گفتوگوی اختصاصی با ییری زوزانک درباره اوقات فراغت به مناسبت انتشار ترجمه فارسی کتابش
جامعهشناس جمعه
«جامعهشناسی اوقات فراغت»، عنوان تحصیلات و تخصص یک جامعهشناس چکتبار بهنام ییری زوزانک، مقیم کشور کاناداست که دیدگاههای جامعهشناختی و فلسفی خود را در این مورد با وام گرفتن از فیلسوفان و اندیشمندان غربی در اثری تحت عنوان «زمان، فراغت و بهزیستی» گردآوری کرده است. اهمیت این اثر از آن رو است که در زمانهی کتب زرد فراوان در حوزهی علوم انسانی که هریک به طریقی قصد دارند با ارائهی فرمولی بسیط و تقلیلیافته، تمام مشکلات بشر سردر گم امروزی در حوزهی علوم انسانی و وضعیت زندگیاش را حل کنند، در کتاب زوزانک با رویکردی ژرف روبهرو هستیم که حاصل سالها پژوهش و تدریس ایشان در زمینهی اوقات فراغت در دانشگاه بوده است. این اثر بههمت آقای یاسر خوشنویس به زبان پارسی ترجمه و توسط انتشارات دکسا به چاپ رسیده است.
در ادامه گفتوگوی اختصاصی ما با زوزانک را میخوانید. جالب توجه است که از ایشان نه عکسی در اینترنت موجود است، نه تمایلی داشت که عکسی از او منتشر شود. میگفت 10 سال است که عکسی نگرفته است و عکس 10 سال پیش هم به چه کار آید.
*شما جامعهشناس فراغت و زمان آزاد هستید و این عنوان، نخستین عنوانی است که پس از جستوجوی نام شما در گوگل بهدست میآید. آیا شما براساس یکسری انگیزهها و تجربههای شخصی بهسوی این مطالعات سوق پیدا کردید؟ و آیا اساساً شما فعالیتهای اوقات فراغت و سرگرمکننده در برنامه زندگی خود دارید. آن را چگونه میگذرانید؟
علاقهام به اوقات فراغت از علاقهی پیشتر من به فرهنگ توده سرچشمه میگیرد. بهتر است بگویم هنر توده که برای مخاطب قرار دادن عموم مردم، از حقیقت و زیبایی فاصله گرفت و به سرگرمی بدل شد و شکل فعالیتی را پیدا کرد که افراد در فراغت خود به آن میپردازند. از آنجایی که بهنظرم توده مردم، فرهنگ عمومی را دسترسپذیرتر و ارزانتر میانگارند، من نیز در مطالعاتم روی فرهنگ توده متمرکز شدم و تلاش کردم تا بفهمم مردم در این زمانه چگونه فراغت خود را سپری میکنند. توده مردم در فراغت خود ترجیح میدهند که بهجای رفتن به کنسرت موسیقی کلاسیک یا نواختن یک ساز یا درست کردن صنایع دستی، برنامهها و مسابقههای سرگرمکننده را از تلویزیون تماشا کنند.
درست است که این برنامهها برای آنها بیمحتوا و خالی از چالش است اما برایشان دسترسپذیرتر است. با وجود اینکه بر چگونگی سپری شدن اوقات فراغت توده مردم متمرکز شدم، جای شگفتی است که اوقات فراغت و زمان آزاد جایگاه نسبتاً کمی در زندگی من دارند و این تناقضنمای نوینی نیست. درواقع اوقات فراغت در زندگی من جایی ندارد و بیشتر زمان خود را مشغول مطالعه، پژوهش و نگارش کتاب هستم. اتفاقاً یکبار به یکی از دوستانم، پروفسور ژافری دومازدیر که ایشان نیز یکی از بزرگان در زمینهی پژوهش در حوزهی اوقات فراغت هستند، به شوخی گفتم که شما نیز همیشه مشغول کار کردن روی اوقات فراغت هستید.
*روایت شما در کتاب «زمان، فراغت و بهزیستی»، از قرن پنجم پیش از میلاد و از روم باستان آغاز میشود. آیا باور شما این است که مفهومی بهنام فراغت در تمدنهای بزرگ و برخورداری چون ایران، هند، چین و مصر وجود نداشته است؟ یا گمان میکنید، فراغت در اروپا تفاوتی ماهوی با فرهنگهای دیگر داشته است؟
سوال بسیار جالبی پرسیدید. درواقع من در این کتاب به چیزی پرداختم که با آن آشنا بودم. زمانی که تاریخ جامعهشناسی را تدریس میکردم ازقضا، به تشابهات و توازیهای بسیار جالبی با نویسندگان اروپایی در نوشتههای متفکران شرقی مانند ابن خلدون در جهان عرب و لائو تسه در فرهنگ چین برخورد کردم. اما در نگارش این کتاب، ناشر فضای محدودی را در اختیار من قرار داده بود. البته من حدود 15 هزار کلمه فراتر نوشتم اما پیوسته باید در برابر این وسوسه مقاومت میکردم که تحلیلهای مضافی به متن بیافزایم. اگر قرار باشد به این کتاب بازگردم و روی نسخه جدید آن کار کنم، قطعاً فصلهایی دربارهی ابن خلدون و لائو تسه به آن اضافه خواهم کرد. همچنین در بخش تاریخی آن نیز در نظر دارم فصلی اضافه کنم با این عنوان، «آیا گذر سریع یا کند زمان، ما را خوشحالتر خواهد کرد؟ ادای احترام به میهای چیکسنت میهایی1». این بخش را قبلاً نوشتهام اما هنوز منتشر نشده است.
*شما در بخشی از کتاب در مورد «دموکراتیکسازی فرهنگ» سخن میگویید. اساساً نظر خود شما در رابطه با این پدیده چیست؟ آیا فکر میکنید در نتیجهی دموکراتیکسازی، فرهنگ عامه رو به تعالی رفته یا تنزل یافته است؟
مفهوم دموکراتیکسازی فرهنگ، مفهومی شبیه به دموکراتیکسازی تحصیلات و آموزش است. این پدیده از میلی ناشی میشود که تمایل دارد دستاوردهای علم و هنر را برای تودهها دسترسپذیر کند. در گذشته اینگونه نبود، زیرا اعتقاد براین بود که در تلاش برای دسترسپذیر کردن هنر برای عموم مردم، حقیقت و زیبایی نابود میشود. به نظر من تلاش برای دموکراتیکسازی فرهنگ چندان موفقیتآمیز نبوده است زیرا همانگونه که امروزه میبینیم، اصول و قواعد هنری نابود نشدهاند و هنوز عدهای از هنر متعالی لذت میبرند. اما آنچه در رسانههای جمعی شاهد آن هستیم یک سرگرمی سبک برای سلیقههای سطح پایین است. البته منصفانه نیست که انتظار داشته باشیم افراد با تحصیلات و درآمد پایین، هنر والا را انتخاب کنند و از گوش دادن به موسیقی بتهوون لذت ببرند، زیرا اگرچه سلیقه میتواند موهبتی طبیعی باشد اما از نظر بوردیو، تحلیلهای جامعهشناختی حاکی از آن هستند که سلیقه محصول پرورش و آموزش است. بهزعم او، یک اثر هنری تنها برای کسی معنا و جذابیت دارد که شایستگی فرهنگی و رمزینهی فرهنگی را دارا باشد. بههمینخاطر من فکر میکنم برای اینکه ما در هنر از سطح لذت به معنا برسیم نیاز به آموزش داریم و چون این آموزش در دسترس تودهی مردم نیست ناچار باید هنر و قواعد هنری را دسترسپذیر کرد و تنزل داد که این امر نیز باعث تجاریسازی و ابتذال هنر و تولید محصولاتی که تنها سرگرمیهای عامهپسند هستند شده است.
