پیچیدهترین ابعادی از هستی است که حالا علم نور بر آنها تابانده است. از تب و تاب روزهای اولیه دور شدیم، اما کماکان جمیز وب مهمترین اتفاق علمی این روزهاست. میتوان با هیجان کمتری درباره چیستی آن و کمکی که به فهم بشر میکند منطقیتر صحبت کرد. برای این کار سراغ دکتر رضا منصوری، استاد نامآشنای فیزیک و کیهانشناس رفتیم و پرسشهایی با او در میان گذاشتیم که خواندن جوابهای او خالی از لطف و دانش نیست.چند وقت اخیر خبر اصلی فضای علم و فناوری «جیمز وب» بود. قدری در مورد این تحول فناوری و 20 سال زحمتی که کشیده شد برایمان صحبت کنید. اگر در این رابطه به ما توضیح دهید خوب است. بعضی چیزها در رابطه با جیمز وب، شگفتآورتر از «هابل» و دیگر فناوریهای پیشین است. مثلا نقل بود که درباره جیمز وب یک نکتۀ خیلی عجیب این است که چطور امواج فروسرخ را به عکسهای نور مرئی تبدیل میکند.
این چیز عجیبی نیست. طیف فروسرخ، تبدیل به طیف مرئی نمیشود؛ چنین اتفاقی نمیافتد. تلسکوپ جیمز وب، حساسیتش عمدتاً در بخش «فروسرخ نزدیک» است و تا حدی هم «طیف قرمز مرئی» یعنی بخشی از طیف الکترومغناطیسی که معمولا چشم ما به آن حساس نیست. چرا؟ این یک علت دارد. تلسکوپ عکس نمیگیرد. خیلیها در افواه میگویند «تلسکوپ عکس گرفته» ولی در واقع هر «فتون» که به آینۀ تلسکوپ میخورد وارد دستگاهی به نام «ابزارگان» میشود که پردازش طیف می یا نورسنجی میکنند و نتیجه به صورت رقمی- دیجیتال- ثبت میشود. این ابزارگان، یک سری عدد و رقم دیجیتال را بیرون میدهد که بعداً تبدیل به تصویر میشود تا مردم ببینند. خودِ منجم نیازی به این تصویر ندارد؛ فقط عدد و رقمها را نگاه میکند و میفهمد که چه چیزی را با چه حساسیتی دارد میبیند و آنها را تحلیل میکند. این یک مسئلۀ فنی است. این تلسکوپ اساساً ساخته شده که در طیف فروسرخ با طول موج بلندتر از طیف مرئی کار کند؛ مثلاً 10 برابر بزرگتر از آخرین طیف مرئی که رنگ قرمز است. این تلسکوپ قرار است اجرام آسمانی را که خیلی دور هستند، ببیند. اجرام آسمانی که خیلی دور هستند با سرعتی بیش از اجرام نزدیک، از ما دور میشوند و این به خاطر انبساط کیهان است. اگر آن اجرام در طیف مرئی از خودشان نوری گسیل کنند، آن نور هنگامی که به ما میرسد مانند همه فتونها و امواج الکترومغناطیسیاش کشیده میشود و طول موجشان بزرگتر میشود و در بخش فروسرخ قرار میگیرد. پس اگر بخواهیم اتفاقاتی که در طول موج مرئی کهکشانها رخ داده؛ مثلاً اتفاقهایی که 10 یا 12 میلیارد سال پیش رخ داده، ببینیم، باید طیف فروسرخ نزدیک را تحلیل کنیم و بدین ترتیب اشیاء و اجرام آسمانی را میبینیم. در نجوم، این کار را با عددی به نام «انتقال به سرخ» نشان میدهند؛ مثلاً جیمز وب قرار است تا «انتقال به سرخ» معادل 20 را رصد کند؛ در صورتی که «هابل» حداکثر انتقال به سرخ 10 و 11 را با قدری خطا تحلیل میکند. وقتی به «انتقال به سرخ 20» میرسیم؛ یعنی به جایی میرسیم که اولین ستارهها بعد از آفرینش کیهان به وجود آمدند. این پدیدهها را در طیف فروسرخ- و البته طیف رادیویی- میتوان مشاهده کرد. به طور خلاصه، اشیاء دورتر در کیهان، وقتی نورِ مرئیشان به ما میرسد، در طیف فروسرخ قرار میگیرند و کشیده میشوند.
