ای مبارک ساعتی که دیدیم
درباره ملاقات شمس و مولانا پس از قریب ۸ قرن در سالگرد دیدار در گفتوگو با اشکان بحرانی پژوهشگر تاریخ تصوف
درباره ملاقات شمس و مولانا پس از قریب 8 قرن در سالگرد دیدار در گفتوگو با اشکان بحرانی پژوهشگر تاریخ تصوف
به تعبیر خودش پیش از آن دیدار در بازار، زاهد کشوری بود و صاحب منبری و بعد از آن قضای روزگار، عاشق و کفزنان شمساش میکند. این دیدار یکی از پرحرف و حدیثترین رخدادهای همه تاریخ تصوف است. بخشی از این اهمیت به دلیل وزن مولانا در تاریخ تصوف و تاثیر عمیق او بر عرفان اسلامی است. با همه عظمت مولانا از شخصیت عجیب شمس و آن واقعه رازآلود هم نمیتوان گذشت. آن زمان که مولانا در بازار قونیه در معیت دهها مرید و شاگرد در حال گذشتن بود پیرمرد پریشاناحوالی هیمنهاش را به ناگه فرو ریخت؛ آن لحظه که برای مولانا مبارکساعتی بود، ساعتی که به تعبیر خودش از مردگی به حیات رسید. این اتفاق در تاریخ عرفان اسلامی آنچنان مهم بوده که خلاف بسیاری از رویدادهای دیگر که تاریخی دقیق از آن در دسترس نیست، تاریخ دقیق و مورد وفاقی داشته باشد؛ ۲۰ مهرماه ۶۲۳ ه.ش یا ۱۱ اکتبر ۱۲۴۴ میلادی. درباره این رویداد کم بحث نشده است، تقریباً همه بزرگان مولاناپژوهی درباره این دیدار نخست موضعگیری داشتهاند. درباره این دیدار در 779 امین سالگرد آن با اشکان بحرانی گفتوگو کردهایم. اشکان بحرانی، پژوهشگر پستداک دینپژوهی در دانشگاه موناش در ملبورن استرالیاست. او دانشآموختهی دکترای دینپژوهی از دانشگاه وندربیلت در نشویل تنسی، ایالاتمتحده، است. آینههای نیستی، ترجمهی تصوف: روزگار تکوین و ʿUmar al-Suhrawardī - Studies, Editions, Translations از دیگر آثار اوست. همچنین تصوف پیشمدرن فارسی و عربی و روش و نظریهی مطالعهی دین، زمینههای تخصص اوست. این گفتوگو را در ادامه بخوانید.
میدانیم که در مورد تاریخ دیدار شمس و مولانا، برخلاف اتفاقاتی چون درگذشت شمس یا محل دفن او، تاریخی دقیق به همراه روز و ماه و سال ذکر میشود. این اطلاعات بر چه اساسی است و چه منابعی برای تایید آن در دسترس است؟
در مورد تاریخ دیدار شمس و مولانا بیش از یک روایت در منابع مختلف ذکر شده است اما در جملگی این روایتها درخصوص سال ۶۴۲ ه.ق بهعنوان سال این دیدار، اتفاق نظر وجود دارد. درواقع تاریخی که بیش از دیگر تواریخ در منابعی که به رابطه شمس و مولانا میپردازند تکرار شده ۲۹ ربیعالثانی ۶۴۲ ه.ق مصادف با ۲۰ مهرماه ۶۲۳ ه.ش و ۱۱ اکتبر ۱۲۴۴م است. اگرچه در کتب گوناگون در مورد تاریخ قمری، میان ربیعالثانی و جمادیالثانی اختلاف نظر وجود دارد اما تاریخ ۲۰ مهرماه بهعنوان زمان دیدار شمس و مولانا پذیرفته شده و برای نمونه، ویلیام چیتیک هم در مقدمهی کتاب «من و مولانا» به آن اشاره کرده است. ازجمله منابع اصلی ذکر این تاریخ میتوان به «رساله فریدونبن احمد سپهسالار» و «مناقبالعارفين» شمسالدین احمد افلاکیعارفی اشاره کرد. ضمن اینکه این تاریخ بعدها در منابع دیگری هم که به داستان دیدار و گفتوگوی شمس و مولانا در قونیه پرداختهاند ازجمله «نفحاتالأنس من حضراتالقدس» از عبدالرحمان جامی و «تذكرةالشعراء» اثر دولتشاه بن علاءالدوله بختیشاه سمرقندی آمده است.
