کدام مشارکت؟
گزارشی از مناظره احمد زیدآبادی و علی خضریان در دانشگاه امیرکبیر
«ضرورت مشارکت بالا در انتخابات» و مجلس و دولتی که انتظار میرود روی کار بیاید و البته میزان کارآمدی و ناکارآمدی این نهادهای انتخابی و ضرورت تغییر و تحول یا حفظ وضع موجود همه از جمله موضوعاتی است که در آستانه هر دور از انتخابات کشور مورد بحث قرار میگیرد. چهار سال پیش وقتی مجلس دهم روزهای پایانی را سپری میکرد بحث بر سر اینکه دولت و مجلس با دیگر ارکان حکومت همسو و یکدست بشوند یا باردیگر جریان متفاوت روی کار بیاید (فارغ از بحث ردصلاحیتها) مورد بحث بود و در انتخابات 1400 هم برخی با همین رویکرد به سمت «رای ندادن» برای همراهی با یکدستسازی رفتند، با این دیدگاه که برداشتن تمرکز از اختلافات داخلی فضا را برای برنامهریزی و اجرای هماهنگ فراهم میسازد و کشور به روش اصولگرایان یکدست شده از بنبستها خارج شود اما استمرار وضع بد سابق و حتی بدتر شدن وضع جامعه در بخشی از موارد باردیگر بحث مشارکت و چه کسی باید روی کار بیاید و چگونه از ناکارآمدیها در سطوح مختلف نجات پیدا کنیم، به میان آمد. در همین راستا واحد سیاسی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه امیرکبیر در جلسهای با عنوان «گره مشارکت در دستان خانه ملت» مناظرهای میان احمد زیدآبادی، فعال سیاسی و روزنامهنگار و علی خضریان، نماینده کنونی مجلس برگزار کرد که بخش اول آن در ادامه میآید:
در اولین مورد از عوامل کاهش مشارکت و کاهش حضور مردم در انتخابات مسئلۀ اقتصادی یا کارآمدی مطرح است، اما این کارآمدی جدیداً یک مقدار خودش را در اقتصاد بیشتر نشان میدهد و خیلی از کارشناسان معتقدند یکی از مسائلی که سبب شده مردم کمتر در انتخابات حضور داشته باشند و کمتر مشارکت کنند، شاید مسئلۀ ناکارآمدی است. حال اینکه این صحبت چقدر اصالت دارد محل بحث است. آقای زیدآبادی نظر شما در این زمینه چیست؟
احمد زیدآبادی: فکر میکنم 25 سال است که به این دانشگاه نیامدهام و زمانی که حضور پیدا میکردیم سالنی بزرگ پر از جمعیت، شور، نشاط و هیاهو وجود داشت و فکر میکنم این نتیجۀ سیاستزدایی از جامعه و همینطور سرخوردگی عمیق سیاسی است که رخ داده است. این علامت علاوه بر همۀ علامتهای بعدی نشانی از وضعیت خیلیها است. مشارکت مانند هر مفهوم دیگری یک تاریخ، ادبیات، مضمون، محتوا، اصول و قواعدی دارد که بدون آنها نمیتوان نام مشارکت را مطرح کرد. از اصول و قواعد و پایههای مشارکت یکی این است که شما در یک جامعه برای همۀ افرادی که آنجا ساکن هستند، اتباع آن کشور و شهروندانش حقوق یکسان و برابری قائل باشید و حاکمیت را هم متعلق به همۀ این آدمها بدانید و درواقع اینها بخواهند خودشان را با یک مکانیزمی اداره کنند، مسئولیت خودشان را بر عهده بگیرند و بالاخره سیستم، دولت یا نهادی را تشکیل دهند. پس اولین پایۀ مشارکت این است که چنین حقی برای تمام اتباع فارغ از اینکه چه اعتقاد، مذهب، رنگ، زبان یا هر چیز دیگری دارند، قائل باشید. پس از این مکانیزمی است که اینها باید در آن اعمال حاکمیت کنند. معمولاً در دنیا مردم از طریق نهاد انتخابات افرادی را برمیگزینند که آنها از جانبشان بتوانند اعمال حاکمیت کنند که این هم از طریق یک رابطۀ بلافصل صورت نمیگیرد یعنی لزوماً باید نهادهای سیاسی، مشخصاً حزب سیاسی شکل گرفته باشد که این احزاب نحوۀ ادارۀ کشور را در بین نیروهای خودشان به بحث و گفتوگو میگذارند، پخته میکنند، با کارشناسان وسیعی صحبت میکنند و در نهایت آن را به جامعه عرضه کرده و با برنامههای بدیل همدیگر با هم رقابت میکنند و کسانی آن بالا میروند. وقتی آنجا رفتند باید یک سلسلهکارها و وظایفی را انجام دهند و اگر نتوانند پس از مدتی که به آنجا میروند و آزمونشان را پس میدهند، همان مردم تصمیم میگیرند که اینها را از طریق یک سازوکار مسالمتآمیز که به آن انتخابات میگویند، عوض کنند. یعنی انتخابات راه بالا رفتن نیروها به قدرت و پایین کشیدنشان از آنجا به طریق مسالمتآمیز است. بعد هم اینها درواقع باید بتوانند این مشکلات را حل کنند. همۀ اینها در جامعۀ ما مفقود است یعنی درواقع شما یک اسمی از مشارکت دارید که متأسفانه مثل برخی از مفاهیم دیگر از محتوا خالی شده و تنها یک اسم باقی مانده است؛ مردم را به صورت تودهوار پای صندوقهای رأی کشاندن بدون اینکه حزب، تشکیلات یا نهادی بخواهد پاسخگو باشد. بالاخره افرادی هم از طرق مختلف سرند میشوند، در ابتدا باید نهادهای امنیتی نظر بدهند، سپس شورای نگهبان براساس آنها نظر بدهد و... این افراد بدون کارنامه و گرایش حزبی مشخص با سلسلهشعارهای بسیار پوپولیستی و اخیراً فکر کنم شارلاتانیستی، همینطور در شهر شلوغ میکنند و حرفهایی هم مطرح میکنند بدون اینکه مسائل مربوط به کشور باشد و نتیجه این است که میبینید. درواقع مشارکت از بنیان مشکل دارد زیرا مشارکت امری نمایشی و تزئینی نیست که هر دورهای بگویید این تعداد آمدند، رأی دادند یا رأی ندادند. زمانی هست که در برخی کشورها مانند کشور ما این سازوکار اساساً معیوب و کنترلشده است و در اختیار کسانی قرار دارد که صاحب قدرت و ثروت هستند. بحث دیگری هم وجود دارد و آن بحث کارآمدی است. از همین آب و هوا بنگرید (هوایی که امروز تنفس میکنیم) تا بحرانی که در رابطه با آب وجود دارد، درواقع آبهای زیرزمینی ما تمام شده، دشتها شروع به فرونشست کردند، شهرهای اصلی ما به خطر افتاده، مصرف سوخت، تربیت انسانی، وضعیت دانشگاهها، مشارکت دانشجویی و... همه مشخص است و تمامی اینها سبب شده موج زیادی از جوانان، صاحبان حرفه، شغل و تخصص بهطور وحشتناکی کشور را ترک میکنند. اقتصاد هم که نیازی به توضیح ندارد؛ از میزان گرانی و تورمی که کنترل نمیشود و در همۀ حوزهها به هر حال با ناکارآمدی مواجه هستید. بحث اصلی اما الان این است که اتفاقاً به جای اینکه مشارکت به صورتی که تا الان بوده مطرح شود، بحث کارآمدی مطرح است. ما با دولتهای ناکارآمد مواجه بودیم، برای جبران این ناکارآمدی بیشتر از هزار راه که وجود ندارد، یک راه این است که تعدادی انقلاب کنند که من به دلایلی توضیح دادم که اثرات تخریبی آن بیش از آنچیزی است که توانایی تحمل کشور برای آن وجود داشته باشد. این کشور تحمل یک انقلاب دیگر را ندارد و اصلاً معلوم هم نیست که اساساً بشود یا نشود، اگر هم بشود منجر به یک نظمی بشود و اگر آن نظم هم باشد، عادلانهتر از وضع کنونی باشد. وقتی این راه بسته است دو راه دیگر مطرح میشود؛ یکی همان حالتهای دوگانهای که وجود داشت؛ حاکمیت دوگانهای که قدرت یکجا و مسئولیت یک جای دیگر و اینها هم دائم با هم رقابت و دعوا کنند و مشکلات را به گردن همدیگر بیاندازند و مثلاً بگویند چون شما برجام را امضا کردید، مسبب مشکلات هستید و دیگری بگوید چون شما جلوی امضا و احیا را گرفتید، مسبب مشکلات شدهایم. خب ما راهی را بهطور غیراعلامشده انتخاب کردیم. فکر کنم مردم به این گرایش رأی دادند که ما حوصلۀ این همه دعوا را نداریم بالاخره نیروهایی در این کشور صاحب قدرت هستند، ما فعلاً از خیر مشارکت و حق شهروندی خودمان میگذریم، شما حداقل این سیستم را کارآمد کنید. یعنی این میزان مشکلات، فشارها، آلودگی فزایندۀ هوا، به خطر افتادن منابع طبیعی کشور، وضعیت خودرو و... را اصلاح کنید. ما کنار میرویم و قدرت کامل دست شما باشد، این تنها راه، مسالمتجویانهترین راه و متواضعانهترین راه ممکن بوده است که در انتخابات قبل به آن عمل شده است که ما اصلاً نمیخواهیم شریک شویم و قدرت متعلق به شما و فکر میکنیم از ابد این را به حساب شما نوشتهاند، اما حداقل کمترین کارآمدی را از خودتان نشان دهید. الان تقریباً 4 سال از عمر مجلس میگذرد و از عمر دولت هم 2 سال. در مسیر حل مشکل هم وجود ندارند و به نظرم فشارها در حال افزایش است، چون اساساً تصویری از حکمرانی درست وجود ندارد؛ بالاخره حکمرانی درست یا از طریق مدلی است که همهجا آن را بهعنوان مدل دموکراتیک میگویند یعنی از طریق مشارکت مردم در همۀ نهادها و اعمال ارادۀ آنها و تأمین آزادیها، عدالت و رفاه یا مدل چینی هم وجود دارد که این کارها را نمیکند، اما دولتی شکل گرفته که میتواند به اقتصاد رشد بدهد و برخی از معضلات را حل کند. مسئله این است که نه این شده و نه آن، به نظر من مناظرهای نباید بین من و آقای خضریان صورت بگیرد بلکه فکر کنم آقای خضریان باید اینجا پاسخ بدهند که شما مدتهاست در مجلس هستید، همفکرهایتان آنجا هستند، دولت را گرفتهاید، تمام نهادهای اطلاعاتی و امنیتی هم که هماهنگ هستند و آنهایی که میگفتید عامل جلوگیری و مشکل هستند که سراغ کار خودشان رفتند، هر کدام در دفترهایشان گوشهای منزوی شدند. شما پاسخ بدهید که چه کردید و چه میخواهید بکنید؟ این شوخیبردار نیست؛ ممکن است در دورهای بشود مشارکت را محدود کرد و تعدادی را حذف کرد، اینها که شده است اما بحث کارآمدی را میخواهید چه کنید؟
بد نیست در بحث به جنبهها و مواضعی ورود کنیم که نشود به آن انگ پوپولیستی بزنیم؛ یکی از چیزهایی که خیلی از کارشناسان میگویند بحث قیمت بنزین است. آقایان میگویند ما حدود 100 میلیارد دلار سالانه سوبسید میپردازیم، صد میلیارد دلار ثروتی هنگفت و درآمدی خارقالعاده است، چرا دولت جرأت نمیکند به این نزدیک شود؟ همین که مطرح میشود فوراً عقب مینشیند؟ خب این حتماً دلیلی دارد و این تازه چیزی است که خیلیها میگویند به ضرر مردم و به نفع دولت است. 140 میلیون لیتر بنزین سوخته میشود و مدام به طور تصاعدی بالا خواهد رفت. یعنی به نقطهای میرسیم که تقریباً کل این نفت را باید تبدیل به بنزین و مشتقاتش کنیم تا دود شود و به هوا برود. ما کاری به آنها که تحریم میکنند، نداریم. به هر ترتیب نمیتواند وارد شود، وقتی نمیتوانید مشکلات را حل کنید و انباشت مشکل رخ دهد، به این معناست که اعتماد بشر به عقلانیت از دست میرود و فضایی کاملاً ضدعقلی به وجود میآید که همه دنبال یک منجی شبیه آنچه در آلمان، ایران اوایل قرن بیست، یا افغانستان زمان امانالله خان ظهور کرد یا آنچه در ایتالیا و در آلمان رخ داد؛ یعنی فقط یک راهحل فاشیستی باقی میماند و فاشیسم از دل ویرانی بلند میشود و سلسله چیزهایی را سامان میدهد و چون روحیۀ تهاجمی دشمن سازگار است آن هم منهدم میشود و بعداً نیروهای خارجی میآیند و برایش تعیینتکلیف میکنند. مشکلات اصلی اینها هستند و به نظر من لازم نیست در انتخابات بگوییم مشارکت اتفاق میافتد یا خیر، همه چیز دست آقایانی است که بودهاند، بحث سر این است که میخواهند چه کار کنند، یعنی مردم الان این احساس را دارند، هیچ برنامهای دیده نمیشود، هیچ راهحلی در نظر گرفته نمیشود و سر راهحلها بحث نمیشود و تمام بحثها به خارج از کشور رفته است که در غزه چه میگذرد و ما در آنجا برنده یا بازنده میشویم؛ گویی غزه یا لبنان تحت حاکمیت ایران است یا مثلاً بحث حجاب را چه کردیم و چند رستوران را پلمپ کردیم، چند تذکر دادیم، چند پرونده ساختیم، چند ماشین را توقیف و جریمه کردیم و... معمولاً اینها به عنوان دستاوردها مطرح میشود و یکسری چیزها هم که وظیفۀ حکومتهاست و باید انجام بدهند، آنها را هم خیلی بزرگ میکنند، درحالیکه اینجا باید سطح پیشرفت و سازندگی و توسعه در حدی باشد که اساساً اینها در مقابلش هیچ باشد. مثلاً مترویی از اینجا تا پرند ساخته میشود، آیا اینقدر سروصدا دارد؟ شما در کشورهای آسیای جنوب شرقی که جزو کشورهای عقبمانده تلقی میشدند، ببینید از 40 سال پیش که ما انقلاب را آغاز کردیم تا الان، سطح رشد و توسعۀ زیرساختها و اجراهایشان چطور بوده و اینجا چگونه است؟ اگر میخواهید کشور بماند باید این مسائل پاسخ داده شود و اگر هم نمیخواهید بماند و عزم کردهاید آن را به هم بزنید، من فکر میکنم قدرت آن را دارید و از ما هم برنمیآید که جلوی آن را بگیریم زیرا توانمان محدود است و مخاطبانمان همین حد هست و الان هم که وضع در حال خرابتر شدن است. به هر حال حرف این است که این مشارکت و اینکه دوباره شلوغی راه بیاندازیم و تعدادی به آن صورت بیایند رأی بدهند... اگر این مجلس کاملاً انتصابی بود به نظرم سرجمع بهتر از این نوع انتخاب بود. چون ببینید که در شهرستانها افراد را با چه کیفیتی میآورند؛ تمام نیروهای سیاسی مؤثر یا آدمهای متخصص را حذف میکنند و میماند تعدادی از همین فامیلها که میخواهند از طریق رقابت فامیلها نرخ مشارکت را که البته مشارکت نیست، نرخ افرادی که رأی میدهند را بالا ببرند. بعد ببینید که آنها چه حرفهایی میزنند و طرفدارانشان چه کسانی هستند و نسبتشان با بقیه چیست. یعنی گاهی حرفهایی از این مجلس شنیده میشود که بسیار تعجببرانگیز است. هر نمایندهای که در آمریکا حرف میزند نمایندۀ حزب دموکرات یا جمهوریخواه باید پاسخ بدهد که موضوع چیست. اینجا اساساً این هم نیست، یعنی به نظر من گاهی اوقات نمایندگان مجلس (عذر میخواهم) به خطرناکترین آدمهای این کشور تبدیل میشوند، زیرا هیچچیزی مانعشان نیست؛ نه حزبی که آنها را کنترل کند و نه هیچ چیز دیگر. تصور میکند که من آمدهام و نمایندۀ مردم هستم و عملکردم هم پوپولیستی است و مردم را میتواند بشوراند. چه بسیار از منابع کشور را اینها هدر دادهاند. مثلاً بخشی هست که تحمیل شده از بیمارستان گرفته تا فرودگاه که بدون دلیل کارشناسی ساخته شد، اینها مانده و نگهداریشان پرهزینه شده و نمیشود آن را ادامه داد و این هم وضع نیروهای انسانی ما که به این شکل به صورت پا به فرار جلو میروند و هر جا میروند همین است. همه میگفتند تو که امیدواریهایی داشتی و تو هم که این را به هزار چیز دیگر مشروط کردهای، بنابراین ما چرا بمانیم؟ به نظر من، مشکل اصلی اینهاست و نه اینکه الان چقدر در انتخابات مشارکت میکنند. آقایان تا الان میگفتند ما میتوانیم انجام بدهیم، خب انجام بدهید.
