صـدای بلـوچ
در رثا و ثنای محمود زندمقدم
در رثا و ثنای محمود زندمقدم
نعمتالله فاضلی
مردمشناس
محمود زندمقدم مردمنگار ایرانی تمامعیار بود. مردمنگاری «نوشتن فرهنگ» و به سخن درآوردن تجربههای زیسته قوم، ملت یا گروهی از مردم است؛ و او از قهرمانان این قبیله مردمنگاران بود. سنت مردمنگاری ایرانی دیرین است و با ناصرخسرو و سفرنامهاش آغاز می شود، سنتی که انسان ایرانی در بستر زبان و ادبیات فارسی میبالد و تداوم مییابد تا معنای نهفته در فرهنگ ایرانی در گوشهگوشه ایران و در میان اقوام و گروههای ساکن این سرزمین را روایت و حکایت کند؛ و خلاقیتها، عاملیتها، نوآوریها، دردها، رنجها، خواستها، شیوههای انطباق با طبیعت، تاریخ و تمدن ایرانی را با تمام شباهتها و تفاوتهایش در کلمات بگنجاند. در سده سیزدهم این سنت با برآمدن و بالنده شدن تجدد ایرانی احیا شد و جانی و جهانی تازه یافت. زندمقدم فرزند زبان، زمینه و زمانه خود بود. دانشها و علوم مدرن را میشناخت و از نخستین دانشآموختگان برنامهریزی توسعه در ایران بود که برای «آمارگیری هزینه و درآمد خانوارهای روستایی» در 1343 عازم بلوچستان شد؛ سفری که او را «سخت تحتتاثیر حال و هوای بلوچستان» قرار داد؛ تاثیری که عشق و شوق مادالعمر در او برای آموختن، اندیشیدن، روایت
کردن و نوشتن فرهنگ و مردم بلوچ خلق کرد چنان عشق شورانگیزی که 58سال از عمر هشت84 سالهاش را وقف بلوچها کرد.
راوی خلاق، جسور، صادق، دانا و نقاد مردم و سرزمین و فرهنگ سیستانوبلوچستان شد. بیش از هر کس دیگری با جان و جهان بلوچ مأنوس و آشنا بود. وجب به وجب بلوچستان را زیسته و دریا، خاک، دیار و انسان بلوچ را عاشقانه لمسیده و فهمیده بود و با جادوی قلم، آنها را ترسیم و توصیف کرد. مردی که ماموریتش در این جهان را شناخت و عمرش را تمام و کمال و شرافتمندانه در خدمت آن قرار داد. آمده بود صدای بلوچ و دردها و رنج های آن شود و شد. به قول خودش «خطهای دورافتاده» که در آن روزگار «نه هواپیما بود و پروازهای منظم، نه جاده و آسفالت و رفتوآمد منظم». بارها و بارها به آنجا سفر و اقامت کرد تا «فضای بیهمتایی که بلوچ در آن نفس میکشد، زندگی میکند و...» مردمنگارانه و ادیبانه به جهان زبان انتقال دهد. او شرافتمندانه و آزادهوار نوشت و زیست. سختیهای بیشمار کشید تا راوی سختیهای سختی کشیدگان و رنجدیدگان جهان باشد. او مردمنگار بود؛ و مردمنگاری شرافت را نگاشت و آفرید. در حالی دوشنبه چهاردهم آذرماه (1401) از میان ما رفت که بلوچها بیش از هر زمانی نیازمند او بودند، او که صدای بلوچ بود خالق یکی از ماندگارترین شاهکارهای زبان فارسی و
مردمشناسی ایران شد. «حکایت بلوچ» را در هفت جلد نوشت. هر جلد سفری است به جهان پر نقش و نگار و انباشته از رنج و فلاکت؛ فلاکت انسانها، بلوچها.
«از ایرانشهر که بیرون آمدیم، جاده باریکی میگذشت از میان کشتزارهای پراکنده. رسیدیم به بمپور. دهی مثل همه دهات بلوچستان؛ مردمی سیاه سوخته، با موهای وز کرده و غبار گرفته و چشمان آفتاب زده و سفیدیها: کدر و بیمارگونه؛ سیاهیها مات؛ صورتها؛ زرد و چروکیده- مانند پوست گرمکی که میان خاک و گل لگدمال کرده باشند؛ پیکرها تکیده و لاغر؛ تا بخواهی کور و کچل و افلیج. ثلثی از مردم زمینگیر. بچهها تراخمی و نزار. لول میزدند توی گل، لجن و خاک. خوب بود گوشتی نبود زیر پوستها- پوستی که سیاه بود و ترکیده بود روی استخوان- که اگر گوشتی بود، میان گل و لجن و بخار، گندانده بودش آفتاب. چند دکان بقالی: لانه مگس، زنبور و پشه. کلبههای گلی با درهای حصیری: دملهای چرکی که تاول زده بودند روی تن زمین. راهی خاکی و باریک که میگذشت از میان دو جوی لجن و کلبههای حصیری و گلی» (جلد اول ص 33).
این قطعه نهتنها نمونهای از سبک و نثر او، بلکه بازنماییای است از شیوه مردمنگاری انتقادی که زندمقدم خالق آن شد و توانست سنگبنای تازهای در عمارت مردمنگاری ایرانی بنهد. اما مقصود او حتی این نبود که شاهکاری بیافریند یا مردمنگاری انتقادی ایرانی را گامی بلند به جلو ببرد، او میگوید صرفا «ادای دِین» است: «نه قصد تاریخنگاری، نه تحلیلهای اجتماعی و اقتصادی و از این دست کارها. احساس دِین میکردم به مردم بلوچ، میخواستم ادایدین کنم و بس» (همان 16). همین آرمان انساندوستانه پرشور اوست که نگاه ویژه انسانگرایانه را در کارش مبنای همه حکایت های بلوچ قرار میدهد. او درد انسان و انسانیت داشت؛ درد ظلم، نابرابری، فقر، محرومیت، بیسوادی، بیماری، بیتوجهی و دورافتادگی، طرد شدگی، حاشیه ماندگی و چه بگویم هر شکلی از فلاکت که بشر تجسم کند، همه را یکجا میدید و با گوشت، پوست و استخوانش لمس میکرد. اینها همه او را برانگیخته بود تا صدای آنها شود و حکایتشان را بیدخل و تصرف بگوید و بنویسد. قلم یارای این نیست که بهتر از او نگاه نقادانه و جانسوزش را نشان دهد. با هم بخوانیم:
«صدایی زنگدار داشت ایوبخان. تا فهمید از تهران آمدهایم و مامور دولتیم، نطق غرایی کرد، نخست درباره بطالت هر ماموریت است و اینکه تا به حال ندیده هیچ مامور دولتی بیاید از تهران و مشکلی بگشاید و بعد هم شروع کرد به شمردن گرفتاری بلوچها: قحطی، فقر، گرسنگی، سیل، دربهدری، بیماری، ظلم، فراموشی و از همه بدتر بیتوجهی اولیای امور در تهران» ...«کسی نیست به دولت ایران بگوید یا بلوچ ایرانی است یا ایرانی نیست. اگر ایرانی است، این چه وضعی است دارد! حال بلوچ، روز بلوچ، برای هر ایرانی شرافتمندی سبب شرمندگی است. اگر ایرانی نیست، چرا دست از سر ما بر نمیدارید؟ بگذارید خودمان خاکی به سرمان بریزیم...» (همان 37)
این سخن ایوبخان است؛ روایتی دست اول و بیدخل و تصرف؛ و این زندمقدم است که صدای ایوبخان را در جهان طنینانداز میکند تا برسد به گوشها و گوش ما. نمیدانم گوش شنوایی هست یا نه؛ اما مردمنگاری زندمقدم، مردمنگاری شرافت و آزادگی است؛ ندایی است بلند از نالهها، نداریها، نشدنها، نبودنها، نیستها، نابودیها، ندانمها، نادانیها، نشنیدهها، نکردهها و همه نهها و فقدانها. مردمنگاری انتقادی زندمقدم، تبلور روح پاک و مسئولیتپذیر و جان شیفته انسانی است که هرقدر دربارهاش بگوییم، کم است. سراسر زندگیاش که گمنام زیست نشان داد، نیازمند گفتنها و ستودنهای من و ما و این و آن نیست الا اینکه «حکایت بلوچ» را بخوانیم، صدای بلوچ را بشنویم و هرکس، هر مقام، هر انسان شرافتمند، هر جایی که هست، هرطور میتواند، کاری کند، نالهای را بشنود، قدمی بردارد، زخمی را مرهم شود و برای نجات بلوچ و بلوچستان و سیستان بکوشد. اگر هیچ نمیتواند کمترین کار این است که راوی شود، حکایت عجیب بلوچ را بخواند و به گوشها برساند. برای من مردمنگار اما باری سنگینتر بر دوشم نهاد؛ «مردمنگاری شرافت» را رواج دهم، مبانیاش را بیان کنم، شیوهاش را
بشناسم و بشناسانم؛ و بدانم و بیاموزانم که میراث مردمنگاری زندمقدم این است که صدای بلوچ، صدای کورد، صدای عرب، صدای فرودستان، صدای محرومان، ستمدیدگان، محذوفان، مطرودان، صدای حاشیه رانده شدهها، صدای انسان و انسانها بودن است. یاد و نامش جاوید.