| کد مطلب: ۲۷۶۰۸

گزارشی از پاتوق‏‌های جدید کارتن‏‌خواب‌‏ها در محله فرحزاد تهران، پس از اجرای طرح‏‌های مختلف ساماندهی معتادان

دره‌نشین‏‌ها کوه‏‌نشین شدند

مددیارهای طلوع بی‌‏نشان‏‌ها می‏‌گویند، جای پاتوق‏‌ها با هربار ورود پلیس‏ تغییر می‏‌کند و همان آدم‌‏ها به پاتوق دیگری در همان منطقه منتقل می‏‌شوند.

دره‌نشین‏‌ها کوه‏‌نشین شدند

رانده از دره، مانده در دامنه. کوه‌های سرد و سخت شمال غرب تهران را نورهای رنگی هتل اسپیناس پالاس سعادت‌آباد روشن می‌کند و دامنه هرچه کم‌شیب‌تر می‌شود، تاریکی هم بزرگتر؛ جایی که زندگی ساکنان رانده از دره فرحزاد آغاز می‌شود. 

«تصویرش همیشه جلوی چشمانم است؛ دور نمی‌شود، نمی‌دانم چرا خدا این دختر را از من گرفت»؛ این حسرت چندساله زینت است که برای فرشته و مهدیه تعریف می‌کند، در نیمه‌شب بارانی آذرماه که از پاتوق بیرون آمده تا غذا و لباس بگیرد. با صورتی تکیده و تنی نحیف‌شده از مصرف مواد، با مقنعه و مانتویی احتمالاً عاریه‌ای اما آغوشی که برای آن چهره‌های آشنا باز کرده است.

بعد از زینت، کم‌کم سایه‌های خمیده مردان دیگری از دور پیدا می‌شود که تنها یا دو به دو آمده‌اند که از مددیارهای «طلوع بی‌نشان‌ها» غذا، لباس، آب و شیرینی بگیرند که آن شب هم سر برسد و برگردند به پاتوق بالای کوه که از آن فاصله و آن تاریکی، هیچ تصویری از آن دیده نمی‌شود.  

پاتوقی که زینت در آن زندگی می‌کند، درست روی کوه‌های فرحزاد است؛ روی خطی که اگر پی‌اش را بگیری، به دو، سه پاتوق دیگر هم می‌رسی؛ مثل آن پاتوقی نزدیک امامزاده صالح و روی ارتفاع که چند دقیقه طول می‌کشد کارتن‌خواب‌ها خودشان را از میان درختان به جایی برسانند که داوطلبان را ببینند و آب، غذا و لباس بگیرند. 

یک سال پیش بود که آنها، زینت را دیدند و به مددسرا منتقل کردند. او راحت‌ با شرایط کنار آمده بود؛ از آن آدم‌هایی که همه دوست داشتند بماند و دوباره برگردد. زینت اعتیادش را ترک کرد اما بعد، دوباره برگشته بود. آن تصویری که هرگز از جلوی چشمان او کنار نمی‌رفت، دختر جوانش بود که سال‌ها پیش خودکشی کرد و حالا فرزندش در افغانستان زندگی می‌کند.

زینت سال‌ها پیش با همسر افغانستانی‌اش ازدواج کرد و به‌واسطه زندگی با او درگیر اعتیاد شد؛ همسری که دیگر زنده نیست و فرزندانی که همه در افغانستان زندگی می‌کنند. خودش می‌گوید اگر افغانستان باشم، مصرف نمی‌کنم، یعنی نمی‌توانم بکشم. اینجا کسی او را نمی‌شناسد و راحت‌تر مواد می‌کشد. حالا پاتوق اصلی زینت کوه‌های فرحزاد است که دور از دسترس باشد و پای پلیس و شهرداری سخت‌تر به آنجا برسد. هرچقدر دورتر، دسترسی به آب، غذا و امنیت هم کمتر. 

زینت همان شب سه‌شنبه که داوطلبان طلوع بی‌نشان‌ها آمده بودند، از دور آرش را نشان داد که چقدر لاغرتر شده بود؛ آرش و خاطره سال‌هاست در پاتوق‎های فرحزاد همراه هم‌اند و آخرین‌بار، بعد از اینکه پاتوق‌های دره فرحزاد و چهل‌پله تخریب و به اکوپارک تبدیل شدند، به این نقطه جابه‌جا شدند. 

