| کد مطلب: ۶۵۵۱

شمایل تراژیک بی‌جاشدگی

شمایل تراژیک بی‌جاشدگی

در نشست نقدوبررسی مستند «رؤیای بنفشه‌ها» با حضور امیرحسین جلالی‌ندوشن و اسماعیل میهن‌دوست مطرح شد

در نشست نقدوبررسی مستند «رؤیای بنفشه‌ها» با حضور امیرحسین جلالی‌ندوشن و اسماعیل میهن‌دوست مطرح شد

«رؤیای بنفشه‌ها»، مستندی به کارگردانی اسماعیل میهن‌دوست است که دکتر امیرحسین جلالی‌ندوشن، روانپزشک و روان‌درمانگر آن را نه در مورد مهاجرت و پناهجویی که در مورد نوع مواجهه با آن می‌داند. پدیده‌ای که «رؤیای بنفشه‌ها» در مورد آن صحبت می‌کند شمایل تراژیک «بی‌جاشدگی» است و شخصیت‌های فیلم، آنهایی که بهتر حرف می‌زنند، با زبان‌شان و آنهایی که نمی‌توانند یا نمی‌خواهند حرف بزنند، با به نمایش گذاشتن زندگی‌شان، آن را با ما در میان می‌گذارند. جلالی معتقد است که «رؤیای بنفشه‌ها» را بیشتر از هر قشری، باید سیاستمداران و سیاستگذاران ببینند تا شاید به جامعه‌ای که رؤیای خود را از دست داده و بیش از آنکه بر رؤیا تکیه کند کابوس‌گریز است، فکر کنند؛ جامعه‌ای که رؤیایی ندارد و نهایتا ناچار است از کابوس‌هایش بگریزد. نخستین نمایش عمومی «رؤیای بنفشه‌ها»، روز یکشنبه هفتم‌خردادماه ۱۴۰۲ در چهاردهمین برنامه «مستندات یکشنبه» که زیرمجموعه سینماتک خانه‌ هنرمندان ایران به پخش فیلم‌های مستند می‌پردازد، با حضور کارگردان آن، امیرحسین جلالی‌ندوشن و تماشاگران اتفاق افتاد. آنچه در ادامه می‌خوانید مشروح این نشست است.

جامعه‌ بی‌رؤیا

امیرحسین جلالی‌ندوشن، به‌عنوان آغازکننده گفت‌وگو ابتدا در مورد تجربه‌اش از اولین مواجهه با «رؤیای بنفشه‌ها» گفت و آن را با تماشای این مستند برای بار دوم مقایسه کرد. او در این مورد توضیح داد: «بار اول که «رؤیای بنفشه‌ها» را دیدم، آنچه برایم یادآوری شد، مستند «سراب» بود. مستندی که از تلویزیون پخش می‌شد و سرنوشت تراژیک ایرانیان مهاجر را روایت می‌کرد. قصد سازندگان «سراب» این بود که ما بیاموزیم مهاجرت امری هولناک است، درهای کشورهای دیگر به روی‌مان باز نیست و اغلب آنها با مهاجران همچون غیرآدمیزاد برخورد می‌کنند. وقتی «رؤیای بنفشه‌ها» را برای اولین‌بار دیدم به این فکر کردم که آیا اسماعیل میهن‌دوست در پی ساخت «سراب»ی بزک‌شده است؟ اما در تماشا برای بار دوم، متوجه شدم که اینطور نیست و برخورد اولیه من شتاب‌زده بوده است. درواقع اگر فیلم را به‌گونه‌دیگری ببینید آن‌وقت آن برخورد اولیه هم تغییر می‌کند.»

او با بیان اینکه «رؤیای بنفشه‌ها» نه در مورد مهاجرت و پناهجویی که در مورد نوع مواجهه با آن است، ادامه داد: «پدیده‌ای که «رؤیای بنفشه‌ها» در مورد آن صحبت می‌کند شمایل تراژیک «بی‌جاشدگی» است. شخصیت‌های فیلم، آنهایی که بهتر حرف می‌زنند، با زبان‌شان و آنهایی که نمی‌توانند یا نمی‌خواهند، با به‌نمایش‌گذاشتن زندگی‌شان، چیزی را با ما در میان می‌گذارند. چیزی که اگر در مهاجرت و اصولا در بسیاری از تغییرات اینچنینی، مورد توجه قرار نگیرد و از سر نگذرانیم‌اش، با عارضه‌ای که در «رؤیای بنفشه‌ها» دیدم مواجه می‌شویم. صحبت در مورد عناوین «ناتوانی در تمام‌کردن سوگواری»، «نوستالژی» و «هیچ‌شدگی» می‌تواند آغازی برای پرداختن به عارضه‌ای باشد که موجب می‌شود مهاجرت، پناهجویی و سکونت در جایی دیگر شکلی تراژیک به خود بگیرد. با تماشای دوباره «رؤیای بنفشه‌ها» آرام‌آرام احساس کردم که این آدم‌ها رنج‌های بسیار بزرگی را به نمایش می‌گذارند که شاید در مواجهه اول، بیشتر به‌شکل داستان زندگی‌شخصی به‌نظر برسد. همه آدم‌های این فیلم درمورد وطن صحبت می‌کنند و هرکدام به‌شکلی آویخته ایران و در رؤیای بازگشتند. یکی از شخصیت‌های فیلم می‌گوید دیگر نمی‌شود در ایران زندگی کرد چون آدم‌هایش تغییر کرده‌اند و این مفهوم ناتوانی در تمام‌کردن سوگواری و نوستالژی است؛ اتفاقی که در مهاجرت رخ می‌دهد. اگر ما یک‌تکلیف در زندگی داشته باشیم، سوگواری‌کردن است چراکه بیش از یک حقیقت مسلم در زندگی وجود ندارد و آن مرگ است. ما اگر نتوانیم برای فقدان‌های‌مان سوگواری کنیم عارضه‌ای مانند نوستالژی به‌عنوان درد و درمان سراغ‌مان خواهد آمد.»

جلالی‌ندوشن با اشاره به اینکه چرا به‌نظرش «رؤیای بنفشه‌ها» صرفا در مورد مهاجرت نیست، توضیح داد: «ایرانیان بسیاری در خارج از کشور زندگی می‌کنند که در موقعیت‌های شغلی بسیار مناسبی فعال هستند، از نظر مالی در موقعیت خوبی به‌سر می‌برند و در جامعه محلی جا افتاده‌اند و تاثیرگذارند. تمرکز بر این ایرانیان موضوع دیگری است که می‌توان در موردش صحبت کرد. «رؤیای بنفشه‌ها» در مورد جامعه‌شناسی مهاجرت یا اپیدمیولوژی وضعیت مهاجران ایرانی در غرب نیست و فقط در مورد گروهی از پناهجویانی است که شاید نسل‌شان هم سپری شده باشد. چراکه پناهجویی در سال‌های اخیر -همان‌طور که در اواخر فیلم هم به آن اشاره می‌شود- وضعیت فوق‌العاده تراژیک‌تری پیدا کرده است. این فیلم در مورد ناتوانی در واگذاشتن و ادغام‌نشدن است. آنچه شخصیت‌های فیلم می‌گویند به‌عنوان واقعیتی خارجی ازنظر اجتماعی و سیاسی قابل‌تأمل است؛ اینکه انگیزه دولت‌های میزبان از پذیرش پناهجو یا مهاجر چیست و وضعیت اقتصادی و رشد جمعیت چه شرایطی را در آینده رقم خواهد زد، واقعیت‌هایی مسلم است اما ورود به یک‌کشور دیگر، ورود به مرحله‌ای تازه از زندگی است، مانند ورود از نوجوانی به جوانی، از جوانی به بزرگسالی و از بزرگسالی به سالمندی یا ورود از نقش دختر و پسر به نقش زن‌ومرد و مادروپدر. تمام اینها مستلزم سوگواری، وانهادن چیزی و پذیرش چیزی دیگر است، ترک‌کردن یک‌مرحله و واردشدن به مرحله‌ای تازه. موضوع ملی ما ناتوانی در تمام‌کردن است و به‌همین‌دلیل سوگ‌های‌مان ملی‌اند. سوگ سیاوش، پایانی ندارد به‌این‌خاطرکه ما دل‌مان نمی‌خواهد بپذیریم که کسی رفته و تمام شده است. وقتی از ایران می‌روی، به‌قول خود شخصیت‌های ‌فیلم، استتوس‌ات را از دست می‌دهی. من اگر از ایران بروم دیگر این کسی که اینجا نشسته و صحبت می‌کند، نخواهم بود. من در این سن، در بهترین حالت، آن‌هم در برخی کشورهای دنیا- آنها که سیستمی سوسیالیستی دارند- باید بعد از سال‌ها کار به‌عنوان متخصص در پایتخت ایران، در یک‌شهر کوچک انترن بیمارستان شوم و احتمالا اگر خوش‌اقبال باشم چندسال‌بعد به‌عنوان پزشک عمومی در یک کلینیک دولتی پذیرفته ‌شوم و با حقوقی دولتی زندگی ‌کنم. البته که ممکن است بگویم آزادی‌ام بر هر چیزی اولویت دارد و بر همه‌چیز چشم می‌پوشم اما حاضر نیستم زیر بار هرحرفی بروم.»

