| کد مطلب: ۱۷۶۱۹

دو ایده سیاست پساحقیقت و تنزه‌طلبی سیاسی مانع کنش روشنفکران شده‌اند

دشواری‌های مداخله روشنفکرانه

دشواری‌های مداخله روشنفکرانه

چیزی که در سیاست پساحقیقت به مردم فروخته می‌شود این است که شما می‌‏توانید احساس مسئولیت سیاسی و مدنی و عذاب وجدان در ازای ناکامی‌ها، کوتاهی‌ها و کاستی‌ها نداشته باشید و این آرامش همراه مکملی است که به مردم این احساس را می‌دهد که آنها به سمت نوعی قله‌‏های افتخار، عظمت و شکوه در حال حرکت هستند و همه اینها با بهایی اندک و آن‌هم برانگیخته‌‏شدن رأی مردم به‌نفع حاملان سیاست پساحقیقت.

محمدمهدی مجاهدی

محمدمهدی مجاهدی

عضو هیئت‌علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

سیاست پساحقیقت شیوه‌ای از سیاست است که در دهه‌های اخیر به‌مرور در جهان رواج پیدا کرده است. در این شیوه سیاست‌ورزی مسئله حقیقت منتفی است. این بدین‌معنا نیست که دروغگویی شایع بشود اما در این شیوه مسئله راست و دروغ منتفی می‌شود و معیارهای تشخیص راست از دروغ مبهم می‌شوند و از کار می‌افتند. در این وضعیت مهم نیست چه کسی راست می‌گوید و چه کسی دروغ. آن چیزی که به‌جای راست و دروغ می‌نشیند انواع و اقسام ترفندهایی است که برای انگیزش روانی به‌کار می‌آید و هرچه کاراتر، ارزشمندتر. انواع سیاست‌ها، ناکامی‌ها و ناکارایی‌هایی را به بار آورده‌اند و بر هم انباشته‌اند که روان عموم مردم را به‌شدت خسته و آزرده کرده است. این البته مختص جامعه‌ای خاص نیست و وضعیتی جهانی و جهانی‌شونده و رو به گسترش است.

انباشت این ناکامی‌ها انواع زمینه‌ها را آماده کرده است که عواطف و احساسات منفی آدم‌ها آماده برانگیختگی باشد. در سیاست پساحقیقت از فنون برانگیختن عواطف منفی بهره می‌گیرند تا اراده مردم را جهت بدهند و در ازای رأیی که از مردم می‌خرند نوعی تخلیه روانی از بار سنگین مسئولیت‌پذیری را ممکن سازند. درواقع چیزی که در سیاست پساحقیقت به مردم فروخته می‌شود این است که شما می‌توانید احساس مسئولیت سیاسی و مدنی و عذاب وجدان در ازای ناکامی‌ها، کوتاهی‌ها و کاستی‌ها نداشته باشید و این آرامش همراه مکملی است که به مردم این احساس را می‌دهد که آنها به سمت نوعی قله‌های افتخار، عظمت و شکوه در حال حرکت هستند و همه اینها با بهایی اندک و آن‌هم برانگیخته‌شدن رأی مردم به‌نفع حاملان سیاست پساحقیقت.

روشنفکران در این میانه کجا ایستاده‌اند؟ به نظر می‌رسد مسئله حقیقت برای روشنفکران تبدیل به مسئله مبهم و دشواری شده است. آنچه روشنفکران متقدم را از روشنفکران زمانه ما جدا می‌کند این است که روشنفکران متقدم دغدغه حقیقت داشتند. مهمترین دغدغه آنها رهایی جامعه از گرفتاری‌هایش از راه پراکندن، اشاعه و ترویج حقیقت بود. آنها وظیفه خود می‌دانستند که آگاهی و دانش را بپراکنند و معتقد بودند، از این طریق مردم به‌مرور از دردها و رنج‌هایشان نجات پیدا خواهند کرد. چنین مکانیسم خودکاری را مفروض می‌گرفتند و کار خود را گفتن حقیقت در گوش قدرت یا روبه‌روی قدرت می‌دانستند.

نزد روشنفکران عصر پساحقیقت اما که بسیاری از آنها با آموزه‌های پسامدرن خو گرفته‌اند، ایده حقیقت رنگ باخته است. نزد آنها حقیقت یا نسبی است یا دست‌نایافتنی، اگر اصلاً چیزی به این نام وجود داشته باشد. چنین روشنفکرانی که با بحران مداخله، اثرگذاری و مسئولیت‌پذیری اجتماعی و سیاسی دست به گریبان هستند، خوب یا بد، در همه جوامع ازجمله ایران دیده می‌شوند.  این گروه فارغ از اینکه استدلال‌های آنها برای اتخاذ مواضع نسبی‌گرایانه اخلاقی و معرفتی چه هست، پایگاه محکمی ندارند تا از آن پایگاه بتوانند به مداخله روشنفکرانه در سیاست بپردازند.

