طرف ما عزا، آن طرف عروسی/درباره عکسی از حاشیه ویمبلدون
دنیا دنیای بدی است. انگار قرار است در این عالم بار تاریخ بر دوش ما باشد و بشر غربی در امن و آسایش روز را شب کند. برای منی که قرار است هر روز درباره یک عکس بنویسم وضعیت پیچیدهتر از آن است که تصور کنید.

دنیا دنیای بدی است. انگار قرار است در این عالم بار تاریخ بر دوش ما باشد و بشر غربی در امن و آسایش روز را شب کند. برای منی که قرار است هر روز درباره یک عکس بنویسم وضعیت پیچیدهتر از آن است که تصور کنید. وقتی به عکس گرسنگان و کشتهشدگان غزه نگاه میکنم، وقتی عکسهای جنگ اوکراین و روسیه را میبینم، وقتی به عکس تشییع جنازه خانوادهای نگاه میکنم که بابت مشکوک شدن نیروهای حفاظتی در شهرستان خمین کشته شدند، وقتی به تصاویر حمله اسرائیل به روسیه و درگیریهای داخلیشان نگاه میکنم، چه باید بکنم؟ از کدامشان بنویسم؟
اصلاً وقتی به این عکسها نگاه میکنم دیگر باقی عکسها چه حرفی برای نوشتن دارند؟ چطور عکسهای آنطرف عالم را ببینم و توی دلم فحش ندهم. با چه زبانی بنویسم ای مردم همان روزها که ما و شما زیر تیر و بمب و تفنگیم، همین روزها که نزدیک به دو میلیون نفر از گرسنگی در حال احتضارند، یک عده دیگر در زمینهای تنیس لباسهای آلامد میپوشند، ساعت رولکس روی مچ میبندند. جواهرات کارتیهشان را به گل و گردنشان میآویزند و زیر آفتاب مطبوع لندن دور هم مینشینند و با نمکهای منصور بهرامیها ریسه میروند. آنها آنقدر مردمان بانزاکتی هستند که بیست هزار نفرشان قد یک ساعت دیواری صدا ندارد.
یعنی وقتی قرار بر سکوت باشد صدا از زمین و دیوار در بیاید این جماعت جیک نمیزنند. این جماعتی که میگویم هر کدامشان میلیون میلیون دنبالکننده و فن دارند. اما قرار نیست صدایی از آنها دربیاید. اینها همه چشم و دلشان را توی همین زمینهای سکوت گذاشتهاند. آنقدر چشمشان را به زمین دوختهاند که باقی عالم را نمیبینند. وگرنه مگر میشود آدمیزاد باشی و این همه ظلم را ببینی و دم نزنی؟ ماندهام. به معنای واقعی کلمه واماندهام. اصلاً این نوشتنها چه فایده دارد؟ شما میدانید که این نوشتهها ممکن است دل کسی را آرامکند؟ شما میدانید که این نوشتهها میتواند گرسنهای را سیرکند؟ جنگی را تمام میکند؟ اصلاً این چه عالمی است که هر روز هر روزش یک طرف عالم عزا است و طرف دیگرش عروسی؟