خزان/درباره عکسی از پاییز که نفهمیدیم کی آمد
اولین بار وقتی عینکم را پاک کرد مهرش به دلم نشست. آقا این عینک پاک کردن را دستکم نگیر. خاطرت خیلی باید برای زنی عزیز باشد که عینکات را پاک کند. وقتی شیشه عینک را توی دهانش برد دل من را هم برد. راننده این حرفها را زد و به هق هق افتاد. شیشه را میدهم پایین و میفهمم که توی باغچهها پاییز اومده پی نامردی.