پیروز دیروز شمایید...
حالا که این نوشته را میخوانید احتمالاً معلوم شده نام نهمین رئیسجمهور ایران کیست. مسعود پزشکیان یا سعید جلیلی. هرکدام باشد سرنوشت و آینده ایران رقم خورده است. اما من الان که عصر روز جمعه است دارم خطاب به برنده انتخابات مینویسم. برندهای که نامش نه مسعود است، نه سعید. علیرضاست.
برای علیرضا رجایی مینویسم که او را برنده واقعی این انتخابات میدانم. او برنده نبردی شد بزرگتر از هر انتخاباتی؛ آنهم بینیاز از هیچ کمپینی، هیچ مشاوری، هیچ مناظرهای، هیچ سفری و هیچ توهین و تخریبی. نبردی که علیرضا رجایی در آن پیروز شد، نبرد با خویشتن بود. با نفس. همان که پیامبر اسلام آن را «جهاد اکبر» میخواند؛ همان نبردی که پیش از این، پیر جریان ملی-مذهبی، عزتالله سحابی، در دهههای هفتاد و هشتاد در آن پیروز شده بود و حال، علیرضا رجایی بار دیگر نشان داد شاگرد خلف و رهروی صادق راه اوست؛ نبردی که علیرضا رجایی در آن پیروز شد، حتی صعبتر از نبرد عزتالله سحابی بود.
سحابی گرچه در دهه هفتاد و هشتاد حاضر شد پای صندوق رای برود و به چپهای خط امام رای دهد که اندک زمانی پیش او و همفکرانش را در دستهبندی خویش «غیرخودی» خوانده بودند و حتی در دور دوم انتخابات ۱۳۸۴ به هاشمیرفسنجانی رای دهد که در زمان ریاستجمهوریاش به زندان افتاده بود و از این منظر، فداکاری و ازخودگذشتگی و میهندوستیاش را عیان کرده بود؛ اما به نظرم، کار رجایی از سحابی هم دشوارتر بود. سحابی هرچه کرد، در چارچوب راهبردی بود که به آن باور داشت.
او در دومخرداد۱۳۷۶ و ۲۷خرداد و سومتیر۱۳۸۴ همچنان در پارادایم اصلاحات قرار داشت. نگاهش به صحنه سیاست این بود که برای حفظ ایران، باید در قالب همین ساختار موجود و همین جمهوری اسلامی عمل کرد؛ گرچه ما و طیف ما را به صحنه انتخابات راه ندهند و لاجرم، باید به نامزدهای نیابتی رای دهیم. چه خاتمی، چه معین و چه هاشمی.
رجایی اما درحالی دیروز رای خود را به صندوق انداخت که سالهاست از راهبرد اصلاحات مبتنی بر صندوق رای گذر کرده است. عبور او از انتخابات، حرف سالهای اخیر هم نیست. او بعد از انتخابات ۱۳۸۸، صندوق رای را کنار گذاشت و از ضرورت راهبردهای رادیکال برای تغییرات جدی و ساختاری گفت. خاطرم هست آبان ۱۳۹۴ که از زندان آزاد شد، شب به دیدارش رفتم. بیش از آنکه درباره خاطرات و فضای زندان بگوید، دغدغه روند تحولات را داشت. در آن روزها که اوج سالهای قدرت و موفقیت دولت اول روحانی بود و بدنه جامعه و عموم نخبگان، بر ضرورت مشارکت انتخاباتی تاکید داشتند؛ رجایی با این راهبرد همراه نبود. سال ۱۳۹۲ هم در زندان، برخلاف بسیاری دیگر حاضر نشده بود به روحانی رای دهد. میگفت درون زندان دو بلوک شکل گرفته بود. یک بلوک اصلاحطلبان دومخرداد که بهزاد نبوی، سیدمصطفی تاجزاده و محسن میردامادی از چهرههای شاخص آن بودند و تاکید داشتند باید از فرصت روحانی سود جست و مسیری را که پس از ۱۳۸۸ به شکاف جدی سیاسی-اجتماعی منجر شده، تغییر داد و به راه اصلاحطلبانه پیش بازگشت.
آنان درعینحال، رفع تحریمها و خارج کردن کشور از سایه جنگ و قطعنامهها را نیز دلایلی دیگر برای رای دادن به روحانی میدانستند. در مقابل این جریان که نهفقط در جامعه که در میان زندانیان سیاسی پس از ۱۳۸۸ نیز اکثریت داشت، رجایی از معدود مخالفان بود که حتی در انتخابات ۱۳۹۲ حاضر به رای دادن نشد. او همان شب میگفت که باور ندارد مسئله اصلی میان اصلاحطلبان و نظام سیاسی با بازگشت به انتخابات حل شود و باید رویکردی رادیکالتر را در پیش گرفت. در همه این سالها نیز، موضع رجایی همین بوده است. او نه بعد از انتخابات ۱۳۹۶ و افول موقعیت روحانی و اصلاحطلبان، بلکه از همان روزهای اوج روحانی و اصلاحطلبان و زمان موجهای میلیونی حمایت از «تکرارهای خاتمی»، بازگشت به صندوق رای را رد میکرد و آن را مسکنی موقت میدانست که زخم ۱۳۸۸ را درمان نمیکند.
بااینحال، علیرضا رجایی دیروز از راهبرد و باور خود گذشت. در پاریس پای صندوق رفت و رای انداخت. با همان صورت مجروح و یک چشم تخلیهشده. گویی با همان یک چشم، از بسیاری مدعیان بهتر و دقیقتر میدید. میدید که مسئله امروز، حیات و بقای ایران است که باید برای نجات آن کاری کرد. باید در برابر نیرویی ایستاد که تهمانده امیدها را از میان خواهد برد. نهفقط تحولخواهی و اصلاحطلبی و آزادی و دموکراسیخواهی را به رویاهایی فراموششده و فانتزی تبدیل خواهد کرد؛ که یک زندگی معمولی، زیر سایه آن به امر ناممکن تبدیل میشود. حتی، به تهمانده باورهای دینی و مذهبی هم رحم نمیکند. نیرویی است یکدستساز و خالصساز که وقتی لازم بداند، قرآن و نهجالبلاغه را هم نفی میکند و استناد به آن را در حد «تبرک مجلس» و «نوشته پشت نیسان» تنزل میبخشد.
در برابر چنین نیرویی و چنین خطری، یک نیروی ملی-مذهبی نمیتوانست ساکت بنشیند. چنانکه علیرضا رجایی ساکت ننشست. به میدان آمد، رای دادناش را اعلام کرد، تیرهای طعنه و کنایه را به جان خرید و ماندن در کنج عافیت را نپسندید.
به میدان آمدن و هزینه دادن البته، مهم است؛ اما اهمیت کار رجایی فقط در این نیست. بسیاری دیگر از کنشگران هم هستند که سالهاست به خاطر باورها و مواضع خود ایستادهاند و هزینه میدهند. یا بسیاری دیگر که پس از انتخابات ۱۳۸۸ به زندان رفتند و بر سر مواضع خویش ماندند. اما آنچه دشوارتر از زندان رفتن و هزینه دادن است، خرج کردن اعتبار برآمده از زندان برای منافعملی است. روشن است آنان که اهل مبارزه سیاسیاند، در بند «نان» نیستند که اگر بودند، کافی بود فقط اندکی از خود انعطاف نشان دهند و در مواجهه با قدرت، کمی «تعاملگرا» شوند. چنان که بسیاری هستند که برای «نان» به هر کنش ابتذالگرایانهای تن میدهند و برای خود، کل منافع کشور را به باد میدهند و نهفقط هیچ ابایی هم از خسارت بیشتر زدن ندارند که هر روز حریصتر میشوند. همچون آن بازرگانی که سعدی داستان حرص نامتناهیاش به مال اندوختن را روایت میکند و در آخر میآورد:
آن شنیدستی که در اقصای غور / بارسالاری بیفتاد از ستور
گفت چشمِ تنگِ دنیادوست را / یا قناعت پر کند یا خاکِ گور
زندانیان سیاسی و کنشگران منتقد، البته هیچیک اهل آلودگی مال و اندیشیدن به «نان» نیستند. اما اندیشه «نام» دشوارتر است. گویی، نامی که فراهم آوردهاند همه سرمایه و اندوخته عمرشان است و هراس دارند که مبادا کوچکترین حرکتی که اندک نشانهای از انعطاف و کرنش در برابر قدرت از آن به مشام رسد، آسیب به نام زند. نام و حتی نان بسیاری از این طیف کنشگران (مخصوصاً خارجنشینان)، در همین عدمانعطاف است. در همین ژست اپوزیسیون است. در همین ستیزهجویی مدام و نفی هرگونه راه اصلاح و صلاح. بیآنکه ذرهای بیاندیشند این ستیز مدام، این قهر، این خشونت کلامی (که گاه تجویز به خشونت عملی هم در کنار آن دیده میشود)، چه خطری متوجه ایران کرده است و چگونه زندگی ایرانیان را به نابودی کشانده است. یک نیروی سیاسی ملی، نمیتواند در برابر این وضعیت ساکت بماند. اما کار دشوار اینجاست: آیا میتواند با خود بستیزد، از خود بگذرد و حتی راهبردی را که به آن باور دارد، کنار گذارد؟
رجایی پیش از اینها به سیاق سحابی، بارها از خود گذشته بود. چه در انتخابات مجلسششم که آرای او را باطل کردند و از ورودش به پارلمان بازداشتند. چه در دهه ۱۳۹۰ که در زندان، به دلیل کمبودهای بهداشتی و بروز سرطان، چشم و نیمی از صورت خود را از دست داد. شاید هرکس دیگر جز او بود، نه ابطال آرایاش را چنین فروتنانه و بیخشم و درگیری میپذیرفت (حتی اگر ایستادگیاش و خودقهرماننماییاش، کلیت صحنه سیاست و روند تحولات را دچار آسیب میکرد) و نه پس از زندان و سرطان، جایگاهی کمتر از رهبری اپوزیسیون را میپذیرفت و از چهره زخمیاش، پرسونایی سینمایی میساخت و هزار زخم بر صحنه سیاست میانداخت.
اما همه این ازخودگذشتگیها در برابر ازخودگذشتگی دیروز، هیچ است. در آن موارد، شاید همان فروتنی ذاتی رجایی بود که موضع او را میساخت و او را از حاشیهسازی و جنجالپردازی برکنار میداشت. لیکن، در رای دادن دیروز، او گامی فراتر برداشت و به ستیز با خویشتن برخاست. با خویشتنی تئوریک، با اندیشهای سامانیافته، با راهبردی درونیشده که نهفقط برای اکثریت مخالف و ناراضی از وضعیت و ساختار موجود، به راهبرد و گفتمان مسلط تبدیل شده؛ بلکه بر ذهن و ضمیر خود رجایی هم سلطه داشت.
او دیروز برای رای دادن، نه با جلیلی و تندروها که با خود جنگید. خودی که مبنائاً رای و صندوق و انتخابات را ۱۵سال است رد میکند و راهبرد مبتنی بر آن را طلاق گفته است؛ آنهم نه طلاقی عاطفی که عقلانی و مبتنی بر همه تئوریها و تجربههایی که در متن و حاشیه میدان سیاست آموخته و اندوخته است. چنین خروجی بر خویشتن، نفی چنین سلطهای کار کمتر کسی است. اینکه باور ذهنی و راهبرد عملی خود را به خاطر دیگران کنار گذاری، ساده نیست. بسیاری بزرگان و باتجربهگان و مدعیان میدان سیاست، به این نقطه که میرسند؛ فرو میمانند. این «من» چنان بزرگ است که همه هویت و اهمیت خود را زیر سایه آن میبینند و در نتیجه، هراس دارند کاری مخالف شعارها و حرفهای قبلی خود انجام دهند؛ مبادا که خدشهای بر «من» افتد. نام این منیتخواهی را نیز، «حفظ سرمایه اجتماعی» میگذارند. حال آنکه، به میدان آمدن بهموقع و از خود گذشتن برای منافع ملت و کشور و ایستادن در برابر خطر و تهدید است که برای یک نیروی سیاسی سرمایهساز است؛ نه در کنج عافیت نشستن و در واقعیت به روی خود بستن.
این یادداشت را برای علیرضا رجایی نوشتم و او را پیروز انتخابات دیروز خواندم. اما میشد برای بزرگانی دیگر هم، نوشت و بزرگی آنان را ستود.
برای کیوان صمیمی، زندانی دو نظام که دو برادر از دست داده است و حال، در ۷۶سالگی درحالیکه چند ماهی بیشتر از آخرین زندانش نمیگذرد؛ تمامقد به میدان آمد و نهفقط خود رای داد که بسیاری از نخبگان ساکت را نیز در قالب کمپین «برای نجات ایران» به پای صندوقهای رای کشاند.
برای فخرالسادات محتشمیپور که یکبار دورهای هفتساله و حالا هم نزدیک به دو سال است، بار سنگین همسر سیدمصطفی تاجزاده بودن را به دوش میکشد و نهفقط دوری او را تحمل میکند که یکتنه مدیر برنامه و مشاور و خبررسان و روابط عمومی همسر نیز هست و چنان عمل کرده که بسیاری از فعالان سیاسی و روزنامهنگاران، آنقدر که با تاجزاده در تماس هستند؛ با سیاستمداران و همفکران بیرون زندان خود ارتباط و تعامل ندارند. محتشمیپور که بعد از ۱۳۸۸ از رنجکشیدهترین زنان سیاستمدار است، دیروز با عکس همسرش در دست به پای صندوق رفت. درحالیکه از درون خون میگریست؛ به آینده ایران نگریست و آن را بر درد و فراق خود، رجحان داد.
برای احمد زیدآبادی که از سال۱۳۸۴ مخالف شرکت در انتخابات است و هربار بر نظریه خود درباره کارآمدسازی حاکمیت یکدست تحت فشارهای داخلی و بیرونی، پای فشرده است؛ اما اینبار تهدید را چنان جدی یافت که همه راهبردها را کنار گذاشت و همچون رجایی، برای ایران، مسیر سحابی را برگزید.
برای صادق زیباکلام که نبودش در این فضای انتخابات، کاملاً احساس میشد. اما وقتی دیروز ظهر رفت و رای داد با همان صدای صریح و پرانرژیاش گفت که راهی به جز صندوق نیست؛ انگارنهانگار در ۱۴۰۳ هستیم. با همان قدرت و قوتی که در ۱۳۹۲ و ۱۳۹۶ از ضرورت رای دادن میگفت و بعدها گفت که شرمنده شده است. اما دیروز نشان داد، زمان شرم کردن نیست. آمد و رای داد و سخن گفت.
آری؛ بسیاری بودند که این یادداشت را میشد خطاب به آنان نوشت. آنانی که دیروز پیروز شدند؛ فارغ از اینکه امروز چه نامی از صندوق برآید...