اکوپارک روددره فرحزاد، بعد از دوسال آبان‌ماه امسال افتتاح شد و مسئولان شهرداری تهران می‌گویند، بعد از 30 سال که معتادان متجاهر در آن سکونت داشتند، ساماندهی شده‌اند؛ یعنی انتقال به کمپ‌های ماده 16. احمد احمدی‌صدر، مدیرعامل سازمان خدمات و مشارکت‌های اجتماعی شهرداری تهران اسفندماه 1402 گفته بود، در سال‌های گذشته منطقه فرحزاد مملو از معتادان متجاهر بود و نه‌تنها مردم بلکه پلیس هم باید با اسلحه وارد این منطقه می‌شد که با اقدامات شبانه‌روزی این منطقه از معتادین متجاهر پاکسازی شد و اکنون این محل به یک محیط آرام و خانوادگی تبدیل شده است: «در دوره‌ مدیریت شهری گذشته تنها دو هزار ظرفیت برای نگهداری معتادان متجاهر در پایتخت داشتیم و طبیعی بود که پاسخگوی جمعیت ۱۰ هزار نفری معتادان متجاهر در تهران نباشد.

اکنون ظرفیت نگهداری معتادان متجاهر را به ۲۲ هزار نفر رسانده‌ایم درحالی‌که پنج هزار ظرفیت خالی در مراکز نگهداری تهران داریم. در همین دو سال توانستیم وضعیت معتادان متجاهر را در پایتخت سامان دهیم. در محلات دیگری همچون شوش و هرندی، خاک سفید و سایر مناطق تهران نیز وضعیت همینطور است. البته تلاش کردیم معتادان متجاهر را در این مناطق جمع‌آوری و به مراکز نگهداری منتقل کنیم.» او گفته بود، شهرداری و نیروی انتظامی در همین دو سال موفق شدند پرونده معتادان متجاهر را ببندند.

از دره تا کوه؛ پاتوق‌ها جابه‌جا می‌شوند

از انتهای سیمون بولیوار تا نزدیک هتل اسپیناس یا حتی جنوب اتوبان، محدوده‌ای است که پاتوق‌های فرحزاد در آن پیدا می‌شود. قبلاً همین پاتوق‌ها داخل دره فرحزاد بود یا روبه‌روی زندان اوین یا حتی چهل‌پله و انتهای سیمون بولیوار و همیشه از انتهای شهرک نفت راهی برای رسیدن به آنها پیدا می‌شد. حالا این پاتوق‌ها دیگر وجود ندارند و به سمت کوه‌های فرحزاد جابه‌جا شده‌اند؛ محدوده‌ای که به ارتفاعات دیگر منطقه هم راه دارد؛ از دره به کوه، از کوه به جایی میان درختان انبوه. 

مددیارهای طلوع بی‌نشان‌ها می‌گویند، جای پاتوق‌ها با هربار ورود پلیس‌ تغییر می‌کند و همان آدم‌ها به پاتوق دیگری در همان منطقه منتقل می‌شوند. مثل پاتوق روبه‌روی زندان اوین که بعد از ماجرای تیراندازی جابه‌جا شد، یا آن پاتوق دیگر در انتهای شهرک نفت بود که پلیس آنها را پراکنده کرد. 

مثل تجربه جابه‌جا شدن پاتوق‌های معتادان محله هرندی که بعد از ساخت یک پروژه فضای سبز در آن منطقه، به کوچه‌ها منتقل شد. کارتن‌خواب‌هایی که قبلاً در دره فرحزاد و چهل‌پله بودند، حالا در کوه‌های فرحزاد پاتوق‌های جدیدی پیدا کرده‌اند که شاید دوباره تغییر کند.

فرشته مسئول داوطلبانی است که کار پخش غذا را در منطقه فرحزاد انجام می‌دهند و هر سه‌شنبه برای پخش غذا به پاتوق‌ها سر می‌زنند؛ سه تا چهار پاتوق؛ او تعریف می‌کند که پلیس گاهی گروهی از کارتن‌خواب‌ها و معتادان را به کمپ‌های ماده 16 منتقل می‌کند که حالا مدت نگهداری آن شش‌ماهه شده است، اما از همان لحظه که آزاد می‌شوند، به این فکر می‌کنند که از کجا مواد بخرند و چه بخرند. شاید دوباره برگردند به پاتوق موادفروش‌های پشت پمپ بنزین یادگار امام.