علی خضریان: زمانی که ما در مورد مردمسالاری دینی و مشارکت در انتخابات بهعنوان یکی از محصولات مردمسالاری دینی میخواهیم صحبت کنیم، خوب است اول از همه این را یک بار مرور کنیم که در نگاه حضرت امام بهعنوان پایهگذار نظام جمهوری اسلامی ایران باور به مردم و ایمان به مردم یک امر ویترینی و تصنعی نبود. یعنی زمانی که حضرت امام میخواستند عنوان حکومت پس از انقلاب اسلامی را جمهوری اسلامی قرار بدهند، هژمونی و فضای گفتمانی ایشان در کشور بهقدری غلبه داشت که اگر راجع به جمهوری اسلامی عنوان حکومت اسلامی را هم به کار میبردند، بعید بود در جامعه با مخالفت مواجه شود، اما ایشان مبنا را بر جمهوری اسلامی قرار دادند یعنی باور داشتند که مردمسالاری دینی در این کشور محل رفع مشکلات و حل چالشهاست. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، ما اگر در تاریخ جریانشناسی بخواهیم در دو قطب قرار بدهیم، به عنوان دوقطبیهایی شکل میگرفت. یکی از ابتداییترین اتفاقاتی که پس از پیروزی انقلاب رخ داد موضوع تدوین قانون اساسی بود که دو رویکرد روی این مسئله شکل گرفت، محل نزاع هم نزاع حول اسلام سیاسی یا اسلام فقاهتی بود. دو دیدگاه و دو رویکرد حول خط امام و مقابل خط امام اگر جریانهای سیاسی آن موقع را بخواهیم خلاصه بگوییم که در خلاصه مطلب کدام جریانها بودند دوقطبی خط امامیها و مقابل خطامامیها شکل گرفت. بعد از اقبال مردم در انتخابات به سمت نیروهای خط امام، آغاز مسائل و دیدگاههای مختلف بین نیروهایی که ادعا میکردند ما میخواهیم بر مبنای خط امام کشور را اداره کنیم دوباره اختلاف افتاد که مثلاً قانون کار با چه رویکردی باشد، دخالت دولت در بازار تا چه سطحی باشد، نوع روابطمان با آمریکا تا چه سطحی باشد، نحوۀ مواجهۀ با جایگاه ولایتفقیه در چه سطحی باشد. در این موضوعات با هم رقابتهای سیاسی شکل گرفت که دو جریان چپ و راست سیاسی درون خط امام بروز و ظهور پیدا کرد، یعنی محل نزاع دوباره حول این مسائل شکل گرفت. این چپ و راست بعد از رحلت حضرت امام در دورۀ ریاستجمهوری آقای هاشمی از دل جریان راست، جریان جدیدی تحت عنوان جریان راستِ دولتی متولد شد یا همان جریان کارگزاران که جناب آقای زیدآبادی در همان روزنامۀ هممیهن که متصل به همین جریان راست دولتی آن روزگار با آقای کرباسچی و دوستانشان فعالیت میکنند. این جریان راست دولتی از درون راست کنده شد و با جریان چپ سیاسی، جریان جدیدی را شکل دادند به نام اصلاحطلبان. در مقابل اصلاحطلبان یک جریان راستی که از آن راست دولتی را منها کنیم، جریانی به نام اصولگرایان را شکل داد که اینها در مسائل فرهنگی، سیاست خارجی، قوانین مطبوعات و موضوعات متعددشان ازجمله مسائل مربوط به دانشگاه باز با هم به اختلافاتی خوردند و دوگانهها و نظامهای انتخاباتی حول اینها شکل گرفت. اما به باور من بعد از سال 84 این موضوع کنار رفته بود یعنی این دوگانه کارکرد خودش را از دست داد. یعنی دیگر نمیتوانیم گروههای سیاسی را بر مبنای چپ و راست یا اصلاحطلب و اصولگرا با هم تعریف کنیم، زیرا در مشارکت سیاسی مردم اینطور نبود که در رأی دادن و مشارکتشان نگاه کنند که فلانی اصلاحطلب است یا اصولگرا و اصلاً مبنای رأیدهی رفت روی ایدههای ادارۀ کشور؛ یعنی نکته درستی که آقای زیدآبادی فرمودند. ایدههایی که کشور را اداره میکند چیست. اگر غیر از این بود ما شاهد حضور همزمان آقایان کروبی، مهرعلیزاده و حتی آقای هاشمیرفسنجانی با هم در انتخابات نبودیم. از آن طرف در اصولگرایان شاهد حضور همزمان آقایان احمدینژاد، قالیباف، توکلی، ولایتی و رضایی نبودیم و چون جریانهای