ذکر این تاریخ در چند منبع هنگامی جالب توجه میشود که بدانیم تاریخ دقیقی از تولد شمس در دسترس ما نیست و حدس زده میشود که او حدود سال ۵۷۵ه.ق به دنیا آمده است. چراکه گفته میشود شمس هنگام دیدار با مولانا حدوداً ۶۰ ساله بوده است. ضمن اینکه ما در مورد تاریخ وفات و محل دفن شمس نیز اطلاع دقیقی نداریم و در روایتهای گوناگون به سال ۶۴۵ه.ق بهعنوان زمان درگذشت و به قونیه، خوی و شهرهایی دیگر بهعنوان محل دفن او اشاره شده است. میشود گفت دلیل توافق موجود بر سر تاریخ دیدار شمس و مولانا این است که این دیدار را زندگینامهنویسان مولانا نقطه عطفی در زندگی او قلمداد کردهاند. همچنین در سدههای بعد، این دیدار برای دو گروه بسیار بااهمیت محسوب میشده است. یکی برای طرفداران جانب محتاطتر و متعادلتر یا شاید بتوان گفت محافظهکارتر سنت مولانا که طریقت مولویه یا سلسلهی صوفیهی مولویه را شامل میشود و دیگری برای هواداران جنبهی تندروتر یا رادیکالتر میراث مولانا که شامل قلندریه است و خودشان، شمس تبریزیه مینامندش. دیدار شمس و مولانا برای هر دوی این سلسلهها که بعد از وفات مولانا و از اواخر قرن هفتم هجری شکل گرفتند نقطهی عطف بود.
میتوان به دیدار دیگری در تاریخ تصوف اشاره کرد که به اندازه این دیدار اهمیت داشته باشد یا این دیدار را باید با نگاهی افلاطونی، نمونهای مثالزدنی دانست که دیدارهایی اینچنینی را به کمال رساند؟
من دیدار دیگری را در تاریخ تصوف در ذهن ندارم که به این اندازه به زمان وقوع آن و نتایجش پرداخته شده باشد. ضمن اینکه در قرون اولیه تاریخ تصوف حتی در مورد سال وقوع برخی رخدادها، چه رسد به ماه و روزشان، توافق نظر وجود ندارد و نمیتوان به آماری دقیق و قطعی اشاره کرد. پس این همه تمرکز بر این دیدار را میتوان نمونهای مثالزدنی دانست اگر استثنایی نخوانیمش. سوال شما سوال بسیار بجایی است. از این جهت که شاید بتوان گفت شکلی که رابطهی شمس و مولانا به خود گرفت با توجه به اینکه نمونهای متداول از رابطهی شیخ و مرید در تاریخ تصوف نبود، از اواخر قرن هفتم هجری به بعد و برای صوفیهی پس از مولانا، نمونهای آرمانی محسوب شد، نمونهای آرمانی از رابطهی دو صوفی. نمونههای متداولی که تا پیش از این رابطه دیده میشد از این قرار بود که مرید در دورهای که هنوز به کمال و پختگی نرسیده بود به تلمذ علوم عقلی و نقلی و اصول پرورش روح و انجام تمرینات معنوی در محضر مرشد یا شیخ میپرداخت اما این اتفاقی نبود که در رابطهی شمس و مولانا رخ داد. جلالالدین محمد بلخی هنگام این دیدار در آستانه ۴۰سالگی و ملقب به مولانا و واعظی شناختهشده بود. بهگونهای که نمونههایی از وعظاش نیز بعدها در قالب «مجالس سبعه» جمعآوری شد.