یکی از نکاتی که در ارتباط با جیمز وب خیلی مطرح میشد این بود که تحمل و پایداریاش در دماهای خیلی پایین و خیلی بالا قویتر از هابل است. این چه تأثیری در رصد فضاهای نامکشوف دارد؟ چرا دما اهمیت مییابد؟
دما از کجا میآید؟ خودِ زمین، ماه و خورشید- مانند هر جسم گرم یا داغ- به تلسکوپ تابش میکند. پس پنلهای خورشیدی که انرژی تولید میکند باعث افزایش دمای آینهها میشود. همچنین وقتی آینهها و قطعات الکترونیکی تلسکوپ گرم شوند؛ همین گرما امواج فروسرخ تولید میکند؛ و نقش «نوفه» یا «نویز» را دارد در ابزار الکترونیکی که رصد را خراب میکند؛ پس بدون خنکسازی قادر به رصد نیستیم. خنک کردن به این معنی است که هیچ اختلالی بیرون از رصد اجرام کیهانی، وارد تلسکوپ نشود. برای جلوگیری از همین اختلال است که تلسکوپ را در دماهای پایین، کمتر از 40 یا 50 درجۀ کلوین خنک نگه میدارند؛ همین مسئله یکی از فناوریهای پیچیده است.اگر آینههای تلسکوپ را خنک نکنیم، گرمای حاصل از تابش خورشید و زمین و ماه، هم آینهها و هم قطعات الکترونیکی ابزارگان و بخشهای دیگر را گرم میکند و خودشان امواج فروسرخ گسیل میکنند؛ درست مثل این میماند که ناگهان یک لامپ 100 وات را روشن کنید و دیگر تلسکوپ قادر به هیچ گونه رصد نخواهد بود؛ منتها آن اتفاقها در طیف فروسرخ هستند یعنی مرئی نیست و دیده نمیشود. تلسکوپ را خنک نگه میدارند تا هیچ اخلالی در دادههای رصدی در طیف فروسرخ پیش نیاید؛ هیچ نور اضافه و هیچ چراغ قوهای روشن نشود.
شاید برای خیلیها سؤال باشد که این درصدهایی از کیهان که میگویند کاملاً سیاه است و به هیچ وجه نمیتوانیم بدانیم داخلش چه چیزی است، چه معنایی میدهد. چرا دانشمندان از شناختن آن بخشها ناامیدند؟
در علم هیچگونه «نمیشود» نداریم. در کیهانشناسی چند مفهوم با ترکیب «تاریک» یا سیاه داریم؛ یکی اینکه وجود مقداری ماده را در کهکشانها تشخیص میدهیم؛ مثلاً یک ستاره در کهکشان باید به شکل خاصی بچرخد ولی طور دیگر میچرخد؛ میفهمیم که نوعی ماده روی آن اثر گذاشته که ما نمیبینیم؛ به این ماده میگوییم «مادۀ تاریک»، از جنس «ماده» است، مثل بقیۀ مواد است، ولی نمیدانیم که چیست؛ اسمش را «ماده تاریک» میگذاریم یعنی نمیدانیم کجاست و چی هست. یک جور «تاریک» دیگر هم داریم که به آن «انرژی تاریک» میگوییم که در کل کیهان هست؛ مثلاً در 20 سال گذشته شاهد انبساط تندشونده کل کیهان بودهایم؛ به جای این که انبساطش کندشونده باشد از یک جا به بعد تندشونده شده؛ مثلاً 3 یا 4 میلیارد سال پیش، سرعت انبساط افزایشیافته؛ در حالی که چنین چیزی امکان ندارد؛ مگر میشود؟ وجود ماده در داخل کیهان جلوی انبساط را میگیرد. اینجا استدلال میشود که نوعی انرژی، نمیگوییم ماده، در کیهان به صورت ناشناخته وجود دارد. در معادلات انیشتین جملهای از جنس انرژی وجود دارد که میگوید انرژی هم مثل ماده دارای چگالی مثبت است اما فشارش مثل ماده مثبت نیست، فشار منفی دارد. هر مادهای که ما میشناسیم، نوعی فشار مثبت یا صفر دارد. اما این انرژی فشار منفی دارد که اسمش را «انرژی تاریک» میگذاریم. این