اینجا برای شب‌مانی نیست 

غریبه که از راه برسد، «بپاها»ی پاتوق پشت پمپ‌بنزین یادگار امام زودتر از همه خبردار می‌شوند؛ چراغ موتورشان را روشن می‌کنند و نورش را می‌اندازند روی آدم‌های تازه‌وارد. چند نفر از دور می‌آیند که مراقب پاتوق باشند و پرس‌وجو کنند. چراغی توی پاتوق روشن نیست و فقط نور آتش کوچکی در دل آن درخت‌های کوچک و بزرگ و اعضای داوطلب می‌گویند، از «طلوع» آمده‌ایم؛ با بسته‌های آب، غذا و شیرینی. چهره‌هایی که کم‌کم از میان آنها بیرون می‌آیند و به صداها اعتماد می‌کنند. پاتوق هشت بپا دارد؛ یکی‌شان از پای ترازو بلند شده و آمده برای رفقایش هم ببرد.

آن دورتر، دو ماشین با چراغ‌های خاموش ایستاده‌اند که جنس را از مواد فروش پاتوق بگیرند و ببرند. پاتوق را بعد از چند دقیقه پیاده‌روی در دل آن فضای پردرخت و دور از بزرگراه پشت پمپ بنزین یادگار امام می‌بینی. داخل هر پاتوق، نگهبان‌ها و چوبدارها همیشه مراقبند و یک‌نفر هم ترازودار است که مواد را وزن شده و بسته‌بندی شده تحویل مشتری می‌‌دهد. معمولاً یک‌نفر هم صاحب پاتوق است و مثل پاتوق‌‌های آزادگان، پولی برای ماندن گرفته می‌شود. پاتوق پشت پمپ بنزین 24 ساعته نیست و فقط مواد را می‌خرند و می‌روند؛ یا پاتوق‌های دیگر یا گرمخانه یا حتی خانه‌هایشان. 

اعضای طلوع بی‌نشان‌ها می‌گویند، کارتن‌خواب‌ها و کسانی که مواد مصرف می‌کنند تمایل زیادی به رفتن به گرمخانه ندارند؛ چون قانون مشخصی دارد و اجازه مصرف مواد هم ندارند. یکی از دلایل کارتن‌خواب‌ شدن‌شان به گفته خودشان این است که می‌خواهند رها باشند و هیچ مسئولیتی نداشته باشند. فرشته، سرتیم مددیارهای فرحزاد می‌گوید یک‌بار که هوا خیلی سرد بود، عمو اکبر (اکبر رجبی) گفت بروید به آنها بگویید هرکس می‌خواهد بیاید در سرا بخوابد، ما صبح دوباره او را برمی‌گردانیم. اما هیچ‌کس نیامد. یا می‌ترسیدند یا اصلاً وقتی مواد مصرف می‌کنند، سرما را حس نمی‌کنند. 

از تعداد غذاهایی که پخش می‌شود، آمار کارتن‌خواب‌های پاتوق‌ها هم معلوم می‌شود. فرشته می‌گوید، الان هفته‌ای 170 غذا به پاتوق‌های فرحزاد برده می‌شود و زمانی که باران می‌زند، کارتن‌خواب‌ها زود از پشت پمپ بنزین پراکنده می‌شوند؛ خلاف پاتوق‌های دیگر که زمین را کنده‌اند، پله برای خودشان ساخته‌اند و با نایلون برای خودشان سقف درست می‌کنند.

گاهی پلیس می‌ریزد و آنها هم فرار می‌کنند اما تقریباً تعدادشان ثابت است: «پاتوق آزادگان نزدیک خلازیر است، شبیه بیابان. قبلاً محل تفکیک زباله بود و کارتن‌خواب‌ها با زباله برای خودشان خانه ساخته بودند. بعد از مدتی شهرداری لودر انداخت و آن محوطه را صاف کرد. بعد از آن کارتن‌خواب‌ها در فضاهای بین اتوبان‌ها و رمپ‌های اتوبان آزادگان زندگی می‌کنند.»

آقای «الف» هم شب‌های سه‌شنبه همراه یک تیم سمت پاتوق‌ دیگری در جنوب تهران می‌رود؛ مردی که خودش 11 سال پیش از ساقی‌های دره فرحزاد مواد می‌خرید؛ دوره پاتک‌های نیروی انتظامی، کتک خوردن معتادان، زمانی که چهل‌پله و ممددراز هنوز پاتوق بود و شاید هزارنفر هرروز آنجا بودند؛ یا می‌ماندند یا مواد می‌خریدند و می‌رفتند.

