پل زدن میان آزادیهای منفی و مثبت/لارس اسونسن میکوشد میان آزادی سیاسی و نیکزیستی پیوندی برقرار کند
از نظر اسونسن، آزادی مهارتی است مادامالعمر که همینطور که روی خودمان کار میکنیم تراشاش میدهیم، بنابراین در این سخن دیوید فاستر دالاس که مینویسد: «نوع واقعاً مهم آزادی مربوط است به توجه، آگاهی، نظم، تلاش و توانایی بها دادن حقیقی به دیگر افراد و فداکاری مکرر برای آنها به بیشمار شیوه کوچک و خرد بیهیجان، هرروز و هرروز»، حقیقتی عظیم نهفته است

آزادی، لااقل در چند قرن اخیر یکی از پربسامدترین کلماتیست که انسانها از آن استفاده میکنند. با این همه میدانیم که منظور همه ما از این کلمه یکسان نیست و به قول معروف هر کسی از ظن خود یار این مفهوم میشود؛ ظنهایی که گاه معنایی کاملاً متفاوت با یکدیگر دارند و در هنگام تصمیمگیری تبعات متضادی حتی میتوانند داشته باشند، بهنحویکه اگر از جهان باستان تا عصر پسامدرن را در نظر بگیریم میبینیم که چه درکهای متنوعی از این مفهوم در میان فلاسفه، سیاستمداران و... پدید آمده و همین کلمه مقدس آزادی که همه آن را میستایند و خود را رهروی راه آن میدانند، چه خونهایی را بر زمین نریخته است.
در خاطر بیاورید در نخستین انقلاب سیاسی جهان، انقلاب فرانسه، چه رخ داد و چگونه در انقلابی که بهنام آزادی دژهای سلطنت را در هم کوبید، استفاده از دستگاهی نیز باب شد بهنام گیوتین برای سرعت بخشیدن به اعدام مردمان و تسهیلکردن نوشیدن جام خونین مرگ بر آنان. طنز ماجرا آنکه کسی چون روبسپیر که در دوران موسوم به «دوره وحشت» در فرانسه دستور اعدام قریب به 10 هزار نفر را صادر کرد، بعدتر خود گرفتار گیوتین شد.
چنین بود که وقتی اوژن دولاکروا در سال 1830 از تابلوی نقاشی معروف به «آزادی هدایتگر مردم» رونمایی کرد، آنچه در کنار کوشندگان انقلاب دیده میشد، نعش انسانهایی بود که در راه آزادی کشته شده بودند. مخلص کلام آنکه، آزادی کلمهای زیباست اما هم تحقق آن گاه بدون بذل جان میسر نشده، هم زشتیهای زیادی از این جهان نتیجه فرامینی است که رهبران بهزعم خویش آزادیخواه صادر کردهاند برای قلعوقمع مخالفان آزادی با هدف حراست از این هدف مقدس.
آیزایا برلین، یکی از شناختهشدهترین مورخان تاریخ اندیشهها، از وجود قریب به 200 تعریف از آزادی خبر میدهد. در عین حال او خود در مقالهای که شهرتی عالمگیر پیدا کرده است، از تضادهای گاه غیرقابل رفع میان دو سنخ از آزادی، «آزادی منفی» (فقدان اجبار یا موانع یا دخالتهای بیرونی در اعمال فرد) و «آزادی مثبت» (ظرفیت افراد برای پیگیری اهداف و بالفعل کردن پتانسیلهای خود) سخن میگوید که تبعاتی یکسره متفاوت از التزام به هر یک به دست میآید؛ تفاوتهایی به عمق و اهمیت تفاوت دموکراسی و دیکتاتوری.
همین جناب برلین در کتابی بهنام «آزادی وخیانت به آزادی» از فیلسوفان و اندیشمندانی چون هلوسیوس، روسو، فیشته، هگل، سنسیمون و دومستر بهعنوان افرادی نام میبرد که با آزادی شروع م یکنند و خواننده خود را به این باور سوق میدهند که آنها مدافعان راستین این ارزش فوقالعاده حیاتی برای تعالی بشر هستند، اما درنهایت در تحلیل نهایی، در آزادی مدنظر آنها چیزی از آن سنخ آزادیهای فردی و فکری که امروزه نزد بسیاری از ما ازجمله ملزومات انکارناشدنی آزادی هستند، دیده نمیشود و بدینترتیب آن سامانه سیاسی هم که آنها در نوشتههایشان بدان میرسند، شباهتی با لیبرالیسم بهمثابه نظریه آزادی سیاسی ندارد.
در چنین شرایطی در سامانه مطلوب این متفکران این حق به سیاستمداران داده میشود که برخی از حقوق افراد را با این توجیه که در پی تحقق غایتی گرانبهاتر هستند، مسکوت، معلق یا منهدم کنند. نمونهای از این امر را میتوان در رژیمهای توتالیتر قرن بیستمی دید که بهنام آزادی ملت، آزادی توده و... مخالفان سیاسی خود را سر بهنیست میکردند و در اعمال قدرت آهنین در قبال منتقدان هیچ تردیدی به دل راه نمیدادند.
لارنس اسونسن، فیلسوف نروژی و استاد دپارتمان فلسفه در دانشگاه برگن که در سالهای اخیر کتابهای زیادی چون «فلسفه ملال»، «فلسفه ترس»، «فلسفه فشن»، «فلسفه کار»، «فلسفه دروغگویی» و «فلسفه تنهایی» از او به فارسی ترجمه شده است، اینبار در کتاب «فلسفه آزادی» به این مفهوم مناقشهبرانگیز نزدیک میشود و در سه بخش به «وجودشناسی آزادی»، «سیاست آزادی» و «اخلاق آزادی» میپردازد. او در بخش نخست به موضوعاتی چون ارادی عمل کردن، آزادی و تعینباوری، خودآیینی و نظریه نگرشهای واکنشی و ابژکتیو پیتر استراسن توجه میکند تا به ما نظرش را درباره اهمیت آزادی در انسان بودن انسانها بیان کند.
در بخش دوم، و در ادامه تبیین سرشت انسان در بخش اول، اسونسن این مسئله را میکاود که ساختار جامعه باید چگونه باشد تا در آن آزادی محقق شود. به همین دلیل در این بخش مطالبی درباره دموکراسی لیبرال، آزادی مثبت و منفی، مفهوم جمهوریخواهانه آزادی، نسبت آزادی و برابری و حقوق لیبرال گنجانده شده است و اسونسن نگرانی خود را از بهخطر افتادن حق مورد مواخلههای قیممآبانه قرار نگرفتن، حق داشتن حریم خصوصی اطلاعاتی و حق آزادیبیان در دموکراسیهای لیبرال متأخر اعلام میدارد. بدینترتیب این بخش بیشتر سویهای جامعهشناسانه پیدا میکند و از رویکرد فلسفی غالب در بخش اول فاصله میگیرد.
درنهایت در بخش سوم، نویسنده به مبحث پیامدهای آزادی و انتخابهای اخلاقی میرسد و آن را با بحث از معنای زندگی پیوند میدهد؛ امری که میتوان آن را «محقق کردن آزادی» خواند. از نظر اسونسن، آزادی بحثشده در بخش دوم آمیخته به اخلاق نیست و اگرچه برخی چارچوبهای ضروری برای تحقق آزادانه زندگی نیک را ارائه میکند، اما دستوری برای خود زندگی نیک فراهم نمیکند. او میگوید، آزادی سیاسی مترادف نیست با آزادی شخصی، بلکه بخشی از آن و البته یکی از استلزامات متعدد آن است، بنابراین لازم است به ارتباط آزادی و اخلاق نیز توجهی ویژه داشت.
از نظر اسونسن، آزادی مهارتی است مادامالعمر که همینطور که روی خودمان کار میکنیم تراشاش میدهیم، بنابراین در این سخن دیوید فاستر دالاس که مینویسد: «نوع واقعاً مهم آزادی مربوط است به توجه، آگاهی، نظم، تلاش و توانایی بها دادن حقیقی به دیگر افراد و فداکاری مکرر برای آنها به بیشمار شیوه کوچک و خرد بیهیجان، هرروز و هرروز»، حقیقتی عظیم نهفته است؛ زیرا «اساساً آزادی شخصی فقدان هرگونه باری نیست، بلکه این است که آزاد باشیم خود را کاملاً وقف چیزی کنیم که برایمان بیشترین اهمیت را دارد، وقف آنچه در زندگی بیش از همهچیز عزیز میداریم». از ایننظر شاید «فلسفه آزادی» اسونسن را بشود تلاشی برای ترکیب موجه و تلاشی برای پل زدن میان آزادی منفی و آزادی مثبت مدنظر برلین دانست.
فلسفۀ آزادی
نویسنده: لارس اسونسن
مترجم: نوید رشیدیان
انتشارات: نشر نو
قیمت: 400 هزار تومان