عبور از زیباییشناسی به نفع هنر
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

گزارشی از نمایشگاه «مینیمالیسم و کانسپچوال آرت» که در بخشی از موزههای هنرهای معاصر برقرار است
موزه هنرهای معاصر تهران پس از سالها به کارکرد واقعی خود توجه نشان داده و نمایشگاهی از گنجینه موزه برپا کرده که در 45 سال از عمر تاسیس این مکان فرهنگی و هنری، از معدود نمایشگاههایی است که میتواند نقشی جدی در گفتمان رایج هنری کشور داشته باشد. موزهها در سراسر دنیا، علاوه بر مقصدی برای گردشگری و ارتقاء سطح فرهنگی جامعه، مکانهایی هستند برای گسترش اندیشهها و گفتمانهای رایج هنر تا زمینه آگاهیبخشی را برای جامعه هنری و دانشگاهی هنر فراهم کنند. اگرچه نمایشگاه «مینیمالیسم و کانسپچوال آرت» خیلی دیر در موزه هنرهای معاصر تهران مورد خوانش قرار گرفته، در زمانی که این دو جریان هنری به تاریخ هنر پیوستند، اما با وجود آنکه هنوز رویکرد به هنر مدرنیستی در فضای هنری به ویژه دانشگاههای هنری ایران در جریان است، میتواند تاثیر خوبی در آگاهیبخشی به جامعه و هنرجویان هنری داشته باشد تا راه را برای فعالان هنری کشور برای درگیر کردن مخاطبان هنر برای عبور از تفکر زیباشناسی در تولید اثر هنری و رسیدن به مفهوم در رسانه هنر فراهم کند. نمایشگاه «مینیمالیسم و کانسپچوال آرت» با کیوریتوری بهرنگ صمدزادگان که این روزها در موزه هنرهای معاصر تهران برپاست، میزبان 120 اثر هنری از دو جریان هنری، مینیمالیسم و کانسپچوال است؛ آثاری که اگر خارج از این فضای فرهنگی هنری بودند، در مورد اثر هنری دانستن آنها با چالشهای مختلفی روبهرو بودیم. این نکته دقیقاً رویکرد به وجود آمدن این دو جریان هنری است. برای روشن شدن بهتر موضوع، نگاهی به برخی از آثار هنری این نمایشگاه میکنیم تا با خوانش این دو جریان هنری بیشتر آشنا شویم.
بازخوانی دادا
نمایشگاه «مینیمالیسم و کانسپچوال آرت» با آثاری از جنبش دادائیسم آغاز میشود؛ جنبش هنری که در دهه 20 میلادی علیه هنر متداول که مبتنی بر زیباشناسی بود، شورید. هانس ریشتر نویسنده کتاب دادائیسم در مورد این مکتب هنری مینویسد: «دادا مخالف هر چیزی بود که هنر آن را نشان میداد. در جایی که هنر به زیباییشناسی سنتی توجه داشت، دادا زیباییشناسی را نادیده گرفت. اگر قرار بود هنر متوسل به احساسات شود، دادا قصد توهین به این احساس را داشت.» در حقیقیت این نگاه هنری منجر به آثاری شد که پس از فروکش کردن تب شورشی آن پس از جنگ جهانی دوم، توانست زمینه بروز هنر مینیمالیسم و کانسپچوال را مهیا کند. مارسل دوشان و منری، دو تن از تاثیرگذارترین هنرمندان این جنبش بودند که با ارائه اشیاء حاضر آماده که از پیرامون خود انتخاب میکردند بر دو نکته، نگاه مبتنی بر شیء صنعتی و همچنین ایجاد مفهوم در پس اشیاء تاکید داشتند. جدا از بخشی از طراحیهای مارسل دوشان برای ایدههای بزرگ هنریاش که در این نمایشگاه ارائه شده؛ در این بخش با یکی از چالشبرانگیزترین آثار جنبش دادا، با اثری از منری با عنوان «شیء برای نابود شدن» روبهرو هستیم؛ اثری که یک مترونوم است که هنرمند با اضافه کردن عکس یک چشم با سنجاق کاغذ به آونگ، آن را به عنوان یک اثر هنری ارائه داده است. در حقیقت این اثر گفتمانی از عشق و جدایی را در برمیگیرد. منری اولین نسخه از این اثر را در سال 1932 زمانی که از لیمیلر همکارش که تجربههای مختلفی با هم در هنر عکاسی داشتند، او را ترک کرد، ارائه داد. او با اضافه کردن عکس چشم لیمیلر به این مترونوم و با اشاره به ماهیت مترونوم که در برگیرنده ریتم است، اثری ارائه داد که در حقیقت ماهیت هنر بودن خود را از ورای این شیء حاضرآماده میگرفت. منری حتی ایده اثر خود را فراتر از شی هنری که ارائه داده هم میبرد و درباره این اثر میگوید: «در اطراف خود یک مترونوم پیدا کنید و چشم کسی را که دوستش داشتهاید، اما دیگر در کنار شما نیست، از عکسی که از او دارید، جدا کنید. چشم را به آونگ مترونوم وصل کنید و میزان متناسب را با سرعت مورد نظرتان تنظیم کنید و تا مرز استقامت ادامه دهید.» منری با ارائه ایده خود برای اجرا به دیگران، ضمن ارجح دانستن ایده هنری بر اثر هنری، زمینه گفتمان هنر را در عصری که در سیطره مدرنیستها با آثار نقاشی بود به چالش کشید و زمینههای ظهور هنر مبتنی بر مفهوم را پایهگذاری کرد. منری پس از نابودی نسخه اصلی این اثر در جنگ جهانی دوم، نسخه دیگری از آن را در نمایشگاه دادا در پاریس ارائه داد که دانشجویان شورشی فرانسوی با شلیک به این اثر آن را نابود کردند. همین مساله باعث شد تا منری تحت همین اتفاق نسخه جدیدی از آن را با عنوان جدید «شیء تخریبناپذیر» ارائه دهد که همین تغییر عنوان، شکل مفهومی اثر به موضوع خاطرات را تغییر و گسترش داد. منری در سال 1958 اقدام به ساخت صد نسخه از این اثر کرد که بر ماهیت فناناپذیری آن تاکید داشت. او همچنین این اثر را در سال 1966 به عنوان «آخرین شیء» به نمایش گذاشت که تغییر عنوانهای اثر، ماهیت عشق و جدایی را به شکل گستردهتری مورد بازخوانی قرار داده است.
مینیمالیسم
بخش بعدی این نمایشگاه به آثار هنرمندان مینیمالیسم اختصاص دارد؛ آثاری که در نگاه عمومی به کمینهگرایی شهرت دارند. مینیمالیسم در حقیقت جنبش هنری بود که بر جریان هنر متداول انتزاعی زمانه خود طغیان کرد. هنر در جریان فرهنگ مدرنیستی به انتزاعی رسید که بیشتر با خوانش اندیشه هنرمندش قابل بررسی بود. آثاری پر از استعارهها، احساسگرایی و فرمهای پیچیده که به نظر میرسید راهی بیش از این برای ادامه ندارند. با گسترش فرهنگ پستمدرنیستی و اندیشههایی رایج، که دلیل وقوع دو جنگ جهانی را مبتنی بر فرهنگ مدرن میدانست، تفکر بازگشت به گذشته و جستوجو برای داشتههایی که مدرنیسم بر آن سایه انداخته بود، در جامعه جهانی فزونی گرفت. در این اثنا جمعی از هنرمندان شورشی به هنر اکسپرسیونیسم انتزاعی تلاش کردند تا دستاوردهای هنر مدرنیستی را نادیده بگیرند و با بازگشت به گذشته زمینه خوانشی جدید از هنر را فراهم کنند. از همین رو هنرمندان مینیمالیسم سه دیدگاه کلی را برای ارائه آثارشان در نظر گرفتند. اول طرد رسانه نقاشی که پایه اصلی هنر مدرن بود. اغلب هنرمندان با بازخوانی اندیشههای عصر کلاسیک و رنسانس اولیه، ماهیت مجسمه را بر نقاشی ارجح دانستند و تلاش کردند آثاری ارائه دهند که کمترین نسبت را با رسانه نقاشی داشته باشد. در وهله دوم هنرمندان مینیمالیسم با خوانش اندیشههای خود ارجاع مدرن که ماهیت نقاشی را در چارچوبهای متداول قرار میداد، تلاش کرد که بر عنصر فضا به ویژه فضای عمومی تاکید کند. فضای مدنظر هنرمندان مینیمالیسم مبتنی بر ایجاد فضایی بود که باید توسط مخاطب مورد خوانش قرار میگرفت. در سومین گام این هنرمندان با بازخوانی تجربیات آوانگارد هنر که حاضرآمادهها و تولیدات صنعتی را با نگاهی فراتر از آن شیء، به عنوان هنر ارائه داده بودند، تلاش کرد تا آثاری را پدید آورد که بر ماهیت صنعتی استوار باشد و همگام با انسان عصر مصرفگرایی، آثاری را ارائه کند که برای چنین انسانی قابل خوانش و پذیرش باشد. بر همین اساس این هنرمندان آثاری را ارائه دادند که مبتنی بر ماده بود، شکلی صنعتی داشت و سریالی به تعداد نامحدود، توانایی تولید داشتند. دانلد جاد یکی از شاخصترین چهرههای هنر مینیمالیستی است که نوشتههایش تاثیر زیادی در گسترش این جریان هنری داشت، در این نمایشگاه، دو اثر از این هنرمند به نمایش گذاشته شده که به خوبی بیانگر تفکرات هنری اوست. جاد عقیده داشت فضای سهبعدی نسبت بیشتری با واقعیت دارد، پس ارائه اثر هنری به شکل سه بعدی در فضا، ذاتاً تاثیر عمیقتری از فضای توهمی نقاشی که در روی یک سطح دوبعدی کشیده میشود، دارد. برهمین اساس جاد شکلی از آثار هنری را ارائه داد که فضای پیرامونی خود را تحت تاثیر قرار میدهد. آثار او احجامی هستند که مابهازای بیرونی ندارند، هیچ خاطره یا احساسی را منتقل نمیکنند، نماد چیزی نیستند و با طبیعت و تجربیات انسانی کمترین نسبت را دارند. این آثار که شکل صنعتی دارند، بیشتر قصد دارند که طبیعت اشیاء در فضا را کندوکاو کنند و تاثیر آنها را بر مخاطب مورد مطالعه قرار دهند. دن فلاوین یکی دیگر از چهرههای شاخص هنر مینیمالیستی است که گفتمان هنریاش را نه بر شیء بلکه بر عنصر نور قرار داد. فلاوین با بهکارگیری لامپهای فلورسنتی، آثاری ارائه داد که به کشف رنگ، نور و فضایی که نقاشی و مجسمه در فضای داخلی گالریها اشغال میکردند، پرداخت. این آثار اگرچه شکل مستقلی دارند اما به نقد ماهیت هنر به ویژه نقاشی و مجسمهسازی میپردازند. آثار فلاوین در حقیقت لامپهای فلورسنتی هستند که در یک چیدمان که میتواند در یک زاویه خاص، گوشه یک دیوار یا یک راهرو نوری باشد، فضایی وهمآلود ایجاد کنند و بر جزئیات برای کنترل بیننده در فضای گالری تاکید دارند. آثار او لامپهای رنگی هستند که به نقد هنر نقاشی میپردازند، نقدی از درون ماهیت نقاشی که با ایجاد یک توهم با رنگ، تداعی از جهان زیسته را به مخاطب ارائه میدهد و فلاوین با نورهای رنگی ساطعشده از لامپها، چنین توهمی را ایجاد میکند. او حتی با چیدمانهای نوری که در گوشه یک فضای گالری ارائه میکرد، ماهیت توجه نقاشی به نقطه طلایی درون چارچوب نقاشی را به نقد میکشد و بر جزئیاتی که میتواند در یک گوشه، که در نقاشی کمتر مورد توجه قرار دارد را مورد واکاوی قرار دهد. او حتی ماهیت سهبعدی مجسمه که فضایی را اشغال و مخاطب را دعوت به چرخش برای کشف جزئیات اثر میکرد را با راهروهای نوری که میساخت به چالش کشید و تلاش کرد تا با ایجاد راهرو، مخاطب را در فضا با نور به کنترل خود درآورد. از دیگر چهرههای شاخص هنر مینیمالیستی که آثارشان در موزه هنرهای معاصر تهران به نمایش درآمده، میتوان به رابرت موریس و رابرت اسمیتسون اشاره کرد. اگرچه این دو هنرمند در دایره هنرمندان مینیمالیست شناخته میشوند، اما آثار و رویکردهای هنری آنها زمینه گسترش هنر مفهومی را نیز مهیا کرد. رابرت موریس با ارائه آثاری استوانهای که در چیدمانهای اتفاقی، فضای پیرامونشان را تحت تاثیر قرار میدهند، بر ضد هنر شکلگرا قیام کرد. رابرت موریس حتی در بیانیهای هرگونه معنای زیباشناسی را از آثارش سلب کرد تا بر هنر مبتنی بر عنصر زیبایی طغیان کند. در حقیقت آثار موریس را باید رویکردی تئاتری دانست که آثارش در یک میزانسن، نوعی کیفیت مفهومی را ارائه میدهند. رابرت اسمیتسون نیز به عنوان یک هنرمند مینیمال آثاری ارائه کرد که بر عنصر فضا تاکید دارند. آثار او به دو دسته تقیسم میشوند؛ آثاری مکانمند که فقط در یک مکان خاص قادر به ارائه هستند، مانند اسکله حلزونیشکلی که در ساحل خلیج یوتا ارائه داد که با جزر و مد پیدا و ناپیدا میشد و آثاری غیر مکانمند که او با انتخاب موادی از طبیعت در کنار اشیای مصنوعی، توجه مخاطبانش را به موضوع ماده جلب میکند.
هنر مفهومی
کانسپچوال آرت، هنری است که مبنای خود را بر ایده بنا نهاد. وقتی ایده و مفاهیم پیرامون آن، شکلی از هنر به خود بگیرند، قطعا نوع ارائه آن نیز مبتنی بر زیباشناسی نخواهد بود، زیرا مفهوم اثر، قرار است در مواجهه با مخاطب، قوه عقلایی او را به چالش دعوت کند، نه کاربستهای زیباشناسی مرسوم از دید بیننده؛ از این رو هنر مفهومی پس از تجربیات دادائیسمی و مینیمالیستی به جنبشی پرقدرت در عرصه هنر بدل شد که توانست صحنه هنر را درنوردد. هنر مفهومی تفکرات رادیکالتری نسبت به تجربیات پیش از خود داشت و از عناصر مختلفی برای ارائه اثر هنری استفاده کرد و به راحتی نقاشی، مجسمه و هر آن چیزی که پیش از این به عنوان اثر هنری شناخته میشد را به کناری نهاد و هرگاه هنرمند مفهومی احساس کرد که باید در جهت ارائه بهتر مفهوم از شیء یا تکنیکی استفاده کند آن را برای جهت دادن به ایدهاش به کار گرفت. همین نگاه باعث شد که جنبش هنر مفهومی دارای شیوههای مختلفی از ارائه اثر هنری شود؛ از چیدمان تا اجرا، از زبان تا روایت و از هنر بدن تا هنر زمینی. سل لهویت از هنرمندانی است که آثارش در میان مینیمالیستها و هنرمندان مفهومی مورد خوانش قرار میگیرد؛ اما نوشتههای او درباره کانسپچوالآرت نقش مهمی به او در پدیداری و گسترش این جنبش هنری میدهد. سل لهویت به ایده اثر هنری اهمیت میداد و حتی معتقد بود که هنرمند مانند یک معمار که نقشه یک ساختمان را ترسیم میکند و سپس آن را برای اجرا به گروه سازنده تحویل میدهد، باید در ترسیم و گسترش ایده خود نقش داشته باشد و برای تولید آن، برای رسیدن به اثر هنری، ایدهاش را به دیگران واگذار کند. آثار لهویت در اصل اشکالی هستند که او پوسته را از آن حذف کرده تا ساختار هندسی و ریاضیگونه آنها هویدا شود. او در برخی از آثارش با تقسیم جزء به جزء، کیفیت اجسام از لحاظ هندسی را پیش روی مخاطب میگذارد. همچنین در طراحی و نقاشیهای دیواریاش نیز با شبکهای از خطوط طرحهایی را ارائه کرد تا توسط دیگر افراد در هر مکانی قابلیت ساخت داشته باشند و در حقیقت بر ایده تاکید گذاشت تا فرایند ساخت و ساز اثر. جوزف کاسوت یکی دیگر از چهرههای شاخص هنر مفهومی است که به کلمات در آثارش صفاتی برای درک معانی میدهد تا از شکلگرایی پرهیز کند. در حقیقت آثار او در مرز انتزاع و بازی با کلمات است، همانگونه که عقیده دارد: «مساله هنر فرمها و رنگها نیست، بلکه تولید معناست.» البته پیش از کاسوت، جمعی از هنرمندان بریتانیایی، گروه «هنر و زبان» را در اروپا شکل داده بودند که هنرشان مبتنی بر کلمات بود. صفت بارز آثار گروه «هنر و زبان» با پرسشهایی در مورد تولید هنری سر و کار داشت و این گروه تلاش کرد تا از اشکال مرسوم غیرزبانی هنر، مانند نقاشی و مجسمهسازی پرهیز و به آثاری که به لحاظ نظری مبتنی بر متن هستند، تاکید کند. آنها با انتشار مجلهای، علاوه بر گفتمانهای هنری که مطرح کردند، آن را به عنوان یک گالری در نظر گرفتند تا آثارشان را به نمایش بگذارند. کریستو و ژان کلود هم زوج هنری بودند که معنای اثر هنری را برای رسیدن به مفهوم در قالب چیدمانهای بزرگ به نمایش گذاشتند. آثاری که این زوج هنری خلق کردند، در حقیقت بستهبندی و کادو کردن مکانهایی بود که یا خاطرهای را در خود مستتر داشتند یا زمینهای را برای کشف دوباره و ایجاد ارتباط ایجاد میکردند. بستهبندیهای کریستو و ژان کلود، مکاشفهای دوباره از طریق پنهان کردن اماکن بودند، همانگونه که بستهبندی ساختمان پارلمان آلمان توسط این دو هنرمند، نمادی از اتحاد دو آلمان شد. برند و بیلا بکر زوج هنری دیگری هستند که به رسانه عکاسی، نگاهی مفهومی بخشیدند. این زوج هنری با عکاسی از ساختمانهای صنعتی که نشانهای از فرهنگ مدرن بودند، زوال آنها را به شکلی ساده به نمایش گذاشتند. تصاویر ثبتشده توسط این دو هنرمند شکلی خنثی دارند و به طور کامل از جنبههای زیبایی، احساسات و عقاید تهی هستند، اما مقادیر قابل توجهی اطلاعات بصری را به بیننده منتقل میکنند. این آثار بهصورت گروهبندی شده بر اساس موضوع، در یک شبکه شش، نُه یا پانزدهتایی به نمایش در میآیند.
نمایشگاهی تهی از زیباشناسی
نمایشگاه «مینیمالیسم و کانسپچوال آرت» در حقیقت نمایش آثار هنری است که علیه مفهوم زیباشناسی در هنر شورید و نگاهی فراتر به یک اثر یا شیء هنری داد. این نمایشگاه جلوهای بصری از این گفته جوزف کاسوت است: «ارزش هنرمندان خاص پس از دوشان را میتوان با توجه به اینکه چقدر ماهیت هنر را زیر سوال بردند، سنجید.» 120 اثر به نمایش درآمده در موزه هنرهای معاصر تهران، نمونهای از بهترین آثار این تفکرات هنری است و روند جریان هنر آوانگارد از دهه 20 تا 70 میلادی را پیش روی مخاطبان قرار میدهد. بدون شک این نمایشگاه را میتوان بازگشت واقعی موزه هنرهای معاصر تهران به کارکردهایش، در جهت خوانش، جریانسازی و نقد و بررسی هنر معاصر جهان دانست. این نمایشگاه که تا پایان شهریورماه برپاست، میتواند نقطه عطفی برای بازگشت به خوانش متفاوت از آثار گنجینه موزه منجر شود، همانطور که عبادرضا اسلامی کولایی مدیر این موزه، این موضوع را راهبردی جدید در فعالیتهای آینده موزه هنرهای معاصر ذکر کرده است.