مثل آقای «الف» که سال‌هاست بهبود یافته و می‌داند با هربار «طرح زدن» و انتقال معتادان به کمپ‌های ماده 16، داستان دوباره تکرار می‌شود: «بالای هزارنفر آدم می‌توانستی آنجا پیدا کنی. 24 ساعته بود. توی همان پارک‌ها، لای درخت‌ها، کنار رودخانه می‎ماندند و همانجا هم می‌خوابیدند. ناگهان طرح می‌خورد، همه را می‌گرفتند و می‌بردند ماده 16. بعد از مدتی طرف را رها می‌کردند و دوباره به پاتوق برمی‌گشت.»

دوره‌ای که او تعریف می‌کند، زمان نگهداری در کمپ‌های ماده 16 حدود یک‌ماه بود: «وقتی طرف را رها می‌کردند، نه شغلی، نه خانواده‌ای و نه جایی برای ماندن و بعد دوباره روز همان و روزی همان. در آن بازه زمانی که من آنجا رفت‌وآمد داشتم، بیشتر از 100 بار دیدم که این طرح‌ها اجرا شد و بعد از مدتی دوباره خودشان برمی‌گشتند.»

نشد که دیگر کسی سمت مواد نرود؟

«نه. آنهایی که ما می‌شناختیم همه دوباره برگشتند سمت مواد. می‌برند، نگه می‌دارند، کار و کمپ اجباری دارند، طرف پاک شود یا نشود، وقتی بیرون می‌آید زندگی و خانواده‌ای ندارد و کسی هم به او کاری نمی‌دهد. یک هفته در خیابان‌ها می‌گردد و بعد ناخواسته دوباره به سمت مواد برمی‌گردد. هربار که این طرح‌ها را اجرا کردند، معتادها هم پراکنده شدند، مثل الان که داخل کوه‌ها و تپه‌های فرحزادند، دیگر داخل دره نیستند.»

ابهام در کارایی مراکز ماده 16

محمدرضا قدیرزاده، پژوهشگر  و درمانگر اعتیاد درباره علت به نتیجه نرسیدن درمان معتادان در کمپ‌های اجباری ماده 16 می‌گوید: «ما در کمپ‌های ترک اعتیاد بازدهی درمان بالایی نداریم. افرادی که به‌صورت خوداظهاری به کمپ‌ها می‌روند، معمولاً ماندگاری زیادی ندارند و حداقل در ماه اول بالای 50 درصدشان برگشت دارند که تا 80 درصد هم در ماه‌های اول دیده می‌شود.

در مواردی مانند کمپ‌های ماده 16 که اجباری است، این رقم بالاتر می‌رود. برای حل این مشکل در کمپ‌های ماده 16، مدت اقامت را افزایش داده و به شش‌ماه رسانده‌اند اما مشکل باز هم حل نمی‌شود؛ چون این افراد بسیار آسیب دیده‌اند و زمانی که قرار است وارد اجتماع شوند، نه شغلی دارند و نه خانواده‌ای و معمولاً کارتن‌خوابند؛ چون ما نتوانسته‌ایم یک حلقه حمایتی برای آنها ایجاد کنیم.»

قدیرزاده می‌گوید، افرادی که از کمپ‌های ماده 16 برمی‌گردند وقتی دوباره وارد محیط می‌شوند، چون جایی برای ماندن و شغلی ندارند و آموزشی هم ندیده‌اند، مستقیم به همان روال و پاتوق قبلی برمی‌گردند. از نگاه او، مشکل دیگر ارجاع بیماران معتاد به این کمپ‌ها این است که بعضی از بیماران ما را که ظاهر معتادگونه داشتند اما تحت درمان بودند، به این مراکز منتقل کرده‌اند:«ما بیماری داشتیم که بعد از رفت‌وآمدهای زیاد به کلینیک، روال درمانی خوبی داشت و مدت‌ها بود که پاک شده بود، اما چهره‌اش بعد از 10 سال مصرف موادمخدر، ظاهری معتادگونه داشت اما او را گرفته و به‌زور به کمپ‌های ماده 16 منتقل کرده بودند و بعد با نامه از طرف کلینیک توانست آزاد شود.

گاهی این مراکز نه‌تنها کمک نمی‌کنند بلکه مشکلاتی به سیستم درمان  اضافه می‌کنند. برخی خانواده‌ها با بیمار معتاد خود مشکل دارند، خود فرد هم حاضر به درمان نمی‌شود و به مرحله‌ای رسیده که باعث آزار خانواده می‌شود و حتی خطرات جانی برای آنها ایجاد می‌کند؛ به همین دلیل است که باید سیستمی برای پاسخگویی به این نیاز جامعه ایجاد شود.»