سیاسی هنوز این باور دقیق را از جامعه نداشتند، خاطرم هست که مثلاً اصلاحطلبان به آقای کروبی فشار میآوردند که شما از صحنۀ رقابت کنار بروید و بگذارید آقای معین در انتخابات شرکت کند؛ درحالیکه اصلاً سبد رأی آقای کروبی، بعداً معلوم شد که اگر آقای کروبی در صحنه نبود، اینطور نبود که رأی او به سبد رأی آقای معین اضافه شود، احتمالاً بخشی از سبد رأی آقای کروبی به سبد رأی آقای احمدینژاد اضافه میشد چون موضوعش پرداخت 50هزار تومان به هر ایرانی بود. یا اینطور نبود که اگر آقای قالیباف از صحنۀ رقابت کنار میرفت، سبد رأی او به سبد رأی آقای احمدینژاد الزاماً اضافه میشد. یعنی جامعه دیگر در این دوگانۀ چپ و راست رأی نمیداد و یک تکثر سیاسی در کشور رقم خورد. یعنی آقای زیدآبادی که در ستاد انتخاباتی آقای کروبی بود، سبد رأی آقای کروبی در سال 88 با سبد رأی آقای میرحسین یکی نبود؛ نه 88 و نه 84 یا سبد رأی اصولگرایانی که به قبل اینها را یک جناح میدیدیم. واقعاً مردم بین اینها تفاوت قائل بودند یعنی مردم بین آقای لاریجانی با آقای احمدینژاد، احمدینژاد با قالیباف فرق قائل بودند و هرچه جلوتر آمدیم این تکثر و اختلاف دیدگاهها بیشتر شده است. حتی در جریانهای سیاسی در بین آنهایی که جریانهای سیاسی را لیدری میکنند عموم آنها هم به همین باور رسیدهاند؛ مصداقش اینجاست که سال 92 که خاطر شما بزرگواران رفت، آقای عارف بهعنوان کسی که معاون اول آقای خاتمی بود در صحنۀ انتخابات حضور داشت، آقای روحانی هم در صحنۀ انتخابات حضور داشت. آقای روحانی عضو جامعۀ روحانیت مبارز و جزو نفرات مؤثر و نزدیک به جناح راست به حساب میآید اگر بخواهیم از گذشتۀ اینها صحبت کنیم، اما میبینید که فردی مانند آقای خاتمی، آقای عارف را قانع میکند که از صحنۀ انتخابات کنار برود و آقای روحانی آنها را در صحنۀ انتخابات نمایندگی کند، علت این است که آقای روحانی ایدهای را طرح کرده بود که آقای عارف نتوانسته بود این را در جامعه مطرح کند؛ آن هم ایدۀ بستن با کدخدا بود، یعنی ایدهای داشت - اینکه درست است یا غلط را کنار میگذاریم - اما ایدهای را مطرح کرده بود که در جامعه طرفدار و حامی پیدا کرده بود. لذا چون آن قطببندی چپ و راست و اصلاحطلب و اصولگرا هم معنایی ندارد فردی مانند آقای خاتمی حاضر میشود آقای عارف را کنار بگذارد. یا عین همین اتفاق در سال 96 برای آقای جهانگیری رخ میدهد. وقتی این دوقطبی کنار میرود این صحبت و فرمایش آقای زیدآبادی مبنی بر اینکه ما به شما واگذار میکنیم یعنی ما و شمایی دیگر وجود ندارد، بلکه یکسری فکرها، تفکرات، گروهها و جریانهای سیاسی حضور دارند که هر کدام ایدهای برای ادارۀ کشور دارند. ممکن است آقای زیدآبادی بگوید من ایدهای برای ادارۀ کشور ندارم، خودبهخود کنار گذاشته میشود. بعضاً دوستان مطرح میکنند که احراز صلاحیتها مسئله است، چون گام بعدی میرویم میگویند که اگر میخواهید احراز صلاحیتها و شورای نگهبان، بحث را روی حرفهایی میبرند که قبلاً پاسخ آن داده شده است. یکی از آن پاسخها اینجاست. ما انتخاباتی را در این کشور تحت عنوان انتخابات شورای شهر دوم داشتیم. احراز صلاحیت انتخابات شورای شهر دوم با چه کسی بوده است؟ با نمایندگان مجلس آن دوره که مجلس ششم بودند، یعنی دوباره رئیس مجلس، آقای کروبی کسی که آقای زیدآبادی در سال 88 از عملکرد ایشان راضی بوده که در ستاد ایشان فعالیت کرده است. آقای کروبی بهعنوان رئیس مجلس، هیئت نظارت بر انتخابات در مجلسشان تشکیل شده است؛ مجلسی که اکثریت دست جریان دوستانی است که آن دوره کلمۀ اصلاحطلبی در موردشان معنا داشت. مجری انتخابات چه کسی است؟ دولت آقای خاتمی، یعنی الان مجلس دولت فعلی را مطرح میکنند که مجلس و دولت دست شماست، خب بروید و حل کنید. من به شما میگویم که آن موقع دولت دست شما بود، مجلس هم که دست شما بود، بالاترین سطح احراز صلاحیتهایی که میشود از استانداردهایی که در جمهوری اسلامی هست گذر کرد. ممکن است شما یادتان نباشد که اعضای نهضت آزادی با کراوات تبلیغاتشان را در سطح شهر تهران زده بودند، یعنی آنها هم تأیید شده بودند. مشارکت در انتخابات 13 درصد بود، یعنی پایینترین مشارکت سیاسی در تاریخ جمهوری اسلامی ایران. یعنی مسئلۀ مشارکت دیگر مسئلۀ تأیید یا رد یک نهضت آزادی یا ملی ـ مذهبی یا اصلاحطلب یا فلان چهرۀ اصولگرا نیست. آقای زیدآبادی اینکه ما غیرمنصفانه پس از اینکه کشور را سالها در اختیار داشتیم و هیچجای سالم تحویل ندادیم یکباره بگوییم که شما طی دو سه سال باید حل میکردید. ببخشید من هنوز 40 سالم نشده و شما نزدیک به 60 سال دارید، شما در عرصۀ سیاسی این کشور فعال بودید و من کلاً 5/3 سال در این کشور مسئولیت داشتم و قبل از آن هم در دانشگاه بودم. من که نمیخواهم مسئله را شخصیِ بین خودم و شما بکنم، میخواهم جریانی ببینم؛ دولت آقای خاتمی، دولت آقای روحانی، دولت آقای هاشمیرفسنجانی بوده است اینکه یکباره همۀ مشکلات را بگویید چرا در دو سه سال حل نشده است بله ما یادمان نرفته آقای زیدآبادی! وقتی این دولت را آقای رئیسی تحویل گرفت یک عده در خیابانها دنبال واکسن در بازار سیاه میگشتند. دوستانی که غربگرا بودند این را هم به FATF، برجام و این چیزها رأی دادند یعنی ایدۀ حکمرانیشان این بود، ما از خاطرمان این جمله نرفته است که باران و آب هم مربوط به برجام است. این را میگفتند، مگر غیر از این رفتار کردند که شما بعد از دو سال که دولت تشکیل شده میگویید این مشکلات در کشور هست، بله مشکلاتی در کشور هست که قبل از آن آیندهفروشی شده است اوراق قرضه به مردم فروختند، دولت میتواند این را برنگرداند؟ شما خوب اینها را میدانید چون در مجموعۀ روزنامهای فعال هستید که آقایی مثل غلامحسین کرباسچی آنجاست که حداقل او اقتصاد را کامل میفهمد. با این شرایط کشور را امروز تحویل گرفتیم، در این شرایط کشور میگویید که مترو اینقدر سروصدا ندارد، سال 92 که آقای روحانی سر کار میآمد بالای 80 درصد این مترو تکمیل شده بود، خب این مردم آن مدل حکمرانی را دیده بودند، دیده بودند که یک دولت 8 سال عرضه ندارد که یک مترو را تمام کند، شما با بنگلادش قیاس میکنید؟ احسنت به شما، چرا امروز اینها را میگویید؟ اینها را باید آن روزی میگفتید که آن دولت در حد بنگلادش هم این کشور را اداره نمیکرد، این حرف را همۀ ما باید آن روز میزدیم، اما شما عمق حرفتان را در مورد نقطهقوت جمهوری اسلامی زدید چون شما میدانید، نمیتوانید جمهوری اسلامی بر مبنای مردمسالاری دینی را دیکتاتور خطاب کنید، میگویید مجلسی تشکیل بدهید که انتصابی باشد، چرا مردم رأی بدهند. آقای زیدآبادی این حرف را الان نمیزنید، سال 84 زمانی که آقای احمدینژاد رأی آورده بود آن زمان که دیگر تقلب نشده بود، انتخابات را آقای خاتمی برگزار کرده بود، 88 نیست که الان من و شما سر آن مناقشه داشته باشیم، 84 را میگویم؛ شما و دوستانتان بیانیهای را امضا کردید و گفتید ما روشنفکران خطری را در کشور میبینیم که روشنفکرانی که در اروپا بودند خطر هیتلر را حس کرده بودند. شما روز اول در مقابل نتیجۀ رأی مردم ایستادید. ما در مورد چه چیزی صحبت میکنیم؟ مردم به نگاهی که شما و امثال شما دارید الان اقبالی ندارند، نیازی نیست واگذار کنید، مردم تعیین میکنند.
