| کد مطلب: ۳۶۳۹۵

یک تکه‌ زمین و هزار داستان

امانتی که باید بیشتر مراقبش بود

یک تکه‌ زمین و هزار داستان

 در کوچه پس‌کوچه‌های دربند میان آن همه ساختمان بلند و در انتهای یک کوچه بن‌بست، دری فلزی و طاق‌دار وجود دارد که پشت آن یک گورستان مشهور است. تکه‌ زمینی مرموز در میان شهر که سال‌هاست در پشت آن در فلزی پنهان شده است و تنها یک‌روز در هفته به مردم عادی اجازه می‌دهند از آنجا دیدن کنند. البته این دیدار هم کم عجیب نیست. گورستان کوچک را تفکیک جنسیتی کرده‌اند و ساعت بازدید مردها و زن‌ها متفاوت است.

داستان‌های زیادی درباره این گورستان وجود دارد. آدم‌های مهمی هم زیر خاک آن خوابیده‌اند. اما معمولاً وقتی صحبت از آنجا می‌شود تنها نام فروغ فرخزاد یا چند اسم محدود دیگر از میان مردگان آنجا به گوش می‌خورد. اما خاک آنجا خیلی سنگین‌تر از تنها یک یا چند نام است. از قمرالملوک و داریوش رفیعی که آوازه‌خوان بودند تا ملک‌الشعرای بهار و دکتر لقمان ادهم که سیاستمدار و پزشک بودند، آنجا کنار هم آرام گرفته‌اند.

جالب است که اگر به زندگی بیشتر  مردگان این گورستان پرداخته شود، علاوه بر تاثیرگذاری‌شان در فرهنگ و اجتماع، مرگ یا درگذشتی تراژیک داشته‌اند. انگار خاک آن برای افراد خاص تنها آغوش باز می‌کرده. دو سال پیش کتابی هم درباره این گورستان نوشته شده به‌نام «ظهیرالدوله؛ ستارگان دربند»، نوشته همایون عبدالرحیمی که درباره مردگان این گورستان و تاریخچه آن است. 

اما آن تکه ‌زمین اصلاً گورستان نبود. خانقاهی بود که علی ظهیرالدوله آنجا را برای طرفداران فرقه صفایی بنا کرده بود. ظهیرالدوله پیش از انقلاب مشروطه، در خیابان علا‌ءالدوله یا فردوسی امروز باغی داشت که در آن با خانواده‌اش زندگی می‌کرد. در آنجا انجمنی تشکیل داد به‌نام انجمن اخوت. افرادی در آن باغ خیابان علاءالدوله دور هم جمع می‌شدند و برای رفع مشکلات مردم کمک جمع می‌کردند.

مدتی بعد چیزی به‌نام گاردن پارتی تشکیل دادند و در آن طرفداران ظهیرالدوله و دراویش دور هم جمع می‌شدند و برای گرم‌شدن مجلس، عده‌ای از آنها که در موسیقی دستی داشتند، کنسرت‌هایی برگزار می‌کردند و از عایدی این کنسرت‌های باغ ظهیرالدوله به سیل‌زدگان، قحطی‌زدگان و هر آن‌کسی که احتیاج به کمک داشت، رسیدگی می‌کردند. اما با شروع دوران استبداد صغیر و به‌توپ‌بستن مجلس این باغ شد محل مبارزه سیاسی و طی جریان مبارزات مشروطه، باغ خیابان علاءالدوله هم به آتش کشیده شد. 

انقلاب مشروطه که به نتیجه رسید و اوضاع آرام گرفت، ظهیرالدوله دوباره همه را دور هم جمع کرد. از همان روزگار به فکر خرید تکه زمینی و تاسیس یک خانقاه جداگانه افتاد و همان روزها، وقتی در دربند هیچ‌چیز نبود، زمین گورستان ظهیرالدوله را خرید. او آنجا را دوست داشت، راهرو‌های بزرگ و جایی برای جمع‌‌شدن دراویش. نزدیک پایان عمرش که بود، وصیت کرد او را در همان باغ و خانقاهش در دربند به خاک بسپارند. از سال 1303 که ظهیرالدوله درگذشت، ناگهان خانقاه تغییر کاربری داد.

بعد از آن هرکدام از دوستان و نزدیکانش وصیت کردند که آنها را هم کنار ظهیرالدوله به خاک بسپارند؛ درویش‌خان، موسیقدان برجسته آن سال‌ها و پس از آن بیشتر شاگردانش از ابوالحسن صبا و دیگران. تعداد افراد که زیاد شد، دیگر باید برای خاکسپاری از انجمن اخوت اجازه می‌گرفتند. حتی روز خاکسپاری قمرالملوک سال 1338 انجمن رضایت نمی‌داد و از طرفی شهرداری تهران هم مخالف بود. پادرمیانی تیمور بختیار بود که درنهایت کارساز شد و قمر در کنار دوستان موسیقیدانش آرام گرفت. پس از انقلاب هم که دیگر هیچ‌کس را آنجا دفن نکردند. حتی آنها که قبر هم در کنار عزیزان‌شان خریده بودند، مثل مردم عادی پشت درهای بسته ماندند.  

حالا گورستان ظهیرالدوله نزدیک به یک‌قرن است که آن بالای شهر، بی‌صدا و مرموز قرار دارد، در محدوده‌ای محصور که در تاریخ اول اردیبهشت‌ماه 1377، ثبت آثار ملی شد تا از تغییر کاربری یا هر نوع اتفاقی در امان بماند. اما واقعیت این است که امانت‌داری واقعی وجود ندارد. کاشی‌ها دارد می‌ریزد، سنگ‌قبرها در طی این سال‌ها فرسوده شده و برخی نام‌ها دیگر حتی خوانده نمی‌شود.

متولی آن هم تا جایی که می‌تواند در تلاش است از آنجا نگهداری کند، اما تکه‌ زمینی که هزارداستان و ده‌ها چهره بزرگ را در خود دارد و برخی آن را با قبرستان پرلاشز پاریس مقایسه می‌کنند، این روزها در سالگرد ثبت‌اش در میان آثار ملی حال خوبی ندارد. گورستانی که می‌شد با آن وزن حضوری که در آن است تبدیل به یک اتفاق مهم در شهر باشد.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
پربازدیدترین
آخرین اخبار