این روان‌‌پزشک اجتماعی و روان‌درمانگر روانکاوانه فرد و گروه با بیان اینکه مهاجرت یک‌موضوع کاملا شخصی و مثل ازدواج و طلاق است، افزود: «مهاجرت می‌تواند مقام تحلیل، ابعاد اجتماعی، اقتصادی، فلسفی، انسان‌شناختی و... پیدا کند ولی تصمیم به مهاجرت نمی‌تواند از چنین دیدگاهی بیرون بیاید. تصمیم به مهاجرت بنابر ظرفیت‌های هر فرد اتفاق می‌افتد. هر فرد بنابر معیارهای خود به این موضوع نگاه می‌کند که با مهاجرت چه‌چیزی را به‌دست می‌آورد و چه‌چیزی را از دست می‌دهد؟ و اصولا به‌قول آمریکایی‌ها WIN & LOSE را در دو کفه ترازو می‌گذارد. مسئله‌ای که وضعیت مهاجرت را از نقطه‌نظر اجتماعی و روانشناختی در سال‌های اخیر در کشورهایی مثل ایران، غم‌انگیز، دشوار و دچار عارضه می‌کند، مسئله اجباری‌بودن است. کسی که می‌خواهد از کشوری به کشور دیگری برود در حالت عادی چندین‌سال به این موضوع فکر و خیلی چیزها را بالاوپایین می‌کند. برای همین فکر می‌کنم «رؤیای بنفشه‌ها» را بیشتر از هر قشری، باید سیاستمداران و سیاستگذاران نگاه کنند تا شاید بیشتر به جامعه‌ای که رؤیای خود را از دست می‌دهد و بیش از آنکه بر رؤیا تکیه کند، کابوس‌گریز می‌شود، فکر کنند. ما قرار بود ژاپن باشیم، حالا می‌ترسیم که سوریه نشویم. جامعه‌ای که رؤیا نداشته باشد، نهایتا مجبور است از کابوس‌هایش فرار کند و از کابوس هم هیچ‌وقت نمی‌توان فرار کرد. به‌نظر رضا قاسمی، رمان‌نویس، پدیده بسیار عجیبی است. ازاین‌جهت که سال‌ها در ایران زندگی نکرده اما در رمان‌هایی که نوشته تصویری بسیار فنی از ذهن ایرانی ارائه داده است. او در «وردی که بره‌ها می‌خوانند» می‌گوید: «آدم همه‌چیز را در کشورش جا می‌گذارد، غیر از کابوس‌هایش که همه‌جا با خودش می‌بردشان.»

جلالی همچنین تاکید کرد که «رؤیای بنفشه‌ها» از دیدگاهی قضاوت‌گر، آماری یا برای ساخت تصویری اجتماعی به پدیده مهاجرت نمی‌پردازد بلکه وضعیت روانشناختی گروهی از آدم‌ها را با وضعیت اجتماعی، فلسفی و تاریخی‌شان پیوند می‌زند و از این زاویه ارزشمند است و هرکدام از شخصیت‌هایش را می‌توان جداگانه تجزیه و تحلیل کرد. اسماعیل میهن‌دوست، کارگردان «رؤیای بنفشه‌ها» هم در پایان بخش نخست این نشست و پیش از آغاز صحبت‌هایش، در تایید حرف‌های جلالی گفت: «فیلم از نظر خودم موضعی ندارد و نمی‌گوید مهاجرت بد است یا خوب. مهاجرت به‌عنوان یک پدیده موجب اختلاط فرهنگی می‌شود و این، همان‌طور که در فیلم هم از زبان یکی از شخصیت‌ها شنیدیم، اتفاقا امری مثبت است و اساسا رشد تمدن بشری مدیون مهاجرت است. اما آنجایی که از حالت طبیعی بیرون می‌آید و به اجبار تبدیل می‌شود، آدم‌ها دیگر به‌شکلی ارادی فرا خوانده نمی‌شوند بلکه رانده می‌شوند و این پدیده‌ای است که من برخی از نمودهایش را بررسی کرده‌ام. من عمدا سراغ آنهایی که انتخابی آگاهانه داشته‌اند نرفته‌ام چراکه پدیده‌های ناهنجار عموما حاصل رانده‌شدن هستند، نه فراخوانده‌شدن.»

مستند و ناممکنی قلب واقعیت

در ادامه سامان بیات، پژوهشگر سینما که مدیریت این نشست را برعهده داشت، از اسماعیل میهن‌دوست پرسید که ساخت «رؤیای بنفشه‌ها» را از چه سالی شروع کرده و چرا این موضوع را انتخاب کرده است؟ میهن‌دوست در پاسخ گفت: «من معتقدم حرف‌زدن فیلمساز ازطریق فیلم‌اش اتفاق می‌افتد و نباید نیازی به این باشد که خودش را به آن الصاق کند و در موردش توضیح دهد. من در این‌حد می‌توانم در مورد فیلم توضیح دهم که شخصیت‌ها چطور انتخاب شدند و در پشت‌صحنه چه گذشت. فیلم اگر قرار است تاثیری بگذارد، خودش باید این‌کار را انجام دهد و من نباید خودم لایه‌های آن را توضیح دهم. همان‌طور که فیلمساز اثر داستانی بخشی از کار را به‌صورت خودآگاه و بخشی دیگر را به‌صورت ناخودآگاه پیش می‌برد، مستندساز هم گاهی برای بخش‌هایی نقشه‌هایی در سر دارد. منظورم از نقشه، نه طرح و توطئه، بلکه این است که به شناسایی سوژه و تحقیق در مورد آن می‌پردازد و به این فکر می‌کند که چطور با سوژه ارتباط برقرار کند، واسطه بتراشد و نزدیک‌اش شود اما گاهی این پدیده واقعی است که او را هدایت می‌کند و اگر آن لحظه را از دست بدهد، سوژه را از دست داده است. در «رؤیای بنفشه‌ها» هر دو دسته این سوژه‌ها حضور دارند؛ هم آنهایی که با برنامه‌ریزی سراغ‌شان رفتیم، هم آنهایی که در لحظه شکل گرفتند. فیلم قبل از دوران کرونا ساخته شد و بخش اولش به پیش از سال ۱۳۹۸ و شلیک به هواپیمای اوکراینی مربوط است، سپس وقفه‌ای در آن میان رخ داد و در دوران کرونا مونتاژ شد.»

او که پوشش شخصیت‌های زن فیلم‌اش برحسب اقتضائات مکان عمومی و مکان خصوصی متفاوت با یکدیگر است، در پاسخ به اینکه آیا انتظار داشت که بتواند این فیلم را اکران کند یا خیر، گفت: «من هم فیلم داستانی می‌سازم، هم مستند و در مستند نمی‌توانم قلب واقعیت کنم. من وقتی به پدیده‌ای نزدیک می‌شوم، باید واقعیت را به تصویر بکشم. البته که در فیلم‌های داستانی‌ام هم همین‌طورم و بر مقوله حجاب بسیار حساسم و حداقل در فیلم‌های متأخرم نمی‌توانید موقعیتی را بیابید و بگویید آنجا بازیگر زن می‌توانست حجاب نداشته باشد و چرا دارد؟ چون معتقدم قلب واقعیت به باورپذیری فیلم لطمه می‌زند. لذا عین واقعیت آن زمان را -اینکه خانم‌های ساکن ایران در فضای بیرونی حجاب داشتند و در داخل خانه نه- به تصویر کشیدم. بله من ریسک کردم و ممکن بود هیچ‌وقت اجازه اکران نگیرم و الان هم امیدوار نیستم. هرچند نمایش فیلم در اینجا را به‌فال‌نیک می‌گیرم و خوشحالم که این فیلم حداقل یک‌بار در ایران دیده ‌شد. من فیلم را به جشنواره سینماحقیقت هم فرستادم، نه به‌این‌جهت که متوهم بودم و گمان می‌کردم بپذیرند، بلکه برای اینکه اگر احیانا بعدتر در خارج از کشور پخش شد، نگویند کارگردانش اینطور می‌خواست. من فیلم را به ارشاد هم می‌دهم اما می‌دانم که مجوز نمی‌دهند و من هم کارم را ممیزی نمی‌کنم؛ چون با مستند و واقعیت نمی‌توان شوخی کرد.»

پناهندگانی که مقصدشان اروپاست

پس از صحبت‌های امیرحسین جلالی‌ندوشن و اسماعیل میهن‌‌دوست، با آغاز سوالات حاضران در سالن، یکی از حضار به این نکته اشاره کرد که به‌شخصه دوست داشته است فیلم حالت دیالکتیکی بیشتری داشته باشد و به‌عنوان مثال کسانی را هم در آن ببینیم که از مهاجرت‌شان راضی بوده‌اند. میهن‌دوست در پاسخ به این سوال گفت: «همان‌طور که دکتر جلالی هم اشاره کردند، بحث این نبود که بخواهم همه کیس‌ها را پوشش دهم و آنهایی را که فکر می‌کردم لازم است در فیلم آوردم. مونتاژ اولیه «رؤیای بنفشه‌ها» چهارساعت‌ونیم بود. بعد به دوساعت‌ونیم و بعد به دوساعت رسید و دراین‌بین سه‌سوژه حذف شد؛ چون حجم فیلم زیاد شده بود. یکی از سوژه‌ها پسرعمویم و سوژه دیگر دخترم بود که حذف‌شان کردم. البته بعدها یک‌فیلم مستقل برای دخترم که در اتریش درس می‌خواند، ساختم. مجموع فیلم ۴۶۵دقیقه و شبیه سریال بود اما بعد از دل‌اش، دست به انتخاب زدم.» او در جواب اینکه «اما اگر این فیلم ۲۰ یا ۳۰سال بعد دیده شود آن‌وقت ممکن است این‌بخش از امروز برای عده‌ای قابل درک نباشد و ازاین‌جهت ثبت‌تاریخ به‌شمار نمی‌آید» هم گفت: «بله، آن می‌تواند فیلم دیگری باشد.»

یکی دیگر از حاضران به این نکته اشاره کرد که گمان می‌کند همان‌طور که دکتر جلالی اشاره کرد «رؤیای بنفشه‌ها» قرار نبوده مهاجرت را با همه ابعادش نشان دهد و برای همین میهن‌دوست خودش را به اروپا محدود کرده است. او اشاره کرد که به‌نظرش فیلم بیشتر در مورد دیاسپورا (جوامع دور از وطن) است که درواقع گونه‌ای از خودتبعیدی را تجربه می‌کنند و به‌شکل‌های دیگر مهاجرت، کسانی که خوشحال‌تر و راضی‌ترند و به‌شکلی هدفمندتر مهاجرت کرده‌اند، از دانشجو گرفته تا کسی که برای سرمایه‌گذاری می‌رود و... نپرداخته است. او اشاره کرد که پرداختن به مهاجرینی که به آمریکا و کانادا می‌روند، می‌توانست فیلم را در کنار پرداختن به آن شکل از پناهندگی یا خودتبعیدی به اروپا که اکنون مشاهده می‌کنیم کامل‌تر کند. او در پایان اشاره کرد که به‌هرحال می‌داند که درآن‌صورت، فیلم اثر دیگری می‌شد. میهن‌دوست در پاسخ به این سوال گفت: «این‌گونه نبود که من چنین امکانی نداشته باشم ولی درآن‌صورت به یک‌سری از موضوعات نوک‌زده و مقولات دیگری مطرح می‌شد. دکتر جلالی هم به‌درستی اشاره کردند که فیلم راجع به مهاجرت نیست، راجع به آدم‌هاست و من سعی کردم تنوع را هم رعایت کنم اما اینکه بگویم کل مقوله مهاجرت را پوشش داده‌ام، نه و حتی در ایران هم سوژه‌هایی را انتخاب کردم که استثنایی باشند.»

عوارض سوگ ناتمام‌

در ادامه یکی از حاضران با اشاره به صحبت‌های دکتر جلالی در مورد اینکه «موضوع ملی ما ناتوانی در تمام‌کردن و ناتوانی در تمام‌کردن سوگواری است»، به این نکته اشاره کرد که ما امروز با سوگ تمام‌نشده‌ای مواجه‌ایم و نمی‌توان از آدم‌ها انتظار داشت که درِ سوگی را ببندند و با سوگ‌دیگری مواجه شوند. او ادامه داد برای همین است که احساس می‌کند آدم‌ها اینطور به نوستالژی و غم‌های‌شان می‌چسبند چون معنایی برای زیستن به آنها می‌دهد. برداشت او از حرف‌های دکتر جلالی این بود که این سوگ تمام‌نشده ازنظراو مثبت نیست. امیرحسین جلالی‌ندوشن در پاسخ به این سوال گفت: «منظور من سوگی نبود که انتظار دارید با امتدادش زمینه‌ برای نوعی دادخواهی فراهم شود. وقتی من کشورم را ترک می‌کنم و قرار است در کشور دیگری زندگی کنم، کشوری که فرهنگ، نظام اداری، دانشگاهی، درآمدی، بیمه‌ای و... متفاوتی دارد و برای آیین‌های زندگی دستورالعمل‌های متفاوتی می‌دهد، قاعدتا یا باید در آن ادغام شوم یا با آن بجنگم یا در حالت میانه‌ای باقی بمانم. مشکلی که آدم‌های پایان فیلم برای زندگی در ایران دارند این است که معتقدند آدم‌ها عوض شده‌اند. بله، عوض شده‌اند. چون این سرزمین اقتضائات تازه‌ای دارد و به‌عنوان مثال وضعیت تورمی و نگرانی برای آینده موجب شده است آدم‌ها برای بقای خودشان، ناچارا به طلا، سکه، ارز و... فکر کنند که البته عوارضی هم دارد. اینکه کسی در ذهن خودش، می‌خواهد سرزمین و آدم‌هایی را ایستا نشان ‌دهد و نتوانسته‌‌‌ از آن تصویر بگذرد، برایش عارضه دارد و عارضه‌اش این است که مانع از ادغام او می‌شود.»

