سپیدهدمان راهی نامعلوم
نگاهی به عصر جدید که قدیمی نمیشود
نگاهی به عصر جدید که قدیمی نمیشود
«عصر جدید» چارلیچاپلین، یک فیلم معمولی نیست. سکانسها و قابهایش گویی که نشانه سینما شدهاند. از قابی که در لای چرخدندههای کارخانه گرفته است، تا رقص و آواز معروفش در سکانسهای پایانی در کافه. اکثر سکانسهای این فیلم را منقطع، همه دیدهاند. ما ایرانیان که حتما دیدهایم. نمیشد که تلویزیون در روزهای عید و شادی، یکی از این سکانسهای منقطعشده را برایمان نشان ندهد. طبیعتا درباره فیلمی چنین مشهور و فراگیر بارها و بارها از ابعاد گوناگونش صحبت کردهاند، از اینکه چه پیوندی با بحثهای از خودبیگانگی و شیءگشتگی در مارکس دارد تا به استحاله بشر جدید در صنعت و فناوری. طبیعی هم هست، 14سال دیگر فیلم 100ساله میشود، آن هم فیلمی به این مهمی. این همه سال هم، چه آدمهای مهمی که آمدند و رفتند و درباره چاپلین و آثارش نوشتند. پس ناگفته درباره فیلم اگر محال نباشد، بسیار سخت و نادر خواهد بود.
با همه این گفتن و نوشتن حتی به تکرار از چنین آثاری خالی از لطف نیست. حداقل لطفش این است که هم بهلحاظ فرمی میتوانیم سینمای امروز را با این ابزار قیاس کنیم، هم اینکه ببینیم پیشبینی چاپلین از آیندهای که برای بشر متصور بود، چقدر محقق شده است. بهطورواضح بخش عمده سخن چاپلین، نه پیشبینی که نقدی بر ساخت سیاسی-اقتصادی آن زمان بود؛ اما این ساختار تقریبا در شکلهای مختلف در همه عالم فراگیر شد و شاید خود چاپلین و دیگر همفکرانش گمان نمیکردند تا نزدیک یکقرن بعد، نقد اجتماعی آنان همچنان دقیق و قابل استفاده باشد.
مثلا اولین سکانس این فیلم را بهخاطر بیاورید، سکانس معروف که از روی حرکت دستهجمعی گلهای گوسفند به حرکت دستهجمعی کارگران در حال حرکت یک کارخانه کات میخورد و بعد از آن داستان چاپلین و کارخانهای که او را نه بهمثابه یک انسان، بلکه بهشکل بخشی از جریان تولید میبیند. گویی مناسبات تولید آن زمان (والبته بعدتر) همه انسانها را چون گله، یکشکل و البته بیاراده میکند. گلهای که متشکل از افرادی ناآگاه نسبت به وضعیت خود است و افراد بدون فکر در پی دیگران میروند. ازسویدیگر برای اصحاب قدرت، آنانکه ابزار تولید را در دست دارند، کارگران همان کارکردی را دارند که گلهای گوسفند برای دامدار دارد. یکی از کارگران از این وضعیت بیرون میزند. بیرونزدنش البته نه از سر آگاهی نسبت به وضعیت، که از سر رخداد و درواقع تمامشدن ظرفیتهای فیزیکی در کار طاقتفرسا و مختلشدن سیستم تصمیمگیری اتفاق میافتد. به هر روی آنچیزی که کمتر به آن توجه شده است، از اینجا بهبعد اتفاق میافتد. کارگر یا همان چارلی چاپلین درنهایت توسط پلیس دستگیر میشود. تا آخر داستان چندین و چندبار توسط پلیس دستگیر و آزاد میشود. نگاه تیزبینانه چاپلین در نقش
پررنگ پلیس، همان چیزی است که در بسیاری از اندیشمندان چپگرای بعد و قبل از او صورتبندی شد. اینکه قانون چگونه در خدمت آنان قرار میگیرد که ابزار تولید را در دست دارند. اینکه قانون در پی حفظ نظم موجود است و نظم موجود هم در ساخت سرمایهداری، منافع کسانی را از خطر دور نگاه میدارد که به گردش سرمایه کمک میکنند. از رئیس کارخانه گرفته تا صاحب فروشگاه چندطبقه. هرجا طبقه کمبرخوردار، پابرهنگان و گرسنگان نظم موجود و آرامش نمادین را بههم بزنند، این پلیس است که بهعنوان نماینده قانون واردعمل میشود و وضعیت را «عادی» میکند. نگاه چاپلین به این چرخه تکراری؛ چرخه برهم زدن نظم موجود، دستگیری و باز آزادی، علاوه بر طنازانه بودن، امیدوارانه است. در سکانس آخر هم شاید همین را به ما میگوید؛ مسیر طولانی و نامعلومی در پیش است، اما در سپیدهدمان باید امیدوارانه در آن راه رفت. درواقع چاپلین با همه اینکه جهانی تلخ برای ما ترسیم میکند و هرجا گمان میکنیم که دیگر زندگی خوب و خوش شد، همهچیز را بههم میریزد، امید سپیدهدمان را در با هم بودن، با هم رفتن و خسته نشدن میبیند.