دیدار شمس و مولانا از چند جهت قابل تأمل است. یکی از جنبهها بازتابی است که این دیدار در منابع مناقبنامهای، تذکرهای یا اولیانامهای پس از خود داشته است و دیگری بازتاب آن در منابع دستاولی که مؤلفانش هم شمس را از نزدیک دیده بودند، هم مولانا را. در جنبهی نخست ازجمله «مناقبالعارفين»، همچنین در آثار نسلهای بعد مانند «نفحاتالأنس من حضراتالقدس» و «تذكرةالشعراء» اثر دولتشاه سمرقندی ماهیت داستان در هالهای از رمز و راز، کرامات و معجزات پوشیده شده است. بهگونهایکه تصویر ارائهشده از شمس، پیری فرهمند و اهل کرامات و معجزات است. این تصویرسازی در منابع شفاهی یک قرن بعد، قرن هشتم هجری، شکل و شمایل دیگری مییابد و ازجمله در «رحلة» ابنبطوطه میخوانیم که هنگام ورود او به آناتولی داستان به این شکل در شهرهای همجوار تغییر کرده بود که به شمس حالتی نیمهساحر داده و میگفتند حلوایی پخته و به مولانا داده و اینگونه مولانا را مجنون و سودازده کرده است. پس این دیدار همواره در هالهای از ابهام قرار داشته است و بخشی از این ابهامآمیزی به ماهیت تذکرههای صوفیه و بخش دیگر به ماهیت سنتهای شفاهی برمیگردد. تذکرههایی که میتوان معجزات، کرامات و آیات را بخشی اساسی در ساختار آنها تلقی کرد. دلیل سوم این ابهامآمیزی، ظاهراً بیجواب ماندن این سوال است که مولانا که خود صوفی اهل صحو و واعظ منبری بوده و تعداد بسیار زیادی حواری و پیرو داشته، چطور به این صوفی شوریده و سودایی تبدیل شده است؟ این سوالی است که از قرن هفتم هجری برای صوفیه مطرح شد و در جستوجوی جوابی برای آن نظریههای گوناگون ساخته و پرداخته شد. یکی از این نظریهها، به سوال شمس از مولانا در مورد بالاتر بودن مرتبت محمد(ص) یا بایزید بسطامی اشاره دارد و نظریههای دیگر بیشتر حول نمونههایی اغراقآمیز از کرامات صوفیه میگردد.
باتوجه به اشاره عبدالحسین زرینکوب به سوال شمس از مولانا، ظاهراً روی وقوع آن و پرسیدهشدنش وفاقی عمومی وجود دارد.
به نظر میآید که این سوال مطرح شده است و زرینکوب، هم در «سر نی» و هم در «بحر در کوزه» این مسئله را توضیح میدهد که دانش مولانا در حوزه تصوف در همان زمان نیز در سطحی عالی بوده و تفاوت میان سُکر و صحوْ تفاوتی بوده که از حدود سهقرن قبل از آن در دستینههای تصوف مثل اللمع في التصوف سرّاج، رساله قشیریه یا کشفالمحجوب علیبن عثمان هجویری به تفصیل ذکر شده است. همچنین در تمام آثاری که کوشیدهاند در عین مبرا کردن صوفیهی اولیه از اتهام شرک و بدعت، شطحیات صوفیه را توضیح دهند، تفکیکی میان سُکر و صحوْ وجود دارد. پس اینها مسائلی نبوده است که مولانا با آنها آشنا نباشد. ما از این نقطه میتوانیم به مسئله اصلی بپردازیم که بخشی از نظریهپردازیها و حدس و گمانهایی که حول این قضیه وجود دارد به این دلیل است که ما تا اوایل قرن بیستم میلادی به متنی مکتوب از شمس دسترسی نداشتیم و همین عدم دسترسی به حدس و گمانها در مورد او دامن زد. به متن مقالات شمس که نگاه میکنیم درمییابیم که او در همان مقالات (که سخنرانیهای میان سالهای ۶۴۲ تا ۶۴۵ ه.قاش را دربرمیگیرد) میگوید که ۱۶سال پیش مولانا را در دمشق دیده و مولانا در آن زمان در دمشق، وعظ و سخنرانی میکرده است. پس میدانیم که آن دیدار در سال ۶۴۲ به احتمال زیاد، نخستین دیدار شمس و مولانا نبوده. بهنظر میآید اتفاقی که رخ داده از این قرار است که در آن مکان و آن برههی زمانی، علقهی عاطفی برقرارشده میان این دو، علقهای شدید بوده که بعدها در قالب اشعار عاشقانهی مولانا در دیوان شمس نمود پیدا کرده و ما به لطف مقالات شمس است که بیش از این هم میدانیم.