*در بخش نخست کتاب از دوگانه کار و بازی سخن میگویید. از نظریهپردازی نام میبرید که اعتبار را به بازی میدهد و آن را ریشه کار میداند. اما به احتمال زیاد آن نظریهپرداز شاهد پدیدهی مسابقات قهرمانی نبوده است که در آن کار و بازی با هم پیوند میخورند و همین امر سبب میشود که دیگر کار و بازی در دو سر طیف قرار نگیرند. نظر شما در این مورد چیست؟
ما از این جهت بازی را ریشه کار میدانیم که میتوانیم از نحوهی بازی کردن بچهها یا مشاهده علایقشان در انتخاب بازی به برخی استعدادها و تواناییهای آنها پی ببریم و حدس بزنیم که در آینده چه شغلی میتواند برای آنها مناسب باشد. درواقع زمین بازی یک میدان نبرد آزمایشی است برای نبرد اصلی که شامل حضور او در بازار کار است. بهنظر من در دوران بزرگسالی نیز بازی میتواند نقش همان سنگ محک و میدان نبرد آزمایشی را بازی کند. به این معنا که ما با بازی کردن میتوانیم بفهمیم که در چه مهارتهایی قوی و در چه مهارتهایی ضعف داریم.
اما در جهت پاسخ به پرسش شما باید به این نکته اشاره کنم که ما در بازی «آزادی عمل و انتخاب» داریم؛ چیزی که در کار فاقد آن هستیم. بهنظرم مشکل ورزشهای قهرمانی این است که آزادی انتخاب وجود ندارد و فرد مجبور است برای پیروزی یا قهرمانی، تحت یکسری شرایط و قواعد خاص تمرین و آمادهسازی داشته باشد. به غیر از یونان باستان، در تمام کشورهای دنیا به ورزشکاران حرفهای دستمزد پرداخت میشود و این امر، ورزش و بازی را با کار متناظر میکند. با شما موافقم در ورزش قهرمانی دیگر بحث بازی و سرگرمی نیست و کسب درآمد از طریق این ورزشها و بازیها، آن را به کار بدل کرده است و از آزادی انتخاب در آن خبری نیست.
*شما بهگونهای قابل توجه و ستودنی از مفهومپردازیهای تاریخی در بخش نخست کتاب، به مطالعات تجربی در بخش دوم کتاب منتقل میشوید. بااینحال همچنانکه اشاره میکنید، هنگام مطالعات تجربی با خطر غوطهور شدن در تکنیکهای گردآوریِ دادهها و تحلیلهای آماری مواجه هستیم و شاید قطبنمای تفسیریمان را از دست بدهیم. برای محققان جوان در علوم اجتماعی، چه توصیههایی دارید که از این دام پرهیز کنند؟
پرسش سختی است که پاسخ به آن کار آسانی نیست. رابرت مرتون2 در مقام دانشمند حوزه جامعهشناسی علم بر این اعتقاد است که در آثار چاپشدهی جامعهشناسان معاصر، فرم، اغلب کنترل محتوا را به دست میگیرد. در جامعهشناسی، این امر اهمیت دارد که نشان دهیم، آنچه را که گزارش میکنیم، ایدهی ما نیست بلکه توسط جمعیتی که مورد مطالعه قرار گرفته، به اشتراک گذاشته شده است. اما نباید فراموش کرد که این کار را فینفسه برای خود آن کار انجام نمیدهیم بلکه قصد داریم، مسائل مهم و جالبی را حل کنیم که در گذشته به آنها توجهی نشده است.
*در بحثتان دربارهی روم باستان به ایدهی «نان و سیرک» بهعنوان راهی برای سرگرم کردن تودههای مردم اشاره کردهاید. آیا امروز هم دولتها با مسئلهی سرگرم کردن تودهها مواجه هستند؟ آیا میتوان فعالیت رسانههای نوین را چه در قالب رسانههای جمعی و چه در قالب شبکههای اجتماعی، شکل مدرنی از سیاست نان و سیرک تلقی کرد؟
پرسش شما خود بازگوکننده بخشی از حقیقت است. گاهی قبل از خواب، تلویزیون را روشن و در کانالها جستوجو میکنم تا برنامهای جالب پیدا کنم و اغلب از تعداد برنامههایی که حاوی خشونت هستند، شگفتزده و البته دغدغهمند میشوم. بهنظرم این برنامههای خشونتآمیز همان نبردگلادیاتورها هستند که بخش اصلی سرگرمی رومیها بودند. این محتواهای خشنونتآمیز به بخشی از سرگرمی مردم بدل شده است. گویی غذا و سرگرمیهایی ازایندست، برای خرسندی تودهها ضروری است.
