خنده بیلب و شبهای هول/حالا ابراهیم نبوی در غربت مرده است او که انگار قرار بود خانهبهدوشترین آدم این عالم باشد
ابراهیم نبوی بهخاطر دوری از وطن، افسرده و دلتنگ بود و هیچوقت نتوانسته بود با اقامت اجباریاش دور از ایران کنار بیاید و این سرنوشت محتوم بسیاری از آنهایی است که بار و بنهشان را جمع میکنند تا آنسوی دنیا زندگی بهتری برای خود بسازند، اما نمیتوانند و سر آخر در حسرت وطن جان میدهند.
ابراهیم نبوی در غربت مرد، این تیتر غمانگیزترین تیتر است برای کسی که دو بار مردن را انتخاب کرد؛ یکبار با ترک وطن و دیگری با مرگ خودخواسته. آنها که شکوفایی مطبوعات دههی 70 را دیدهاند آنهایی که در عصر طلایی مطبوعات ایران یا همان «بهار مطبوعات» زندگی کردهاند، خاطرهی شیرین این است که باید قبل از ظهر روزنامهشان را میخریدند، وگرنه دیگر روزنامهای در کار نبود.
برای خوانندههای «جامعه»، «نشاط»، «توس» و «عصر آزادگان» ابراهیم نبوی فقط یک نام نیست، او مثل ستونهایش، ستونی در مطبوعات آن دهه بود. ستونهای او در آن زمانه و نگاه طنزش به سیاست واقعاً انگیزهی بسیاری برای خریدن روزنامه بود و در روزگاری که مطبوعات کمفروغ شدهاند، این اصلاً چیز کمی نیست. او در آن عصر یکتنه بار خنداندن جامعهی ایران را بهعهده داشت.
در دورانی که قتلهای زنجیرهای هول و هراس به جان خیلیها انداخته بودند، یک روز گزارش قتل سعیدی سیرجانی با جزئیات دردناک چاپ میشد و روز دیگر قتل محمد مختاری و پوینده و فروهرها؛ ما با طنزهای «داور» هنوز توش توان خندیدن داشتیم. بله ما در میان تمام این آشوبها و شبهای هول، با طنزهای ابراهیم نبوی میخندیدیم، او که هر واقعهی تلخی را از زاویه دید دیگری نگاه میکرد و اصلاً بلد بود این کار را بکند، لبخند را به لبهای ما میآورد.
او که بار خنداندن مردم را به دوش کشید
«ابراهیم نبوی» یا آنطور که صدایش میکردند «داور» در اوایل دههی 1370 با ستون طنزش در هفتهنامهی «مهر» درخشیده بود، در دوران بهار مطبوعات استعداد بینظیرش را در طنز سیاسی بروز داد. ستونهای طنز او را خیلیها از یاد نمیبرند؛ ستونهایی که به طنز در مطبوعات رونقی دوباره بخشید و با «گلآقا»ی صابری فومنی تمام بار طنز ایران را در دوران پرتبوتاب بعد از خرداد 1376 به دوش کشید. در این میان با توقیف هر روزنامهای، ابراهیم نبوی ستونش را با نام دیگری به روزنامهی دیگری میبرد، «چهل ستون»، «از این ستون به او ستون»، «ستون چهارم» و «بیستون» ازجمله ستونهای طنز او بودند.
انتشار روزنامهی جامعه بیشک اولین رویداد مهم بعد از دوم خردادماه بود که با شعار اولین روزنامهی جامعهی مدنی ایران منتشر شد. سال 1377 که شروع شد دوماه از انتشار این روزنامه میگذشت و تیراژ آن در همین زمان کوتاه به دویست هزار رسیده بود. بله 200 هزار عدد رؤیایی و دور از ذهن برای مایی است که امروز تیراژ مطبوعات آنقدر اندک هستند که ترجیح میدهیم تعدادش را به زبان نیاوریم، اما این تیراژ در آن زمان نهتنها واقعیت داشت بلکه طبیعی هم بود، در هر کوی و گذری روزنامه دست مردم میدیدی.
اما در همین دوران خون به دل کردنها هم کم نبود؛ روزنامهها یکی بعد از دیگری تعطیل میشد؛ همین روزنامهی جامعه بعد از چندماه، توقیف شد اما بلافاصله روزنامهی توس جایش را گرفت و از همان ابتدا گل کرد، اما در یکی از آخرین صبحهای تابستانی مسئولان روزنامه توس بهخاطر اقدام علیه امنیت ملی بازداشت شدند. ابراهیم نبوی یا همان داور هم یکی از دستگیرشدگان بود. اما آن وقتها دستگیری و توقیف یک روزنامه سد راه نبود، فردایش روزنامهی دیگری با همان محبوبیت و کیفیت سر بر میآورد.