انرژی تاریک بیان مفهوم و پدیدهای است در کیهان که هنوز نمیدانیم که چیست. یک پدیده دیگر هم وجود دارد که اسمش را «عصر تاریک» میگذاریم. از زمان «مهبانگ» یا «انفجار بزرگ» که ناگهان کیهان بزرگ شد؛ بعد از حدود 1 ثانیه، ذرات به وجود آمد و طی چندصدهزار سال، فتونها شکل گرفتند. از آن به بعد با بزرگ شدن عالم، فتونها به قدری از ماده جدا شدند که دیگر با ماده برخورد نمیکردند. آن فتونها در کیهان موجودند و الآن هم قابل مشاهدهاند و ما اسمش را «تابشِ زمینه کیهانی» میگذاریم. این فتونها مربوط به ابتدای آفرینش عالم هستند. از آن زمان که این فتونها آزاد شدند تا موقعی که اولین ستارهها به وجود آمدند؛ که تلسکوپ جیمز وب میخواهد و میتواند به وجود آمدن آن ستارهها را رصد کند، دورانی هست که اسمش را «عصر تاریک» میگذاریم. اتفاقهای عجیب و غریبی در این عصر افتاده که چندان به آن آگاه نیستیم؛ داده نداریم اما نظریه و نتیجه بعضی محاسبات داریم که احتمالاً ستارهها و بعد هم کهکشانها، بعد از آن زمان به وجود آمدند. وقتی تلسکوپ جیمز وب بتواند در حد انتقال به سرخ 20 را رصد کند؛ یعنی زمانی که ستارههای اولیه به وجود آمدند، امیدواریم دادههایی درباره عصر تاریک کشف کنیم. پس یک «ماده تاریک» داریم، یک «انرژی تاریک» و یک «عصر تاریک»؛ ولی همه اینها قابل مشاهده هستند؛ هیچ جایی وجود ندارد که اثری از آن را مشاهده نکرده باشیم. این تاریکها را نمیشناسیم ولی میدانیم که وجود دارند. امیدواریم در آینده این معضل حل شود.
میگویند جیمز وب میتواند تا 5/13 میلیارد سال قبل را ببیند در حالی که عمر جهان 8/13 است. اگر تکنولوژی بتواند تا آن نقطه 8/13 برسد؛ به نظرتان آیا زمان کل عمر جهان احصا شده؟ آیا این عدد 8/13 قطعی است؟
اصلاً! 3/13 یا 4/13 میلیارد سال انتهای همان عصر تاریک است که ستارهها به وجود آمدند. تا اینجا را جیمز وب میتواند ببیند. دادههایی که پیرامون تحول اولین ستارهها و کهکشانها به ما میرسد نوعی برونیابی به ما میدهد که حدس بزنیم قبل از آن چه چیزی وجود داشته؛ مثلاً بفهمیم که در عصر تاریک چه اتفاقهایی افتاده؛ چه موادی یونیده شده، چطور یونیده شده، چه ذراتی وجود داشته، چه اتمهایی شکل گرفته و پرسشهایی از این نوع. اینها را تا حدی میتوانیم بفهمیم؛ ولی اگر بخواهیم به دوران قبلتر برویم و مثلاً بدانیم که 300هزار سال قبل از آن چه چیزی رخ داده هنوز داده کافی نداریم. الآن از 1 ثانیه بعد از انفجار بزرگ تا 10 به توان 35- یعنی کسر بسیار کوچکی از ثانیه بعد از پدیده مهبانگ هم تحلیل میشود. ما این بخش از ثانیه را در کیهان تحلیل میکنیم. اینها مسائل دیگری هستند که در چارچوب کارهای جیمز وب نمیگنجد و راههای دیگری برای بررسی آن داریم. حتی راجع به این صحبت میشود که در گذشته، اصلاً زمان وجود نداشته و بعداً زمان به وجود آمده و ظاهر شده است اینها مربوط به 10 به توان 20- یا 10 به توان 25- از ثانیه میشود؛ تا برسیم به جایی که اسمش را «زمان پلانک» میگذاریم و بخش جداگانهای از کیهانشناسی است که جیمز وب تحلیل نمیکند.