مسئولیت بخشی از این واقعیت، برعهدهی دولتهاست اما برخلاف روم باستان، که این سیاست در جهت پرهیز از شورشهای احتمالی بهکار گرفته میشد، من فکر نمیکنم که در اکثر کشورها عمدی در این کار وجود داشته باشد. در این فقره میتوان و باید ما را نیز شریک جرم دانست. زیرا درنهایت این ما هستیم، بله ما اکثریت که انتخاب میکنیم شاهد چنین محتواهایی باشیم و ازاینرو باید بخش اعظمی از بارِ این تقصیر را به دوش بکشیم. زیرا ما هستیم که انتخاب میکنیم چگونه فراغت خود را سپری کنیم. ما باید متناسب با سطح تحصیلات و درآمدی که داریم، سرگرمیهای مناسبی را برای گذراندن اوقات فراغتمان انتخاب کنیم و اجازه ندهیم که دولتها از سرگرمیهای عمومی برای یکپارچگی اجتماعی مردم استفاده کنند. در یکی از مقالههایم، جملهای از اثر یادداشتهای روزانهی یک نویسنده (1877) نوشتهی فیودور داستایوفسکی نقل کردم که از این قرار بود: «حتی اگر جهان ایدهآل امکانِ بودن مییافت، اما مردم بیکمالاتی در آن زندگی میکردند، مبرهنترین قواعد زندگی نیز در آنجا پایدار نمیماند. تنها نظم بیوقفه و کارکردنِ پیوسته روی خود است که میتواند به خلق جهانی ایدهآل بیانجامد.»
*برای من واقعاً جای شگفتی و خوشحالی فراوان بود که در نخستین مکاتبهمان به فیلسوف، شاعر و ریاضیدان بزرگ ایرانی، عمر خیام اشاره کردید. میدانید که او فلسفهی خاصی در مورد اهمیت درکِ زمان حال و تلاش برای صرف آن به سرخوشی دارد. بهنظر شما چه نسبتی میتوان میان آموزههای خیام و ایدهی محوری اثر شما برقرار کرد؟
آنچه من از خیام خواندهام و البته بسیار تحسین میکنم، رباعیات اوست. وقتی آن را میخواندم، باورم نمیشد که این رباعیات به 900 سال پیش تعلق دارند. البته باید اعتراف کنم که دانش
من از میراث خیام فراتر از رباعیات او نمیرود. اما اکنون بیشتر مشتاق شدم که این دامنه را گسترش بدهم و در این زمینه هر پیشنهادی داشته باشید با کمال میل پذیرا هستم.
*صرفنظر از آن نگرش تاریخی که به ورود به مرحلهی کشاورزی و شهرنشینی اشاره دارد، نگرشی انسانشناختی و تا حدودی تکاملی وجود دارد که اصالت اوقات فراغت را از آنِ انسانِ شکارگر خوراکجو (hunter-gatherer) میداند. بهعنوان نمونه، یوآل نوح هراری در کتاب« انسان خردمند» با مقایسهی ساعات کاری لازم برای انسان غیرمتمرکزِ شکارگرِ خوراکجو، چنین نتیجه میگیرد که او زمان بیشتری برای فراغت، بازی و شادی با خانواده و افراد قبیله داشته است. نظر شما در مورد این نگرش چیست؟
این یکی از آن پرسشهایی است که به سادگی نمیتوان به آن پاسخ داد. درواقع من دوست دارم اینجا مرزی میان اوقات فراغت «باکیفیت» و «بیکیفیت» قائل شوم. البته به این امر نیز معتقد هستم که به آسانی نمیتوان اوقات باکیفیت را تعریف کرد. آنچه یک «اوقات فراغت باکیفیت» را میسازد، بسیار محل مناقشه و بحث است و احتمالاً برای گروههای جمعیتی گوناگون و در اعصار تاریخی گوناگون شکل متفاوتی داشته است. به نظرم میآید که شاید انسان شکارگرخوراکجو در گذشته روشهای ناخوشایند یا کسلکنندهای برای گذراندن اوقات فراغتش داشته است. به این دلیل که همیشه پس از به دستآوردن خوراک کافی دست از کار میکشیده است و با توجه به امکاناتی که داشته است، نمیتوانسته اوقات فراغت باکیفیتی داشته باشد.