تصویر حقیقی ما از شمس براساس کدام منابع و اسناد تاریخی شکل میگیرد و شامل چه مختصاتی است؟
ما داستان دیدار مولانا و شمس را از دو زاویهدید میبینیم. یکی از زاویهدید منابع سلسلهی مولویه، مناقبنامهها و تذکرههای صوفیه که پیشتر هم به آنها اشاره کردم و از قرن هشتم هجری قمری بهبعد نوشته شدهاند و دیگری از زاویه دید سنت پژوهش در مورد تصوف در قرون نوزدهم و بیستم که هم شامل شرقشناسانی بریتانیایی مانند سر جيمز ويليام ردهاوس، ادوارد براون، رینولد نیکلسون است و موازی با آن میتوان به جلالالدین همایی و بدیعالزمان فروزانفر اشاره کرد. مسئله این است که بخشی از این داستانپردازیها و حدس و گمانها به این دلیل بود که تا اوایل قرن بیستم مصادف با قرن چهاردهم هجری شمسی نه تصحیح انتقادی از مقالات شمس و نه «ولدنامه» سلطان ولد، به عنوان دو منبع دست اول برای کسب اطلاع در مورد شمس هنوز منتشر نشده بودند و تصویر ذهنی ما از شمس با منتشر شدن مقالات شمس و ولدنامه بود که بسیار روشنتر از پیش شد. بهگونهایکه اگر به آثار سر جيمز ويليام ردهاوس، ادوارد براون و رینولد نیکلسون بنگرید میبینید که حداکثر نکات مطرحشده از زبان آنها در مورد شمس براساس تصویری است که مناقبالعارفین در اختیارشان قرار داده است. ازجمله اینکه شمس، فرد کمسوادی بوده است. تصویری که برخی مولاناشناسان همچنان به تکرار آن میپردازند و از این میگویند که شمس کمسواد و مکتبدار بوده و تنها توانسته است تکانی روحی در مولانا ایجاد کند یا اینکه شمس درویشی پرخاشگر بوده که جز از علوم ظاهر از علم دیگری مطلع نبوده است.
تا زمانی که ولدنامه سلطان ولد در سال ۱۳۱۶ با تصحیح جلالالدین همایی منتشر شد، احمد خوشنویس اولین چاپ مقالات شمس را روانه بازار نشر کرد و محمدعلی موحد براساس ۵نسخه از قدیمیترین نسخ، به تصحیح انتقادی مقالات شمس پرداخت، تصویر ارائهشده از شمس، تصویری یکجانبه بود؛ پیرِ پرخاشگر و کمسواد. اما هنگامی که مقالات شمس و ولدنامه سلطان ولد را مطالعه میکنیم درمییابیم که بهعنوان مثال سلطان ولد در ولدنامه گواهی میدهد که شمس، صوفی عالم و مسلط به معارف زمانه بوده است. با خواندن خود مقالات نیز درمییابیم او نقدهای بسیار دقیقی به صوفیه پیش از خود وارد میدانست و با برخی از صوفیهی سهروردیه از پیروان ابونجیب سهروردی نظیر رکنالدین سجاسی، اوحدالدین کرمانی و... ارتباط داشت و به بحث و جدل با پسر شهابالدین عمر سهروردی میپرداخت. اینگونه است که تصور ما از شمس براساس اطلاعات دقیقتری شکل میگیرد و کسی را میبینیم که در تصوف صاحبنظر است. این تصویر نشان میدهد که مولانا احتمالاً مجذوب شخصیت، دانش و صراحتلهجهی شمس تبریزی بوده است.