به نظرتان آیا امکان دارد که نظریه مهبانگ با پیشرفت قدرت رصد نقطه آغازین دچار چالش شود یا یک تئوری قطعی به شمار میرود؟
نظریۀ مهبانگ نزدیک به 40 سال است که به چالش کشیده شده؛ این چیزِ جدیدی نیست. ما یک سناریو به نام «سناریوی تورم» داریم که از اوایل انقلاب اسلامی خودمان در دنیا مطرح شد. «سناریوی تورم» نظریۀ مهبانگ را تصحیح میکند. در فیزیک واژهای به عنوان «تکینگی» را استفاده میکنیم که از ریاضیات عاریت گرفته شده. این نظریه میگوید: «مهبانگ یک تکینگی است؛ جایی است که چگالی انرژی بینهایت است، زمان صفر است». بینهایت و صفر یعنی نمیفهمیم و باید هنوز کنکاش کنیم! وقتی از «تکینگی» نام میبریم یعنی نمیدانیم آنجا چه خبر بوده؛ این ندانستنِ ما بخشی از مهبانگ است؛ ما نمیدانیم چرا مهبانگ به وقوع پیوست؛ ولی برایش نظریهپردازی ایجاد میکنیم. به این معنی، قطعاً {نظریه} مهبانگ عوض میشود. چیزی که الآن به نام «مدل استاندارد» میخوانند؛ تا حدود 10 به توان 20- یا 10 به توان 25- ثانیه بعد از مهبانگ را تحلیل میکند و به نظر میرسد که درست است؛ ولی قبل از آن را هنوز نمیشناسیم و بحثهای علمی کیهانشناسی سالها درباره آن جاری بودهاست. به نظر میرسد در 20 یا 30 سال آینده پیشرفتهای علمی قابل توجهی رخ میدهد ولی این مباحث دیگر ربطی به رصد جیمز وب ندارد بلکه عمیقتر و نظریتر است.
احتمالاً دیدهاید که بعضی بحثهای شبهعلمی و تطبیقهای بیمورد مطرح میشود؛ مثلاً این پیشرفتهای علمی را با نظریههای عرفانی و آثار مولانا مقایسه میکنند؛ مثلاً «گنج مخفی بد ز پرّی چاک کرد» که آغاز هستی را از نظر مولانا بیان میکند و آن را به فیزیک کوانتومی ربط میدهند. آیا این تطبیقها در ادبیات فارسی میتواند به علم کمک کند؟ آیا کسانی که جزئیات فنی علم را نمیدانند میتوانند از طریق آن به یادگیری مباحث علمی علاقهمند شوند یا مسیر غلطی است؟
قطعاً غلط است. بگذار عمداً یک کلمه را به کار ببرم کهگاه توهینآمیز است ولی در قدیم خیلی مرسوم بوده: اینها از جنس «صحبتهای پامنقلی» است. نمیگویم که اشعار مولانا و حافظ به درد نمیخورند؛ ولی شعرای صوفیمسلک در دنیای دیگری سیر میکردند و سرودههای زیبایی میآفریدند که هیچ ارتباطی با علم ندارد. قطعاً به محض اینکه آن دو را به هم وصل کنیم مرتکب اشتباهات عمیق میشویم. متأسفانه عدهای از این اتصال بین ادبیات و علم برای شیادی در جامعه امروز استفاده میکنند؛ چنین چیزی امکان ندارد.