قدیرزاده تعطیلی مراکز کاهش آسیب را سیاست‌گذاری نادرستی می‌داند که به‌واسطه آن بسیاری از بیماران معتاد از دریافت خدمات و آموزش محروم شدند: «در سال‌های گذشته مراکزی به‌نام کاهش آسیب یا دی.آی.سی‌ وجود داشت و مخصوص کسانی بود که تمایلی به ترک اعتیاد نداشتند و می‌توانستند متادون، یک وعده غذای گرم و حتی سوزن و سرنگ دریافت کنند؛ روندی که مانع از گسترش «اچ‌آی‌وی/ایدز» در کشور می‌شد.

علاوه بر این معتادانی که متجاهر بودند، جایی را به‌عنوان پاتوق داشتند اما چند سال پیش سیاستی اعمال شد که بسیاری از این مراکز کاهش آسیب یا محدود شدند یا از بین رفتند، دولت هم حمایت نکرد و از طرف دیگر نیروی انتظامی برای برداشتن آنها فشار آورد.» مثل مرکز کاهش آسیب خانه خورشید که سال‌هاست تعطیل شده  و بسیاری از زنانی که از این خانه خدمت دریافت می‌کردند، از آن محروم شدند: «این سیاست‌ها مبتنی بر اصول علمی نیست، سلبی است و بیشتر به دنبال حذف کردن است.  افرادی که سیاست‌گذار بحث مبارزه و درمان اعتیاد در کشورند که از الفبای درمان اعتیاد و پیشگیری اطلاعی ندارند. در ذهن‌شان این است که معتاد را باید به‌زور گرفت و زندانی کرد؛ روندی که در این سال‌ها ادامه داشته و طرح‌هایی مشکل‌دار اجرا می‌شود اما آنچه می‌بینیم، با ادعاهایی که مطرح می‌شود سازگار نیست.»

رها شدن در خیابان؛ نتیجه کمپ‌های ماده 16

آذر، از مددکاران قدیمی خانه خورشید است و سال‌ها در محله‌های هرندی و شوش حضور داشت و حالا در منطقه کهریزک زندگی می‌کند، نزدیک کمپ شفق و شورآباد. آذر تعریف می‌کند و می‌گوید بچه‌هایی را که در پاتوق‌های دیگر می‌دید و سال‌ها بود آنها را می‌شناخت، حالا در این منطقه می‌بیند: «پاتوق‌ها را جمع می‌کنند اما در محلات دیگر پخش می‌شوند.

حتی جنوب شهر هم این اتفاق افتاده و همه این اطراف پراکنده می‌شوند. وقتی طرحی سمت پاتوق‌های شوش اجرا می‌شود، مثل پارک میثاق، می‌بینم کسانی که از آن پاتوق جمع شده‌اند، به این سمت آمده‌اند مثل یکی از کسانی که می‌شناختیم و «اچ.‌آی.وی» هم داشت، اما به کهریزک رسیده بود. به‌جای اینکه مسئله را حل کنند، صورت‌مسئله را پاک می‌کنند. این افراد دچار آسیب شده‌اند و دیگر جایی ندارند. افراد دیگر هم در معرض آسیب قرار می‌گیرند.»

آذر از بیماران معتادی می‌گوید که به کمپ ماده 16 منتقل می‌شوند اما بعضی از آنها بین راه یا فرار می‌کنند یا رها می‌شوند، کسانی که ممکن است بیماری‌های عفونی ـ اچ.آی.وی یا هپاتیت- هم داشته باشند، آن هم با پای پیاده، دم غروب، آخر شب رها می‌شوند و جایی را ندارند و همین اطراف می‌مانند.

او از پاتوقی نزدیک قلعه گبری شهرری می‌گوید که حالا ساقی‌هایش با اسلحه دور آن می‌ایستند: «پاتوق‌های دور میدان شوش را که ساماندهی کردند، باز هم عده‌ای از آنها را سمت کهریزک می‌دیدم؛ یعنی همه پخش می‌شوند. اگر هم داخل کمپ بمانند بعد از بیرون آمدن، دوباره همین اتفاق می‌افتد. من برای کارتن‌خواب‌ها غذا درست می‌کنم و آخرین‌بار از یکی از دوستانم پرسیدم که پاتوق قبلی هنوز وجود دارد؟ گفت نه، جمع شده است اما آنها را سمت فداییان اسلام به سمت شوش دیدم. همه پناه آورده بودند به کنار خیابان و کوچه‌ها؛ آن مسیر از زن و مرد پر بود و نزدیک 100 غذا را به سرعت در همین خیابان پخش کردم.» 

دیدگاه

ویژه جامعه
آخرین اخبار