فرهنگ و هنر در تعلیق
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.
100شماره چیزی نیست. به عدد چیزی نزدیک پنج ماه، کمی بیشتر و کمتر. برای ما به سادگی گفتن پنج ماه نبود، گویی عمری بر ما در این تحریریه گذشت در این زمانی که به عدد کوتاه است. چندتن از بزرگان ادب و فرهنگ در این اوقات از میان ما رفتند. سایه و معروفی از شهیرترین آنها بودند و میان فرنگیها هم «ژان لوک گدار»، کارگردان جریانساز فرانسوی بود که عمده 90سال عمرش به تولید و خلاقیت گذشت. این هم از بخت من بود که بعد از سالها دور بودن از تحریریه روزنامه، زمانی سودای دوباره با هم بودن بهسرم آمد و باز به تحریریه برگشتم که زمین و زمان به هم ریخت.
اینکه امسال بزرگان یکییکی از میان ما رفتند یک درد بود، اینکه هرکدام در گوشهای از دنیا در غربت سر برخواب مرگ گذاشتند، درد بزرگتری بود. خبر از جامعهای پارهپاره میداد که جمعشدنمان خیالی خام و سودایی محال مینماید. در همین اثنا بودیم، به این درد میاندیشیدیم و به ادبیات مهاجرت. به اینکه اساسا امکان شکلگیری تفکر ایرانی با این وضعیت پارهپاره شدنمان وجود دارد یا حتی مقدم بر آن اصلا با این وضعیت میتوان به آن اندیشید که ناگاه آن دختر مظلوم جان داد و خشم انباشتشدهای در ایران فوران کرد.
خشمی که انگار آنقدر عمیق و کهنه است که خیال تمام شدن ندارد و صدالبته انگار که ارادهای هم برای فروکش کردن آن، از جانب آنانکه میتوانستند وجود نداشت و هنوز هم گویی وجود ندارد. باری استمرار خشم و اعتراضات بیش و پیش از همه چیز هنر را به محاق برد.
اوایل سالنها هم برای در امان بودن، هم بعضا خالی بودن، تعطیل میشدند. بعضی هم دستوری تعطیل شدند که بهزعم دستوردهندگان لانه فتنه نشوند. رفتهرفته بازی عوض شد. سیل سلبریتیها و هنرمندان در دفاع از معترضان و محکوم کردن مرگ مهسا امینی بیانیه دادند و موضع گرفتند.
هر کاری جز موضع گرفتن له یا علیه رخدادهای پرشماری که هر روز در پی هم میآمد، عبث به نظر میرسید. دیگر کسی از اینکه بگوید مشغول کاری در حوزه فرهنگ و هنر است، شرم داشت و اگر هم به چنین کاری دست میزد، در محکمه مجازی حسابی شرمسارش میکردند. از نظر معترضان به وضع موجود، هر کار فرهنگی، هنری این روزها برابر است با عادیسازی شرایط و این برای آنها یعنی در مقابلشان قرار گرفتن، در مقابل قرار گرفتنی که به راحتی از کنار آن نمیگذشتند و نمیگذرند.
حقیقت امر شاید در این مقطع هم هر کار هنری عبث به نظر میرسید و به قول دوستان تئاتری خیابان حسابی از صحنه جلوتر بود. اگر هنر باید کاری میکرد تا پیش از آن کرده بود و اگر قرار بود تاثیرگذار باشد، تا قبل از آن روی هر دو گروه تاثیرش را گذاشته بود. زمان تجویز گذشته و انگار زمان تماشاست. در این مقطع کار روزنامهنگاری فرهنگی کردن، کاری که از زمانه عقب نباشد و بتواند چیزی بیشتر از آنچه در این فضا برای مردم وجود دارد، تولید کند، بسیار سخت است. وقتی که نه جشنوارهای رونق دارد، نه فیلم خوبی اکران میشود، نه کنسرتی برپا میشود و نه صحنه تئاتری چراغش روشن میشود، صحبت کردن از هنر سختتر از همیشه بوده و هست. صحبت از اندیشه و فلسفه هم در این اوقات سخت بود. همه این سالها کدام تحلیل و حرف این روزها را تبیین کرده بود؟ در این میان اما اتفاق بسیار قابلتأمل، بازدید نزدیک 11میلیونی از ویدئو یک جامعهشناس جوان بود که در اینستاگرام روزنامه دیده شد. در زمانهای که همه میگفتند کسی دیگر به حرف جدی توجه نمیکند، تماشا کردن تحلیلی جامعهشناسانه توسط بیش از 10درصد مردم ایران فقط از یک پلتفرم فیلترشده چند نشانه برای ما داشت. اول اینکه مردم بسیار پیشروتر از آن چیزی هستند که در تصور نقش بربسته است و از سوی دیگر اینکه هنوز کار روزنامهنگاری نمرده است. همین ما را میتواند سرپا نگه دارد، بهرغم همه رنجهایی که میبریم، البته به همراه دیگر مردمان، کمی بیشتر یا کمتر. شاید هم روزی رسید که دیگر دغدغههایمان از جنس امروز نبود، هنر و فرهنگ هم در تعلیق نبود. شاید ما هم روزی مثل دیگر روزنامهنگاران فرهنگی، منتقدان سینما، موسیقی، تجسمی و... فقط به این فکر میکردیم که فلان کار به لحاظ فرمی بهتر است یا بهمان کار، نه اینکه اساسا کار درست در این مقطع این است که باید کار هنری کرد یا نه؟