زیدآبادی: فکر میکنم بحث منعقد شده و میتوان آن را ادامه داد، من فکر میکنم که آقای خضریان احتمالاً من را با شخص دیگری اشتباه گرفتهاند.
خضریان: نه.
زیدآبادی: یا اساساً مطالب من را دنبال نکردند. چون این چیزهایی که میگویند هیچکدام نه ربطی به من دارد و نه هیچوقت بخشی از اصلاحطلبان بودم.
خضریان: شما از رفتن ساسیمانکن در ستاد کروبی دفاع نکردید؟ بعد میگویید با شارلاتانیزم میخواهند رأی را از ما بگیرند؟
زیدآبادی: اجازه بدهید. سهم من از دولت جمهوری اسلامی اینجا بدو و آنجا بدو، صحبت کن، حرف بزن و نظر بده و 7 سال زندان و محرومیت دائمی بوده است. من تازه میتوانم چیزهایی بنویسم. هیچوقت نه در قدرت بودم و نه کمترین پستی در این کشور داشتم، اگر خوانده بودند یکی از منتقدان سرسخت دولت آقای خاتمی من بودم، همیشه با دوستان اصلاحطلب دعوا میکردیم سر اینکه شما آقای خاتمی را تضعیف میکنید. مطالب من را در دورۀ آقای روحانی بخوانید که تقریباً ایشان را بیچاره کرده بودم، یعنی هیچ صحبتی نبود که ایشان و آقای ظریف داشته باشند و من نقد نکنم. در مورد آقای احمدینژاد هم که میگویند اتفاقاً من خیلی نگران روی کار آمدنش نبودم و همان موقع اولین مطلب را من نوشتم که این بالاخره رأی آورده و بگذارید ببینیم چه کار میخواهد بکند، انقدر به ظاهرش حمله نکنید و چنین و چنان. بنابراین من که همیشه صدای منتقدی بودم و اصلاً در این دعوای جناحی نایستادم که گردن من باشد که چرا چنین گفتی و آن موقع نگفتی، آن موقع که گفتم و با صدای بلند هم گفتم. من اصلاً به آقای روحانی رأی ندادم، من یک بار در انتخاباتها شرکت کردم که سال 88 بود که خاطراتم به زودی در میآید. سخنرانی میکردم، همان روزِ انتخابات، من را گرفتند و پوستم را کندند و 6 سال در زندان نگهم داشتند، بعد هم 5 سال تبعید و محرومیت مادامالعمر که اینها سهم من بوده و نسبت به اینها میتوانم از خودم دفاع کنم. در مورد آقای کرباسچی هم باید بگویم من روزنامهنگاری آزاد بودم، روزنامهنگاری که هر جا میگذاشتند کار کند، کار میکردم. چند سال روزنامۀ اطلاعات بودم و بعد به روزنامۀ همشهری رفتم. در آن زمان آقای کرباسچی شهردار تهران بود و ما هم آنجا بودیم، رابطهای هم نداشتیم. نقدی که من به آقای کرباسچی در روزنامه میکردم هیچکس انجام نمیداد، ما با هم اختلاف نظر، اختلاف فکر و اختلاف استراتژی داریم. البته که بعداً من را به زندان بردند و برگرداندند و آقای احمدینژاد شهردار تهران شده بود بلافاصله دستور داده بود که این را اینجا راه ندهید. خاطرتان هست که آنجا این موضوع خیلی سروصدا کرد. این سهم ما از جمهوری اسلامی به عنوان شهروندی که حرف میزده، فعالیت میکرده، مطالعه میکرده و نقد میکرده، است. آقای کرباسچی هم الان از کارگزاران جدا شده است و روزنامهای راه انداخته که نه حزب است و نه گروه، ما همکار نیستیم و لزوماً همفکر هم نیستیم. روزنامهای است که انواع و اقسام افراد آنجا هستند و یکی هم من هستم که یادداشتی مینویسم.