لطفا درباره «زمان» هم قدری توضیح دهید. من که روی زمین هستم تصوری کاملاً خطی از زمان دارم: «گذشتهای که از دست رفته و آیندهای که پیش رو است» ولی گویا در کیهانشناسی زمان اصلاً چیز دیگری است؛ و همان 8/13 میلیارد سال قبل هنوز از بین نرفته و موجود است؛ الآن به ما میرسد و بعد از ما هم به جای دیگر خواهد رسید. آیا به نظرتان این دستاوردها میتواند فهم بشر را نسبت به زمان تغییر دهد؟ آیا بعد دیگری غیر از مکان و زمان هم وجود دارد؟
شما کلماتی را به کار میبرید که ابهام ذهنی مهمی را مطرح میسازد. این که «فهم بشر را از زمان تغییر دهیم» یعنی چه؟ ما این واقعیت را بیش از 100 سال است میشناسیم که سرعت امواج الکترومغناطیسی و سرعت امواج گرانشی و سرعت هر چیز دیگر هرگز نمیتواند بیش از سرعت نور باشد. من که اینجا نشستهام اگر یک چراغ قوه روشن کنم، به اندازۀ کسر بسیار کوچکی از ثانیه طول میکشد که به شما برسد ولی نور خورشید 10 دقیقه طول میکشد که به ما برسد. وقتی من به خورشید نگاه میکنم، شرایط 10 دقیقه قبل آن را میبینم. اگر یک کهکشان از ما 13 میلیارد سال نوری دور باشد و ما نور آن را بگیریم، این نور متعلق به 13 میلیارد سال قبل است. این واقعیت را میشناسیم و کاملاً طبیعی است. در قدیم، در ایران فاصلهها را با «جیغ» میشمردند، میگفتند «یک جیغ فاصله دارد» یعنی افراد یک روستا جیغ میکشیدند و تا هر جا که صدایشان میرسید به عنوان «یک جیغ» میخواندند؛ یا فاصلۀ یک روستا تا روستای دیگر را «دو روز» میخواندند؛ یعنی زمان را برای بیان فاصلهها به کار میبردند. نجوم هم همین کار را انجام میدهد؛ اتفاق عجیب و غریبی نیست. در نجوم، فاصله را با زمان طی شدن یک مسافت توسط نور- بخوانید امواج الکترومغناطیسی- میسنجند؛ قدیم با قاطر میرفتند و دو روز طول میکشید؛ الآن نور از یک کهکشان طی 13 میلیارد سال میآید و به ما میرسد. این یک امر طبیعی است که بدون هیچ ابهامی به خوبی درک شده. شاید بپرسید «زمانی معادل 10 به توان 35- ثانیه یعنی چه؟» یا «یک ثانیه بعد از آفرینش یعنی چه؟» این بحث خیلی پیچیدهتر است. فعلاً در علم کیهانشناسی، این عددها را به کار میبریم و محاسباتی با آن انجام میدهیم ولی هنوز شک و تردید داریم که از کدام زمان به جلو، حق داریم قضاوتهایی انجام دهیم و قبل از آن را حق نداریم بگوییم. برای حل این ابهامها باید کارهای تحقیقاتی صورت گیرد که در جریان است. قطعاً 20 یا 50 سال دیگر هم پیش میرویم تا نظریهها جهت دیگری به خود بگیرد. پس زمانی که در کیهانشناسی مطرح میشود، کم و بیش همان زمانی است که در ذهن من و شما ترسیم شده؛ فرقی ندارد و با ساعت اندازهگیری میشود جز آن که مقیاسش خیلی فرق میکند؛ مثلاً عمر انسان را با عدد «100 سال» مطرح میکنیم؛ 100 سال در مقابل «13 میلیارد سال» عددی نیست. ما انسانها در چارچوب زندگی خودمان زمان را میسنجیم و ادراکی از آن به دست میآوریم؛ ولی در کیهانشناسی، همین ادراک را قدری تعمیم میدهیم و طور دیگر میشود؛ زمان همان زمان است؛ تنها فرق عمده این است که در کیهانشناسی یک تعریف با عنوان «تعریف عملیاتی» {از زمان} مطرح میکنیم؛ مثلاً میگوییم «واحد زمان ثانیه است؛ با ساعت هم میتواند اندازهگیری شود». معنی زمان همین است. در زندگی روزمره، گرچه همگی ساعت داریم، زمان را طور دیگری احساس میکنیم؛ مثلاً کسی که درد میکشد یک ساعت برایش 10 روز میگذرد؛ این احساس زمان امری روانشناختی است که ربطی بهاندازهگیری زمان با ساعت ندارد.
پس این فیلمها که مثل «میان ستاره» کریستوفر رولان خیلی معروف شده، کاملاً بر پایه شبهعلم هستند و هیچ پایه علمی ندارند.
خیلی بحثهای رسانهای و فیلمهای علمی-تخیلی از جنس شبهعلم هستند اما حکایت فیلمی که نام بردید متفاوت است، این فیلم «میان ستارگان» از یک کیهانشناس معروف مشاوره گرفته تا از علم خیلی دور نشود؛ گرچه بعضی جاها اغراق شده؛ مثلاً در انتهای فیلم آن شخص بعد از سالها دوباره بر میگردد و دخترش از یک «کِرم چاله» عبور میکند و میآید. اینها به لحاظ نظری امکانپذیر است؛ پس شبهعلم نیست ولی کمی اغراق دارد برای این که تقریب به ذهن شود برای بینندۀ فیلم. آن فیلم از معدود فیلمهای علمی-تخیلی کیهانشناختی است که سعی کرده از علم فاصلۀ زیادی نگیرد. سالها پیش در این مورد نوشتم؛ حتی گروهی که شبیهسازی آن سیاهچاله را برای فیلم انجام میدادند؛ نتیجۀ کارشان به قدری ارزش داشت که در یک مجله علمی کیهانشناسی به چاپ رسید.
بهترین فیلمی که در زمینۀ کیهانشناسی و ژانر فضایی دیدهاید چه بوده؟
هیچ! اما در جوانی فیلمی دیدم که روی من قدری تأثیر گذاشت؛ اسمش یادم نیست؛ فکر میکنم «اُدیسه 2001» بود. بله، فیلم «استنلی کوبریک» بود. آن فیلم را فقط از جهت جذابیتهای فیلمی و تخیلی دوست داشتم؛ ولی همان زمان من مشغول کار کیهانشناسی بودم و تأثیر چندانی روی من نگذاشت؛ حتی نمیتوانم بگویم علاقۀ من را به این حوزه بیشتر کرد.
در پایان بفرمائید ارزیابی کلی شما از مواجهه ما ایرانیان با این اتفاق علمی چیست؟
آنچه امروزه اهمیت زیادی دارد و در ایران ندیدهام مورد توجه باشد- چه از سمت افراد دیندار و چه کسانی که مذهبی نیستند- این توانایی خارقالعاده انسان است در علم و فناوری. مصداق «تبارکالله احسن الخالقین» است. من تعجب میکنم از برخی افرادی که این روزها نظر میدهند و میگویند «بزرگی خدا را در عکسهای جیمز وب» دیدیم. این حرفها شوخی است؛ از این لحاظ هیچ فرقی نمیکند که تصاویر جیمز وب را ببینیم یا دوربین گالیله که توانست قمر مشتری یا کره ماه را ببیند. عظمت خدا را منِ انسان تعیین نمیکنم. منِ انسان توانایی انجام کارهای خداگونه را دارم؛ ولی اهمیتی برای آن قائل نیستیم. مجموعه آدمهایی که در آن پروژه کار کردهاند؛ حدود 20هزار نفر بودهاند. هم مدیرانی که توانستند پول پروژه را از دولت بگیرند کارشان اصلا ساده نبوده؛ هم گروههای مهندسی و علمی که روی بخشهای مختلف پروژه کار کردهاند. 20 هزار نفر در آن پروژه مدیریت شدهاند. آدم باید دست تکتک آنها را ببوسد. آنها بیانگر خلاقیت انسانها هستند. این مسئله کمتر مورد توجه قرار میگیرد؛ شوخی نیست. این دستاوردهای علمی را مقایسه کنید با کارهایی که ما در ایران انجام میدهیم. ما کجا هستیم و آنها کجا؟ انسانهایی روی کره زمین هستند که از بدیهیات زندگی عبور کردهاند و وارد اینطور خلاقیتها میشوند که چنین چیزی را به 150 میلیون کیلومتر دورتر بفرستند و آن را از اینجا کنترل کنند. ببینید این 18 تا آینه با چه دقتی ساخته شده که میتواند اشعه فروسرخ را با دقت سطحی حدود 10 نانومتر یا کمتر رصد کند. این پدیده خیلی عجیب و غریب است؛ ولی کسی به آن توجه نمیکند. این خارقالعاده است؛ پیچیدهترین کاری است که انسانها تا به حال انجام دادهاند؛ و نشان میدهد که کارهای فراتر از آن هم میتوانند بکنند. این خداگونگی انسان و این عظمت انسان را کسی در ایران نمیخواهد ببیند.