نکتهای که شاید اشاره به آن خالی از لطف نباشد این است که ما در مقالات شمس یک تصویر از او میبینیم و هنگام پذیرشش در قلندریه، تصویری دیگر. تصویری که از شمس در مقالات میبینیم تصویری از یک صوفی صریحاللهجه اما نسبتاً محافظهکار است. محافظهکار از این جهت که معیار اصلیاش پایبندی به شریعت و متابعت از محمد(ص) است و با همین معیار است که صوفیهی پیش از خود و صوفیهی همعصر خود را داوری میکند اما درعینحال گفتههایی از او در «مقالات شمس» ذکر شده است که میتواند عدهای را حیرتزده کند. چطور چنین تعابیری که در بهترین حالت میتوان شطح صوفیانه نامیدشان از زبان شخصی نقل میشود که چنین مصر به متابعت از شریعت است؟ ولی آنچه عموماً در مقالات دیده میشود، تصویر یک صوفی نسبتاً میانهرو است و همین داستان پذیرش شمس را در قلندریه جالب توجه میکند.
ما میدانیم که پیروان و نوادگان مولانا در قرن هشتم هجری قمری، دو مسیر متفاوت از یکدیگر را پیش گرفتند. یک مسیر، متشرعانهتر از مسیر دیگر، پایبند به عرف و روابط حسنه با هستهی قدرت در آناتولی و عدم تخطی از ضوابط اجتماعی شرعی بود که در سلسلهی مولویه متجلّی میشد و پیروان مسیر دیگر که تندروتر و هنجارستیزانهتر عمل میکردند، تحت عنوان دراویش شمس تبریزی شناخته میشدند. این از طنز روزگار است که شمس تبریزی با شخصیتی که مقالات او برایمان میسازد (شخصیتی که متکی بر شریعت و مؤیّد و مؤکِد شریعت و معیار داوریاش متابعت از محمد(ص) است)، در ادامه نامش را با عنوان شمستبریزیه به گروهی از دراویش قلندر میدهد که تعمداً و آگاهانه عرفهای اجتماعی را زیر پا میگذاشتند و به تعبیر احمد قرامصطفی جزئی از اولیای هنجارستیز خدا بودند و ازجمله نمونههایشان میتوان به اولو عارف چلبی، نوهی مولانا یا دیوانهمحمد و یوسف سینهچاک اشاره کرد. دو نفر اخیر شمس تبریزیهای معاصر واحدی، از مناقبنویسهای معروف دوره عثمانی در قرن شانزدهم میلادی محسوب میشدند. این ازجمله چرخشهای جذاب تاریخ تصوف است که شخصیت شمس در مرحلههای بعدی چنین پذیرش متفاوتی از خود بروز میدهد.
شمسی که شما تصویر کردید موجود جذابی است، اما آیا آنقدر جاذبه داشته که مولانا که میدانیم وقتی در بازار قدم میزد جماعتی از مریدان به دنبالش حرکت میکردند و بر تمام علوم زمان خود آگاه بود و... را اینگونه دگرگون و از «زاهد و قاضی بودن» به «دیوانهی کوی و کودکان» تبدیل سازد؟ درواقع به نظرتان شخصیت شمس آنقدر بزرگ بوده است که چنین تحولی در مولانا ایجاد کند یا مولانا بهدنبال بهانهای برای رهایی میگشته است؟
شمس هم شخصیتی چندبعدی داشته، هم عالم بوده و هم صراحتلهجهاش میتوانسته است هر کسی را درگیر خود سازد. اگر جملگی این ویژگیها را به کناری بگذاریم دربارهی اینکه مولانا از شمس به عنوان بهانهای برای رهایی بهره برده و این بهانه را در وجود شمس یافته است، بیش از نظرورزی و حدس و گمان نمیتوان داشت. آنچه میتوان گفت این است که تصویر کنونی ما از شمس، نه شیخی اهل کرامات و معجزات و نه مکتبداری کمسواد؛ بلکه صوفیای صاحب ذهنی جوال است که مانند اکثر همدورههای خود و مانند خود مولانا درگیریهای درونی شدیدی داشته است. چیزی که میتوانیم به این تعبیر در شمس ملاحظه کنیم و ردش را در کارهای معاصر ازجمله اثر فرانکلین لوئیس مولانا: دیروز، امروز و شرق و غربِ او (با ترجمه حسن لاهوتی) پی بگیریم؛ لوئیس به دقت نشان داده که شمس ازیکسو در دوران حیات خود با طیفی وسیع از افراد در ارتباط بوده است. ما این نکته را هم در مقالات شمس مشاهده میکنیم، هم لوئیس و ویلیام چیتیک به آن اشاره کردهاند که یکی از شخصیتهای مورد علاقه شمس، شهاب هریوه یا شهابالدین نیشابوری نام داشت از شاگردان فخر رازی. به تعبیر فرانکلین، لوئیس شخصیتی مادهباور یا ماتریالیست بود اما در عین حال شمس با او رابطه حسنهای داشت. ازسویدیگر، میدانیم که شمس بهشدت بر مفهوم متابعت و پیروی از شریعت محمد(ص) تاکید داشته و در عین حال صوفیهی همروزگار خود و قبل از خود را از بایزید بسطامی تا اوحدالدین کرمانی متهم میکرده است که بهقدر کفایت اهل متابعت نبودهاند. در عین حال میبینیم که تعابیری در مقالات شمس آمده است که باعث شده صوفیهی پس از او، شمس را دقیقاً مشمول همین انتقادات بدانند. ما از مجموع این تصاویر، به انسانی درگیر و چندبعدی میرسیم. به نظر میآید که مولانا تا پیش از دیدار با شمس نیز با شخصیتهای پرکشش صوفیه از پدر خود و برهانالدین محقق ترمذی که استادش محسوب میشد تا صوفیان دیگری در آناتولی ملاقات داشته است، پس شمس نخستین صوفی بزرگی نبوده که مولانا دیده. شاید بتوان گفت اهمیت دیدار مولانا با شمس در گرو درستی زمان و مکان آن بوده است. هرچند این هم فقط حدس و گمان است.
اشاره من به تلقی مولانا از شمس به چشم بهانهای برای رهایی، از لحاظ روانشناختی است. درواقع گمان میکنم اگر باتوجه به اسناد تاریخی و از زاویه دید روانشناسی عرفانی به احوالات مولانا بنگریم، میبینیم که او پس از شمس نیز با صلاحالدین زرکوب و حسامالدین چلبی رابطهای مشابه را تکرار کرده و به عاشقی میماند که همواره در جستوجوی معشوقی عینی است. درواقع این روابط است که این فرضیه را تقویت میکند.
این نکتهای است که عبدالحسین زرینکوب نیز آن را مطرح کرده است و من هم منکر آن نیستم. منتها مسئله این است که شکل رابطه مولانا با صلاحالدین زرکوب یا حسامالدین چلبی پیش از آن در قرون پنجم، ششم، هفتم و هشتم هجری بهخصوص پس از شکلگیری سلسلههای صوفیه، رابطهای بسیار متداول بوده است. به گونهای که اگر به شکلگیری سلسلههای صوفیه نگاه کنید آن روابط نزدیک، دوستانه و صمیمانه و جماعات شکلگرفته گرد این روابط ازجمله درباره شهابالدین عمر سهروردی و شاگردانش، یا در میان چشتیه میان بابافریدالدین گنج شکر و نظامالدین اولیاء در شبهقارهی هند و... بسیار مرسوم است. از این جهت گمان میکنم این اتفاق بیش از آنکه نشاندهندهی آن باشد که مولانا به لحاظ روانی دنبال معشوقی جانشین شمس میگشته، نشانگر بخشی از سازوکار نهاد تصوف است. در آن زمان تصوف به نهادی تبدیل شده بود که بخش عمده آن شامل شکلگیری انجمنهای اخوت و دوستیهای جماعتی میشد و روابط میان مولانا و صلاحالدین زرکوب یا حسامالدین چلبی را هم در سایهی همین روابط میان جماعات صوفیه میتوان تحلیل کرد.