روشنفکرانی که اخلاق و حقیقت را نسبی بدانند، صرفاً باید از آن لحظه به‌بعد به معادلات قدرت فکر کنند و دیگر جایی برای کنش روشنفکرانه باقی نمی‌ماند؛ مگر اینکه ببینند موازنه قدرت به چه سمتی سنگینی می‌کند و منابع قدرت کجاست و چگونه می‌شود با منابع قدرت این معادلات را مثبت یا منفی موازنه کرد. درنهایت تمایز آنها با سیاست‌ورز و کنشگر سیاسی از میان برمی‌خیزد و معلوم نیست چرا باید چنین روشنفکری را دیگر روشنفکر دانست، چون معادلات ذهنی او درباره سیاست همانی ‌است که یک سیاستمدار و یک کنشگر سیاسی در ذهن خود دارد.

اما این تنها گروه از روشنفکران نیستند که مداخله در سیاست و فرصت‌های سیاسی برایشان ناممکن و بی‌اهمیت و مایه از خودبیگانگی شده است. صدای گروه دیگری از روشنفکران در سراسر جهان نیز به گوش می‌رسد که به‌شکلی خودآگاهانه به انزوا، تنزه و تزهد سیاسی روی آورده‌اند و دیگران را بدان فرامی‌خوانند. اصل سخن آنها ایده‌ای از سعادت و نجات فردی است. مکانیسم مدنظر آنها به‌صراحت یا پوشیده این است که تحولات سیاسی و اجتماعی یکی از فروع و توابع تحولات کاملاً شخصی، فردی و درونی است.

این ایده سابقه‌ای طولانی در تاریخ اندیشه سیاسی و اخلاقی دارد، اما در دوران مدرن احیا شده است و از پیش از جنگ جهانی دوم به‌خصوص در کشوری محنت‌زده و محنت‌آفرین چون آلمان ریشه‌های این ایده و احیای آن به چشم می‌خورد. این همان ایده‌ای است که ماکس وبر در برابر آن موضع گرفت و هشدار داد فراگیرشدن تنزه‌طلبی سیاسی و رواج این مکانیسم خطا که جامعه چیزی نیست جز مجموع افراد، بنابراین اگر مجموع افراد خود را نجات بدهند جامعه نجات پیدا خواهد کرد، به زودی به بهمنی از مصائب و فجایع منجر می‌شود.

پیش‌بینی وبر درباره آلمان و اروپا درست از آب درآمد. او الگویی در اختیار ما قرار داد تا امروز خطای گذشتگان را تکرار نکنیم. باید توجه کنیم که به دلالت کشف‌های جامعه‌شناختی و سیاسی، جامعه مجموع جبری افراد نیست. سعادت جمعی، مساوی سعادت مجموع جبری سعادت تک‌تک افراد نیست. افراد می‌آیند و می‌روند اما نهادهای اجتماعی و ساختارهای کلان مشتقاتی از کنش‌ها، اراده‌ها، تعاملات و دادوستدهای ارزشی و رفتاری انسان‌ها هستند که می‌مانند. بنابراین معادلات نهادینه و ساختاری تضمین‌کننده سعادت و شقاوت جوامع است و البته محل انباشت کوشش‌های تک‌تک افراد به سمت رهایی از شقاوت، بدبختی و سیاه‌روزی.

با این تفاسیر مداخله‌گری در امر سیاسی نزد پاره‌ای از روشنفکران ما امری بی‌معناست، نه به‌سبب اول بلکه به سبب اخیر و این خود بخشی از آسیب‌های روشنفکری متاخر در جامعه ماست. امیدوارم تحولات نیکویی از پس انتخابات آینده در انتظار جامعه ما باشد و در ادامه کوشش‌های کنشگران، سیاست‌گران، عموم مردم و سازمان‌های مدنی زمینه‌ای فراهم شود برای تضمین تداوم سیاسی در قالب نهادها، ساختارها و کوشش‌های درازدامن ایرانیان از آستانه مشروطه تا امروز به‌مرور انباشت بیشتری پیدا کند، به ثمر بنشیند و برای همه روشنفکران ما از سلایق گوناگون فرصت کافی برای سنجیدن آرام افکارشان و پیامدهای سیاسی آرای‌شان پدید آید و بر مردم معلوم شود که هر کدام از آرای روشنفکرانه چه پیامدهای عظیم سیاسی و اجتماعی می‌تواند داشته باشد. طبیعی است که این آراء تا آنجا که به سیاست و جامعه بازمی‌گردند، باید نه‌تنها در بوته نقدهای نظری و منطقی بلکه در بوته پیامدهای عینی و عملی سنجیده شوند.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی