عجب مرد هنرمندی
چطور از مرتضی آوینی به نامهای امروز رسیدیم؟
چطور از مرتضی آوینی به نامهای امروز رسیدیم؟
«نکو رو تاب مستوری ندارد/ ببندی در ز روزن سر برآرد». این قول جامی در هفت اورنگ است. بهنظر قول صادقی است. اگر هنر و اندیشه را با «نیکویی» مترادف کنیم، باز تجربه تاریخی نشان میدهد که حرف جامی هرچه زمان رفته اعتبار بیشتری پیدا کرده است. آنچه که هنر بوده و وجه زیباشناختی داشته، هرچقدر هم زمانی مهجور افتاده باشد بالاخره از گوشهای برون افتاده و جلوهگری کرده است. چه بسیار شاعر، نقاش، نویسنده و... که تا آخر حیاتشان نه قدر دیدند و نه توانستند زندگیای حداقلی داشته باشند اما بعدتر که هنرشان جایی فهم و نمایان شد، افتخار آفاق شدند و نامشان بر هر کوی و برزنی نمایان شد.
چه بسیار مواردی هم عکس این داستان اتفاق افتاده؛ کسانی که به نام نادرههای زمان و هنرمندان دوران در زمان خودشان معرفی شدند، از سوی اصحاب قدرت قدر دیدند و بر صدر نشستند و امروز جز پژوهشگران تاریخ نه کسی آنها را میشناسد و نه حتی یک اثرشان را مردمان بهخاطر میآورند.
برای همین اینکه هفتهای به نام هنر انقلاب شکل میگیرد، کسانی را بهعنوان هنرمندان برتر سال معرفی میکنند و کسی را به نام چهره ماندگار هنر، نه برای هنر سودی دارد و نه حتی برای تفکر انقلابی. تنها سود این دست رویدادها اول شامل آنهایی میشود که برای رتقوفتق امور رویداد بودجه میگیرند و معمولاً هم بودجههای خوبی میگیرند و از سوی دیگر هم کسانی که در گعدههای خودی هنرمند انقلابی سال میشوند، جایزه میگیرند. دبیر این رویداد از مبلغ جایزه چیزی نگفته است، فقط به این اکتفا کرده است که مبلغ جایزه سه برابر پارسال است، البته که درباره میزان جایزه پارسال هم اطلاعاتی در دست نیست، اما جای شکر دارد که لااقل از میان مسئولان یکی پیدا شد که تورم را بهمعنای واقعی درک کرده باشد و آن را بر میزان جایزه دوستان هنرمندش اضافه کند. گفتیم این کار برای هنر سودی ندارد چراکه هرگز کسی در تاریخ با هنرمند خواندهشدن توسط کسانی نه تاثیرگذار شده و نه نامش ماندگار. فراموش نکنیم که معتبرترین جوایز هنری دنیا که اغلب قریب به تمامشان هم غیردولتی هستند هم اعتبار خود را از آدمهایی میگیرند که حول آن رویداد جمع میشوند یا از نامهایی که داوری
کردهاند و میکنند یا از جوایزی که به آثار و هنرمندانی دادهاند که گذر زمان ثابت کرده است آنها لایق این جوایز بودهاند.
ممکن است عدهای ایراد بگیرند که هنر هرگز از وضعیت و ساختاری که در آن خلق شده، رهایی ندارد و سیاست هم یکی از مهمترین عناصر شکلدهنده این شاکله است، اما مداخله مستقیم در هنر جز مبتذل کردن هر دو هیچ فایدهای ندارد. لااقل امروز ندارد. پیشترها اینکه کسی از جانب حاکم و والی ارج پیدا کند، کارکرد رسانهای داشت. نامش بر زبانها میافتاد و مورد توجه قرار میگرفت و تا زمانی که اثر یا آثارش مورد سنجه اهلش قرار بگیرد و سره و ناسره بودنش مشخص شود، میتوانست از آن زمان استفاده کند، اگر که به واقع هنری داشت این وضعیت شتابی به شهرتش میداد و اگر هم به ذات بیهنر بود، رفتهرفته فراموش میشد. در زمانهای که از سویی رسانه در دسترس هرکسی قرار دارد و از سویی دیگر هم نزدیکی به اصحاب قدرت خود امتیازی منفی حساب میشود، کارکردی هم که قدر دیدنهای دولتی پیش از این میتوانست داشته باشد، بلاموضوع شده است.
باری دولت مستقر و بهطور کل طرز فکر حاکم بر ساخت سیاسی ایران امروز علاقه زیادی برای تمایز میان هنر و هنرمندان خودی و غیرخودی دارد. قبلتر هم شهرداری تهران در پویشی پرخرج در سطح شهر سعی کرده بود چهره هنری مورد تاییدش را معرفی کند و تراز هنرمند خودی را نشان دهد. شوربختانه یا خوشبختانه از دل این پویشها و رویدادها هنر و هنرمند انقلابی درنخواهد آمد. هنر را در نهایت نخبگان، مردم و تاریخ قضاوت میکنند. به نظر اگر که ساخت سیاسی از این بابت دغدغه دارد بیشتر باید این را بررسی کند که چطور هنر انقلابی از مرتضی آوینی به نامهای امروزی رسیده است. بررسی کند چطور آن کارگردان وقتی که نورچشمی نشده بود و همیشه طلبکار، دیدهبان و آژانس شیشهای میساخت که فیلمکالت میشد و امروز سکانسهای فیلمهای بیگپروداکشنش مورد تمسخر قرار میگیرد.
باری، احتمالا هیچکس این نامهایی را که امروز بهعنوان چهرههای ماندگار هنر انقلاب معرفی شدند، بهخاطر نخواهد آورد، اما آنکه گفت «خود گویی و خود خندی/ عجب مرد هنرمندی» را چرا. نام خودش هم اگر شهره نشد تک بیتش احتمالا تا زبان فارسی ماندگار است سینه به سینه در چنین وضعیتهایی منتقل خواهد شد.