تفاوت رابطهی مولانا با شمس از آن روست که به نظر میآید شمس، مولانا را به لحاظ عاطفی بسیار شدیدتر و عمیقتر تحتتاثیر قرار داده بود و گمان نمیکنم برای توضیح چرایی و چگونگی تأثّرات عاطفی چندان نیازمند دلایل عقلی و تفاسیر پیچیده باشیم. بعضی از شخصیتها در دورهای از زمان بهشدت به یکدیگر متصل میشوند و به نظر میآید رابطهی شمس و مولانا نیز از همین دست بوده است و با توجه به شخصیتی که از شمس در مقالات میبینیم و گزارش سلطان ولد در ولدنامه، به نظر میآید که شمس شخصیتی بهشدت جذاب بوده است.
پس معتقدید نوع رابطهی مولانا با صلاحالدین زرکوب و حسامالدین چلبی، امری مرسوم و کاملاً متفاوت از نوع رابطهاش با شمس بوده است؟
من نمیگویم نوع رابطه مولانا با شمس کاملاً متفاوت با دیگر روابط بوده است، میگویم روابط دیگر امری مرسوم و جزئی از روال بودهاند و حتی رابطهی مولانا با شمس هم جزئی از همین روال بوده است اما آنچه از دیگر روابط متمایزش میکند، شدت و عمق آن است.
خلوت 40روزهی شمس و مولانا و صحبتهای درباره آن را میتوان با اسناد تاریخی مطابقت داد یا از شدت رازآلودگی، غیرقابل اثبات است؟
درخصوص این خلوت باید چند نکته را مدنظر داشت. یکی اینکه عدد40، در بسیاری از مواقع بهصورت نمادین بهکار میرود و تلقی مناقبنویس از روز، ماه، سال و عدد با تلقی امروزهی ما از این مفاهیم متفاوت است. ضمن اینکه تلقی فرهنگ شفاهی از عدد نیز متفاوت با تلقی ماست اما آنچه در تمام تذکرهها با اختلافاتی میان «رساله فریدونبناحمد سپهسالار»، «مناقبالعارفی»، «تذكرةالشعراء» اثر دولتشاه سمرقندی و منابع بعدی شاهدش هستیم این است که اطرافیان مولانا از اینکه تمام توجه مولانا معطوف شمس میشود و از اینکه شیخ معتبرشان تبدیل به درویشی سودایی شده است، جا میخورند. در هر سه منبع مذکور، بهشکلی به مسئله حسادت اطرافیان مولانا و شمس به رابطهی ایندو اشاره شده است. اینها مسائلی است که در منابع گوناگون تکرار میشود اما در مورد جزئیات و اینکه آن خلوت بهعنوان مثال 40روزه بوده یا 6ماهه و... اطلاعات دقیقی نیامده است و ما هم چیزی نمیدانیم. تنها مسئلهای که دراینباره میدانیم این است که اینگونه استفاده از اعداد، جزئی از فرهنگ شفاهی بوده است.
بهنظرتان اگر شمس به مولانا برنخورده بود، آنقدر که اکنون در موردش میدانیم، میدانستیم و این جایگاه را پیدا میکرد؟
این نکته، نکتهی بسیار عجیبی است. از این جهت که ما حتی با وجود مقالات شمس تا زمانی که تصحیح انتقادی نشد، تلقی دقیق و تصویر روشنی از او در دست نداشتیم. دلیل این اتفاق آن است که انتشار نسخههای خطی در دوران پیشامدرن روندی مشخص را طی میکرد: نسخههای خطی که بر مبنای سخنرانیهای فرد شکل گرفته باشند ابتدا باید پیاده، سپس به گوینده ارائه شوند تا او پس از بازبینی و تأیید آن، اجازهی انتشارش را بهعنوان مقالات یا مقامات صادر کند. باتوجه به اینکه شمس در سال ۶۴۵ ه.ق بهشکلی ناگهانی قونیه را ترک کرد، اطرافیان مولانا هیچگاه این فرصت را نیافتند که متن مقالات را به شمس ارائه کنند و از او تایید نهایی بگیرند. بههمینجهت، این متن در سدههای بعد چندان استنساخ نشد. در مقایسه با آثاری که در همان دوران نوشته شده است نسخههای چندانی از مقالات شمس در قرون بعدی در دسترس ما نیست. نکته دیگر اینکه با وجود آنکه مقالات شمس اکنون در اختیار ماست و با وجود آنکه میدانیم شمس، صوفی باسواد و عالمی بوده، بسیار عجیب است که هیچ اثر دیگری از او در اختیار نداریم. از این جهت در جواب سوالتان باید بگویم اگر ملاقات شمس و مولانا اتفاق نیفتاده بود، احتمالاً مقالات و سخنرانیهای بعد از آن هم اتفاق نمیافتاد و باز هم احتمالاً شمس از آنچه اکنون میبینیم ناشناختهتر میماند.