او با بیان اینکه اگر بخواهد روشن‌تر بگوید باید اشاره کند که این فقط مسئله ما ایرانیان هم نیست، افزود: «عدم ادغام در فرهنگ میزبان مسئله‌ای روانشناختی است و جالب است برای‌تان بگویم در میان مردان و زنانی که از فرهنگ‌های شرقی به کشورهای غربی می‌روند، زنان دشوارتر از مردان ادغام می‌شوند. این موضوع خارج از فیلم و فرامتن آن است اما زنی با ذهنیت ایرانی، زنی جوان یا درحال‌گذار از جوانی به میانسالی، حتی اقتدار زن غربی را به‌جای منبع الهام با نوعی احساس تحقیرشدگی می‌نگرد. او خودش را در مواجهه با زنی می‌بیند که به ارزش‌های خود آگاه است، نامی، صدایی و حقی دارد اما این به‌جای آنکه برایش منبع الهام شود، منبع تحقیر می‌شود. بنابراین اگر درست متوجه سوال شما شده باشم آن نوع سوگی که مدنظر شماست، منظورم نبود و منظورم مشخصا وانهادن چیزی است که باید وانهاد. ما نمی‌توانیم در آلمان، کانادا و.... ایرانی باشیم. می‌توانیم ایرانی‌بودن‌مان را یکشنبه تا یکشنبه، عید تا عید با شهرام شب‌پره، کباب کوبیده و... زنده نگه داریم ولی آخرش همین است و بیشتر از این نیست.»

شبح مهاجرت و خوره روح

دکتر امیرحسین جلالی‌ندوشن با اشاره به جایی که اسماعیل میهن‌دوست از شخصیت‌های فیلم‌اش می‌پرسد وطن چیست یا کجاست؟ گفت: «تعاریفی که آدم‌های مختلف از وطن ارائه می‌دهند شما را به این فکر فرو می‌برد که عارضه مهاجرت یا اندیشه مهاجرت، آنجایی بروز پیدا می‌کند که روح انسان را می‌خورد. من این را به‌عنوان کسی که در دانشگاه کار می‌کند، می‌گویم. آکادمی از نفس افتاده است و این فقط به‌خاطر فشارهای سیاسی نیست. خاطرم هست مثلا سه‌سال قبل، همکاران من به انجام پروژه‌های مختلف فکر می‌کردند اما الان فقط کار روزمره انجام می‌دهند. استاد دانشگاه پایان‌نامه نمی‌گیرد چون گوشه ذهن‌اش هست که شاید شش‌ماه دیگر ایران نباشد و برای همین نمی‌تواند به دانشجو تعهد بدهد. این اتفاق در حوزه‌های دیگر هم رخ داده است. مثلا استارت‌آپ‌ها در حال خالی‌شدن از نیروهای فنی است و حتما این آمار و ارقام را شنیده‌اید که نیروی تخصصی پرستاری، مامایی به‌خصوص پزشکی با شتابی هولناک در حال رفتن از ایران هستند و حتی اگر فقط به اعداد نگاه نکنیم، ناچاریم بپذیریم که شبح مهاجرت روی ایران افتاده و در حال خوردن روح آن است. این مسئله‌ای است که اگر کسی دغدغه ملی دارد، باید به آن فکر کند.»

او به‌عنوان پایان‌بندی صحبت‌هایش به این نکته اشاره کرد که شاید تلخ‌ترین بخش و بزرگ‌ترین سوگ این است که این روزها نمی‌شود از وطن حرف زد و بزرگ‌ترین درد این است که نمی‌توانیم بگوییم، می‌خواهیم در ایران بمانیم یا ایران را دوست داریم یا وطن برای‌مان همان جایی است که در آن به‌دنیا آمده‌ایم؛ نه یک تعریف جهان‌وطنی. جلالی‌ندوشن اشاره کرد که گفتن این حرف‌ها به‌نظرش بسیار دشوار است و علت دشواری‌اش هم این نیست که دیگران به ما اعتراض می‌کنند بلکه این است که ما پیش از گفتن آن، خودمان در درون‌مان می‌لرزیم چون ممکن است ما هم شش‌ماه دیگر در ایران نباشیم. او در پایان گفت: «دردناک‌ترین بخش‌اش این است که ما پا در ابر داریم، جایی که هیچ زمین سفتی زیر پای‌مان نیست و چشم‌انداز این آتیه‌ ناخوشایند است.»

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی