در مسیر سایه
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

زندگی ادبی شاعر، زیر سایه توده
خودش میگوید «هرگز عضو حزب توده نبودم.»، اما به مرامشان باور داشت. برای همین تا زمان مرگ او را تودهای میخوانند و بسیاری، زندگی ادبی و اجتماعی ابتهاج را در نسبت با مانیفست، عقاید و روابط این حزب میسنجند. او از همان دهه۶۰ که به زندان میافتد تا سالها بعد، عضویت در حزبتوده را رد کرده و خود را سوسیالیستی خوانده که به تودهایها احترام میگذاشته و با آنها رفیق و همعقیده بوده است. اما این اظهارنظر صریح، برای برائت او از اتهام تودهایبودن کافی نبود. سال۱۳۶۲ همراه اعضای برجسته دیگر حزب، دستگیر میشود و آزادش نمیکنند تا نامه شهریار به آیتالله خامنهای رئیسجمهور وقت و پادرمیانی برای رهایی سایه. حزب توده فعالیتش را از سال۱۳۲۰ آغاز کرده بود؛ دقیقا در همان روزهایی که امیرهوشنگ جوان از رشت به تهران آمده و با شعرا و فضای مدرن و روشنفکرانه پایتخت آشنا میشد. فضای غالب حتی بر محافل هنری، سیاسی بود و ابتهاج با چهرههایی بُر میخورد که یا همان ابتدا به حزب توده پیوسته بودند یا بعدتر عضوش شدند؛ ازجمله «مرتضی کیوان» که اثرش را تا همیشه بر سایه شاعر گذاشت.
در مرام دوستی
مرتضی کیوان در 33سالگی تیرباران شد؛ شاعری که عضو حزبتوده بود و سرنوشتش با اتهام خیانت گره خورد، اما در همان زندگی کوتاه، تاثیر مهمی بر زندگی و اندیشه سایه گذاشت. کیوان برای ابتهاج بیشتر از یک دوست بود. همانطور که جادهصافکن بسیاری از شاعران نواندیش آندوره محسوب میشد. ابتهاج برای مرگ زودهنگاماش سرود: «کیوان ستاره بود/ با نور زندگی کرد/ با نور درگذشت». ابتهاج که تازه در ابتدای راه چنددهساله خود بود، با نامهای بزرگ و مطرح دیگری هم رفاقت و معاشرت کرد؛ از شهریار تا نادر نادرپور، ابوالحسن صبا و فریدون توللی، اما در میان این نامها «شهریار» برای او جایگاه دیگری داشت. ابتهاج برای توصیف ارتباط هر روزهاش با شهریار، دوستی که هیچ، «عشق» را هم کافی نمیداند و میگوید رفتن پیش او برایش یک پناهگاه بود و همین پناهگاه میشود منجی او برای آزادی بیمحاکمه از زندان. جز دوستیها، کارنامه آشنایی او با چهرههای ادبی در مسیر اختلافنظر و گاه تعارض هم تعریف شده است. مثالش «احمد شاملو» که سال۵۸ بهعنوان یکی از اعضای هیاتمدیره کانون نویسندگان، رای به اخراج سایه و البته دیگر تودهایها از کانون داد. خود ابتهاج در توصیف روابطش میگوید که با آدمهای عجیبی حشرونشر داشته و برای «رفقایش»؛ اخوان، شاملو، کسرایی و شهریار «نتوانسته» مرثیهای بسازد؛ ازبس که درد نبودن آنها برایش عظیم بوده و کلمهای نمیتوانسته پیدا کند. درنهایت برای مرگ شاملو تنها توانسته بگرید. اما برگردیم به سایه جوان که به تهران آمده و در محافل روشنفکری رفتوآمد میکند. از اینجا بهبعد، فصل جدید زندگی هنریاش آغاز میشود؛ پا را از زمین شعر و غزل بیرون میکشد و به دنیای موسیقی در رادیو میرود تا از زیر شنل او، نامهایی نو بیرون بیاید.
پدرخواندگی برای موسیقی بعد از انقلاب
امیرهوشنگ ابتهاج با آغاز دهه۵۰ خورشیدی جا پای مردی در رادیو گذاشت که «گلها» را بنیان گذاشته بود؛ داوود پیرنیا 11سال پرثمر را برای برنامه موسیقایی «گلها» رقم میزند و بعد از استعفایش، چند سالی این برنامه از رمق میافتد. سال ۱۳۵۱ مدیریت برنامه گلهای رادیو را به ابتهاجی میسپارند که آن زمان دیگر به چهرهای شناختهشده در ادبیات ایران تبدیل شده است. او با حضورش در رادیو گرچه همان سبک و سیاق پیرنیا را ادامه میدهد، اما رویکرد تازهای نسبت به موسیقی پیش میگیرد و نام برنامه را هم میگذارد: «گلهای تازه» تا با مسیر جدیدش همخوان باشد. در ششسالی که او مدیریت برنامه «گلها» را بهعهده دارد، فضای موسیقی با هدایت او بهسمت نامهای تازه هدایت میشود. یکی از اتهامهایی که به این فصل از زندگی حرفهای ابتهاج وارد میشود این است که جلیل شهناز، احمد عبادی، فرامرز پایور، فرهنگ شریف و خیلی از بزرگان دیگر موسیقی را که تا پیش از این جایگاه ثابتی در رادیو داشتند، کنار میگذارد و میدان را بهنفع چهرههای جوان و تازهای مانند محمدرضا شجریان، حسین علیزاده، محمدرضا لطفی، هنگامه اخوان، پرویز مشکاتیان، پریسا و بسیاری دیگر خالی میکند. نامهایی که گروه «شیدا» و «عارف» را تشکیل میدهند تا هوایی تازه به موسیقی ایرانی بدمند. با وجود این اتهام، آمار برنامهها نشان میدهد که قدیمیترها همچنان حضوری پررنگ در گلهای تازه داشتند. این روند در رادیو ادامه مییابد تا 17شهریورماه ۱۳۵۷ و واقعه کشتار مردم در میدان ژاله که منجر به استعفای اعتراضی ابتهاج، لطفی، شجریان، مشکاتیان و علیزاده از رادیو میشود. پس از انقلاب هم برای مدتی زندانی میشود که مسیر او را بهسوی فصل دیگری از زندگیاش و مهاجرت به آلمان سوق میدهد.
سیاهمشقهایی برای شعر
اگر مهدی اخوانثالث از شعر و نثر قدما کمک میگرفت تا شعرنو بگوید، اگر سیمین بهبهانی اوزان و قافیههای ازیادرفته را در غزلهای معاصرش زنده میکرد، ابتهاج هم «قدیم» بود و هم «جدید». به شیوه قدما شعر میسرود و با تاثیر از نیما یوشیج رو به شعر نو آورده بود. پلی بود که انگار یکسوی آن شعر کهن فارسی است و یکسوی دیگرش امروز. امیرهوشنگ ابتهاج متخلص به «ه.ا.سایه» روز نوزدهممردادماه ۱۴۰۱ در آلمان و پس از طی دورهای بیماری درگذشت؛ درست پنجماه بعد از مرگ عشق زندگیاش «آلما». زنی که ۶۴سال پیش با او وصلت و در این مدت عاشقانههای زیادی را به او تقدیم کرد. ابتهاج، انگار نتوانست بدون آلما در این دنیا زیاد تاب بیاورد. همانطور که خودش گفته بود: «نمیدانم بدون آلما دنیا چگونه جایی برایم خواهد بود.» سایه دیگر در این جهان نیست، اما یادگاریهای ارزشمند و ماندگاری برای تاریخ ادبیات ایران از او بهجای مانده؛ از دفترهای شعرش مانند «سیاه مشق»، «بانگ نی» و «تاسیان» تا نظرات هوشمندانه و دقیقاش در گفتوگوهایی که با او شده، تاثیری که بر موسیقی ایران گذاشته و رهروانی که راهش را ادامه دادند. او را بهحق سایه بزرگ ادبیات ایران دانستهاند. گرچه نام سایه را از روی فروتنی برای خویش برگزیده بود.