اما دلیل دیگری که بهنظرم میآید در مورد فراغت انسان شکارگر خوراکجو بگویم از این قرار است که آنها برای کسب انرژی و غذا باید سخت کار و تلاش میکردند و همیشه یک نسبتی میان کار سخت و بطالت وجود دارد. به این معنا که آنها برای تهیه غذا بیش از پنجبرابر ما انرژی مصرف میکردند و نتیجتاً در اوقات فراغت خود بیشتر مشغول استراحت و ذخیرهی انرژی برای شکار و فعالیت بعدی خود بودهاند. این اعتقاد شخصی من است که اوقات فراغت باید کیفیتی داشته باشد و همیشه با این ایدهی میهای چیکسنت میهایی موافق هستم که میگوید: «گذر زمان باید معنایی داشته باشد. تجربهی بهینه، نتیجهی لذتجویی و نتیجهی رویکرد تنپرورانه به زندگی نیست. نگرش آسودهخاطرانه و بیبندوبارانه نمیتواند دفاعی بسنده در برابر بینظمی باشد.» (1990. 213)
*ازیکسو اوقات فراغت بشر امروزی بهظاهر در حال زیاد شدن است، حتی برخی کشورها در حال افزایش روزهای تعطیل به دوونیم تا سه روز در هفته هستند. ازسویدیگر فناوریهایی چون هوش مصنوعی، واقعیت افزوده، فضای مجازی و متاورس هر روز در حال پیشرفت و گسترش هستند. چه فرصتها و تهدیدهایی را در این موقعیت خاص برای اوقات فراغت میبینید؟
اجازه بدهید این پرسش را با نقل قولی از هانا آرنت پاسخ بگویم، زیرا در این زمینه کاملاً با ایشان همعقیده هستم. او دربارهی مصنوعیسازی زندگی میگوید: «مدتی است، تلاشهای علمی بسیار زیادی برای مصنوعی ساختن زندگیِ بشر و برای گسستن آخرین پیوندی که از طریق آن، حتی انسان در میان فرزندان طبیعت قرار میگیرد، انجام شده است. ما هنوز نمیدانیم که آیا این وضعیت، یک وضعیت نهایی است یا خیر. اما امکان دارد ما که موجوداتی زمینی هستیم و طوری عمل کردهایم که گویی ساکنان این جهان بودهایم، برای همیشه قادر به درک، یعنی فکر کردن و سخن گفتن در مورد چیزهایی که ما پارهای از آن بودهایم، نباشیم.»
*اوقات فراغت چندروزه در زندگی مدرن و ماشینی، گسست روحی و روانی خاصی برای انسان شهرنشین ایجاد میکند. بهطوریکه انسان پس از تعطیلات سه یا چهار روزه و برای بازگشت به محیط کار دچار افسردگی میشود. چه پیشنهادی برای این انسان شهری دارید؟
در پاسخ به این پرسش، چیزی به ذهنم نمیآید به غیر از اینکه بگویم کار باید جذابتر شود که البته آسان نیست و تحقق آن چالشهای زیادی را میطلبد.
*امروزه بسیار در مورد اهمیت «مهارتهای نرم» میشنویم و بهزعم بسیاری، موفقیت از آنِ کسانی است که به این مهارتها مجهز باشند. نظر شما در این مورد چیست؟
جالب است که بدانید بخشی از پژوهشهای من روی نقش و اهمیت «تعادل» اجتماعی متمرکز است. مهارتهای نرم بسیار از نظر من مهم و اساسی بهشمار میروند و البته هر روز، اهمیت آنها در حال افزایش است اما فراموش نکنیم که مهارتهای سخت نیز بخش جداناپذیر موفقیتی خواهد بود که شما انتظار آن را دارید. درواقع من بر این اعتقاد هستم که بسیاری از مهارتهای نرم که امروز بسیار بر آنها تاکید میشود مانند قدرت حل مسئله، تفکر خلاق، سازشپذیری و... را ما در روند یادگیری و اجرای مهارتهای سخت میآموزیم، تمرین میکنیم و درونی میسازیم. شما برای اینکه بتوانید یک پروژه را به سرانجام برسانید، نیاز دارید سخت کار کنید و در کنار آن صبر داشته باشید، با دیگران تعامل کنید و از سوگیریهایتان فاصله بگیرید تا به نتیجه برسید.
برای نمونه، یک نقاش مدتها در مورد ایدهی نقاشیاش فکر میکند، ماهها رنگها را با یکدیگر ترکیب میکند تا رنگهای مناسب آن طرح مورد نظرش را بسازد و ماهها و شاید سالها زمان را صرف اجرای آن طرح میکند. در این روند پیچیده و طولانی، او یاد میگیرد که چگونه خلاقیتش را به کار گیرد، از پشتکارش و قدرت حل مسئلهاش بهره ببرد تا نقاشیاش را به سرانجام برساند، چگونه انعطافپذیر باشد و از دیگر قابلیتهایی که دارد در جهت ایجاد تعادل میان زندگی حرفهای و شخصیاش بهره ببرد. بنابراین من گمان نمیکنم که شما باید مهارتهای سخت را کاملاً جدا از مهارتهای نرم بدانید و گمان کنید که با خواندن چند مقاله میتوانید به مهارتهای نرم مجهز شوید.
بله درست است که دیگر نیاز به بسیاری از مشاغل مانند صندوقدار یا حتی پزشک کاهش پیدا کرده است اما در همین کانادا هنوز بسیاری از فرصتهای شغلی موجود در سایتهای کاریابی به همین مشاغل اختصاص دارد. برای اینکه نیاز درونی انسان به ارتباط و تعامل را نمیتوان سرکوب کرد و این نیاز تنها در برخی تعاملات واقعی پاسخ داده میشود. بسیاری از افراد به همان چند دیالوگ کوتاه با پزشک یا صندوقدار نیاز دارند و با همین بهانه از خانه برای خرید خارج میشوند.
*درواقع منظور جهانی است که در آن تمام مهارتهای سخت توسط هوش مصنوعی انجام میشود، آیا شما اساساً به امکان چنین جهانی باور دارید؛ جهانی که در آن تمام مهارتهای سخت انسان امروزی بیفایده میشود؟ اگر بلی، آیا مهارتهای نرم میتوانند بقای انسان در این جهان را تضمین کنند و اگر خیر، چرا هوش مصنوعی نمیتواند تماماً جای انسان را در دنیای آینده بگیرد؟
سوالی که شما میپرسید بسیار مهم است اما پاسخ دادن به آن اصلاً آسان نیست. من هم به هوش مصنوعی فکر میکنم و دغدغهی آن را دارم اما بهطورکلی نسبت به آن تردید دارم.
مهارتهای سخت درواقع اشاره به دانش فنی و مهارتهایی دارند که در بازار کار مورد استفاده قرار میگیرند و از طریق تجربهی زیستهی ما کسب شدهاند. اما از دیگر سو، مهارتهای نرم، به توانایی ما در برقراری ارتباط خوب و موثر با دیگران اشاره دارد؛ اینکه ما چگونه میتوانیم دغدغههای دیگران را در نظر بگیریم و یک کار تیمی موثری را انجام دهیم.
به عقیدهی من، هوش مصنوعی در اکثر موارد میتواند جایگزینی برای مهارتهای سخت باشد اما نمیتواند در اجرای مهارتهای نرم، جایگزین انسان شود؛ زیرا فاقد حس همدلی است و مفهومی چون سخاوت و بخشش برای آن معنایی ندارد. به بیان دقیقتر، همدلی و تفاهم مفاهیمی تماماً «معقول» نیستند. اغلب اوقات ما کارهایی را انجام میدهیم که مطابق میل ما نیست و فقط چون به دیگران بیشتر از خودمان اهمیت میدهیم، آن کار را انجام میدهیم. من واقعاً ناخرسندم که بگویم اگر هوش مصنوعی در ساحت اجتماعی بهکار گرفته شود (دستکم به روشی که امروزه توسط دولتها و مشاغل بهکار گرفته میشود)، جایی برای سازش و مصالحه باقی نمیماند. هوش مصنوعی همیشه طوری طراحی شده است که یا «برنده» باشد یا «مغلوب».
وقتی کتاب «در ستایش دیوانگی» اثر دسیدریوس اراسموس را میخواندم، به پاراگرافی برخورد کردم که بهشکل طنزآمیزی، دغدغهی کنونی من را بازتاب میکرد:
«در میان میراها، دورافتادهترینها از سعادت، برای عقل میکوشند. آنها دوبرابر احمق هستند، زیرا همچون انسان زاده شدهاند و رویای فراموش کردن سرنوشتشان را دارند، رویای اینکه همچون خدایان نامیرا شوند و به پیروی از تایتانها، جنگی را علیه طبیعت با کمک ماشینهایی که علوم مینامندش بهراه اندازند.» (فصل 35)
یا در یکی از کتابهای مورد علاقهام، «شازده کوچولو» نوشتهی سنتاگزوپری، دغدغههای روباه را بسیار به اندیشهی خودم نزدیک یافتم. آنجا که روباه میگوید:
«اکنون نوبت راز من است، یک راز بسیار ساده: فقط با قلب میتوان بهدرستی دید؛ آنچه اصل بهشمار میرود، از دیده پنهان است.»
مهارتهای سخت نهتنها برای موفقیت اقتصادی به کار میآیند بلکه اساس همبستگی اجتماعی نیز بهشمار میروند. ما نه فقط برای خودمان بلکه برای دیگران نیز کار میکنیم. حال پرسش این است که آیا هوش مصنوعی میتواند نیاز به مهارتهای سخت را حذف کند یا بهطورکلی جایگزین آنها شود. البته که میتواند از بار تقاضا برای مهارتهای سخت بکاهد اما همچنان حوزههای زیادی وجود خواهند داشت که در آن، تنها مشارکت نیروی متخصص و متبحر میتواند متضمن استانداردهای بالای زندگی باشد و شکافها و گسستهایی که میان درجهی بهزیستی افراد یک جامعه وجود دارد و همچنان باعث رنجش جهانیان است را پر کند. بهطور خلاصه میتوان گفت که مهارتهای نرم و سخت، مکمل یکدیگر هستند. اجازه دهید سخن خود را با نقلقولی از توماس ماساریک، نخستین رئیسجمهور چکاسلواکی (کشور من) به پایان برسانم: «ما برای حفظ بهزیستی اجتماعیمان، توأمان به کار (مهارتهای سخت) و تأمل (مهارتهای نرم) نیازمندیم.»
یا حتی میتوان به سخن امیل زولا خطاب به جوانی اشاره کرد که به او گفت: «رستگاری فرانسه در گرو تحقق اراده به کار است.» اما تولستوی در نقض سخن زولا، نقل قولی از لائو تسه، فیلسوف چینی ذکر کرد و بیعملی را موثرتر از کار کردن دانست که رستگاری تمام ابنای بشر را در پی دارد. بهنظر من، درصدی از حقیقت در آرای هر دو این نویسندگان وجود دارد.
امیدوارم که جوابهای من برای شما رضایتبخش باشد و بدانید که بصیرت ما نسبت به آینده، همیشه متأثر از چیزی است که میخواهیم شاهد رخدادش باشیم.
پینوشت:
1-روانشناس مجاری-آمریکایی که اکنون استاد دانشگاه شیکاگو است. مطالعات و تخصص او متمرکز روی شادکامی و مفهوم «جریان» است که نوعی حالت ذهنی بهشمار میرود که به بهرهوری بیشتر منجر میشود.
2-جامعهشناس آمریکایی که درواقع بهعنوان پدر جامعهشناسی مدرن شناخته میشود.