میتوان گفت بخشی از این ناشناختگی به علت پرسهگردیهای شمس و در یک اقلیم نماندنش هم بوده است؟
هم پرسهگردی، هم شخصیت ستیهنده و هم عدم علاقه شمس به متن مکتوب، احتمالاً مؤثر بوده است. فراموش نکنیم یکی از توصیههای جدی شمس به مولانا این است که شعر نخواند. درحالیکه مولانا بسیار علاقهمند و دلبستهی ابوطیّب مُـتَـنَـبّی، سنایی، عطار و... بود، بر اشعارشان تسلط داشت و تسلطاش به شعر یکی از دلایل سرایش مثنوی معنوی پس از ناپدیدشدن شمس بهشمار میرود اما میبینیم که چنین علاقهای نهتنها در شمس وجود ندارد که شاهد وضعیتی عکس آن هستیم. بهنظر میرسد که شمس جزو آن دسته از صوفیانی بوده است که رابطهی چندان حسنهای با میراث مکتوب نداشتهاند.
سوال آخر اینکه به نظرتان اگر شمس و دیدارش با مولانا نبود، باز هم مولانا مثنویگونهای شاید در شکل و شمایلی دیگر میسرود؟
این سوال به نحوی طرح شرطیهی خلافواقع است و من نمیتوانم به شرطیهی خلافواقع پاسخی دقیق بدهم اما آنچه میتوانم بگویم این است که ما آثار سوز و گذار مولانا را در مثنوی هم مشاهده میکنیم و آن شخصیت سودایی تنها در دیوان شمس نیست که بروز پیدا میکند. پس میتوان اینگونه نتیجه گرفت که شمس به احتمال زیاد به منابع و مآخذی که مثنوی را شکل دادهاند، چندان کمکی نکرده است و دانش صوفیانهی مولانا، تسلطاش بر شعر عرب، احادیث، قرآن و تفسیر آن، همگی متعلق به پیش از دیدارش با شمس بوده. در این میان شاید شمس بیش و پیش از هر چیزی روحیهی سودایی مولانا را تقویت کرد. پس ضمن اینکه تعمداً میکوشم به این سوال پاسخی مستقیم ندهم درعینحال به نظرم میرسد، تا این حد میتوانیم بگوییم که مولانا اگر شمس را ندیده بود هم منابع و مآخذ مثنویاش تغییر نمیکرد.
با حساب علاقهمندی و دلبستگی مولانا به شعر، آن چندباری را که به بدگویی از شعر میپردازد و بهعنوان مثال میگوید: «شعر چه باشد بر من تا که ازان لاف زنم/ هست مرا فن دگر غیر فنون شعرا»، چگونه میتوان تعبیر کرد؟
این سوال، سوال بسیار خوبی است و بهنظرم میآید، یکی از چیزهایی که ما در نظر نمیگیریم آن است که مولانا فقط از شعر گلایه نمیکند، بلکه از زبان و کمبودهای آن بهطورکلی گلایه میکند. در کارهایی که من دیدهام فاطمه کشاورز در تکنگاریاش، خوانش غزل عرفانی؛ نمونه جلالالدین رومی این مسئله را به خوبی توضیح داده: از جایی به بعد مولانا گلایه از شعر و بد گفتن از آن را بهعنوان ابزاری زبانی و بیانی بهکار میگیرد. گلایهی مولانا از شعر و تعابیری نظیر ننگدانستن شاعری در سنت خانوادگیاش را بیشتر باید بهعنوان شگردهای زبانی و بیانی او در نظر گرفت.