بعد از تعطیلی توس، «خرداد» توسط عبدالله نوری و «صبح امروز» توسط سعید حجاریان منتشر شد. روزنامهی «نشاط» هم سهماه پس از آزادی مدیران و نویسندگان توس از زندان توسط اعضای آن روزنامه منتشر شد.
ابراهیم نبوی در این میان اما از این روزنامه به روزنامه دیگری میرفت و سرکلیشه ستون طنزش را عوض میکرد اما محتوا همان بود. اما کار او فقط ستون طنز نبود، او در روزنامهنگاری کارهای زیادی کرد؛ از گفتوگو و مقاله گرفتن تا گزارش. از سال 66 بیش از 40 گفتوگو انجام داد که چهارده تا از این گفتوگوها را در قالب کتاب منتشر کرد. از ابراهیم یزدی و عباس امیرانتظام گرفته تا محمدجواد لاریجانی، عبدالکریم سروش، فرج سرکوهی و انورخامهای.
خانهبهدوشترین عالم
او که تمام سالها دوید، حالا در غربت مرده است؛ او که انگار قرار بود خانهبهدوشترین آدم این عالم باشد، از همان کودکی بنا به شغل پدرش مدام از این شهر به آن شهر میرفت، اول و دوم دبستان را در تهران خواند، بعد به رفسنجان رفت، بعد جیرفت، کرمان، شیراز و بعد برای دانشگاه به تهران آمد و بعد دوباره به شیراز رفت. او تا آخرش خانهبه دوش بود، بعد از اینکه مانند ستارهای در آسمان مطبوعات ایران درخشید چندبار بهخاطر اقدام علیه امنیت ملی کشور احضار و زندانی شد؛ درنهایت کولهبارش را بست و اینبار مجبور شد ترک وطن کند و پیه غربت را به تنش بمالد.
درد غربت اما دردی نبود که بتواند تحملش کند، او نرفته بود که بماند میخواست چند صباحی در خارج زندگی کند و بعد دوباره برگردد برای همین در دولت یازدهم گفته بود که قصد بازگشت به ایران را دارد اما خیلیها رأیاش را زدند و از این کار منعش کردند، این شد که تا آخر همانجا ماند.
او با اینکه در سالهای زیستش در غربت بیکار ننشسته بود و همچنان در رسانههای خارجی طنز مینوشت، داستان و رمانهایی را نوشته بود و روی طنز پژوهش میکرد، اما انگار هیچکدام از اینها اقناعش نمیکرد، انگار اینهمه کار تا وقتی در غربت باشی کار نیست، او دلش میخواست دوباره در مطبوعات ایران قلم بزند، برای همین گفته بود که «دوست دارد فعالیت رسانهایاش در محیطی باشد که زبان مادریاش در آن به گوشش شنیده میشود».
دلش میخواست کارهای ماندگار و اساسیاش از جمله تحقیقات ادبی دربارهی تاریخ طنز انجام دهد، رمانها و داستانهای کوتاهش را منتشر کند، دلش میخواست در فضای فرهنگی داخل ایران زندگی کند، اما بر تمام این آرزوها و خواستها در یک عصر زمستانی دلگیر مهر پایان زد.
مایی که خوانندگان بهار مطبوعات ایران هستیم، امروز در این شهر دودآلود و گاهی بدون برق و گاهی بدون گاز زندگی میکنیم و غر میزنیم، ناگهان خبر مرگ خودخواستهی او را در این سوی دنیا میشنویم درحالیکه برای او آرزو بود در «این شهر دودآلود با مردمانی که سریع عصبانی میشوند و با قیمتهای دائماً متغیر، زندگی کند».
ما میشنویم که او مرده است و به این فکر میکنیم شاید آرزوهایش آنقدر بزرگ بودند که نمیتوانست دیگر برای رسیدن به آنها دستوپا بزند و بیشتر زندگی کند. او که سالها مردم را خندانده بود انگار لبش میخندید و دلی برای خندیدن نداشت.
او بهخاطر دوری از وطن، افسرده و دلتنگ بود و هیچوقت نتوانسته بود با اقامت اجباریاش دور از ایران کنار بیاید و این سرنوشت محتوم بسیاری از آنهایی است که بار و بنهشان را جمع میکنند تا آنسوی دنیا زندگی بهتری برای خود بسازند، اما نمیتوانند و سر آخر در حسرت وطن جان میدهند.