| کد مطلب: ۱۱۰۹۲

روایتگرِ عینیتِ یک جامعه‌‏ی اتمیزه

نگاهی کوتاه به آثار محمد کشاورز

احسان-اکبرپور

احسان اکبرپور

روزنامه‌نگار

وقتی اول‌بار در زمستان 1394 با محمد کشاورز قرار مصاحبه‌ای درباره‌ی کتاب تازه‌منتشرشده‌اش به نام «روباه شنی» را گذاشتم، نه با بی‌میلی که به‌اکراه پذیرفت. او که در دهه‌ی 80 سردبیر مهم‌ترین مجله‌ی ادبیِ شیراز بود، در آن روزها چندان دل خوشی نداشت از روزنامه‌هایی که صفحات‌شان فضایی برای ادبیات داستانی نداشت. آن نیم‌روزِ نیمه‌سرد، محمد کشاورز با قامتِ میانه از پله‌های دوار دفتر روزنامه بالا آمد و در همان ابتدای گفت‌وگو بر عاملیتِ سانسور در عدم انتشار بعضی داستان‌هایش دست گذاشت. معتقد بود «سانسورِ بی‌معنا» بزرگ‌ترین ضربه را به ادبیات زده و هرکجا که خواسته‌اند سطر یا پاراگرافی از داستان‌هایش را حذف کنند، قید انتشار آن داستان را زده است. از یک منظر هم او نویسنده‌ای گزیده‌کار به حساب می‌آید، چراکه در سه دهه‌ی اخیر، تنها چهار مجموعه‌داستان، یک اثر خودزندگی‌نامه و گردآوری یک مجموعه‌داستان از نویسنده‌های شیرازی از او منتشر شده است.

محمد کشاورز اولین کتاب خود را در سال 1374 و با عنوان «پایکوبی» به چاپ رساند؛ مجموعه‌ای شامل 11داستان کوتاه که یکی از آن‌ها به نام داستان «شهود» جایزه‌ی ادبی گردون را دریافت کرد. این نویسنده 10 سال بعد با انتشار کتاب «بلبل حلبی»، جایزه‌های ادبی اصفهان و منتقدان و نویسندگان مطبوعات را در بخش بهترین مجموعه‌داستان کوتاه به‌دست آورد. سومین کتابش به نام «روباه شنی» در سال 1394 منتشر شد که این مجموعه‌داستان نیز جایزه‌ی کتاب سال را نصیب او کرد. این نویسنده در سال 1400 مجموعه‌داستان «کلاهی که پس معرکه ماند» را به چاپ رساند و کتابی با عنوان «شیراز: یک شهر، سی‌ویک داستان» را – که شامل داستان‌هایی درباره‌ی شیراز است - گردآوری کرد. او به‌تازگی کتاب پنجم خود را با عنوان «رادیو هنوز یک راز بود» منتشر کرده و به‌نوعی سنت انتشار هر 10 سال یک کتاب را شکسته است.

محمد کشاورز در داستان‌های خود، روایتگر شخصیت‌هایی است که در وضعیت بحرانی قرار می‌گیرند و واکنش‌های‌شان، بسته به موقعیت، متناقض، پیچیده و گاهی مبهم است. او جزو آن‌دسته از نویسنده‌های واقع‌گراست که بی‌اعتنا به رئالیسم اجتماعی مرسوم نویسنده‌های نسل پیشین خود، روایت را بر بستر واقعیت‌های روزمره اما عادت‌نشده و بدیع می‌نشاند و با بهره‌گیری از زیست‌جهان شخصی خود در جنوب و به‌ویژه شیراز، فرمی از داستان کوتاه را خلق می‌کند که در ادبیات داستانی ایران کم‌تر تجربه شده است. معماری داستان‌های کشاورز، اغلب از نقطه‌ی بحران شروع می‌شود و معمولاً در انتها به بحرانی بزرگ‌تر می‌رسد و پلات مکان هم که بر این طرح استوار شده، به بخشی بسیار مهم از داستان تبدیل می‌شود. ازاین‌منظر در داستان‌های محمد کشاورز نیز مثل آثار ابوتراب خسروی، صمد طاهری، محمدرضا صفدری و داریوش غریب‌زاده، مکان یکی از شخصیت‌های مهم داستان به حساب می‌آید و مخاطب آشنا به جغرافیای جنوب و به‌ویژه شیراز، به‌خوبی تفاوت کنش شخصیت‌ها در باغی در انتهای قلات، یا در بیابان‌های جنوب شهر را متوجه می‌شود.

محمد کشاورز در انتخاب سوژه‌های داستانی اما به سراغ آشنایی‌زدایی از امر آشنا می‌رود؛ در این معنا او برخلاف جریان غالب ادبیات داستانی ایران - به‌ویژه در دهه‌های 80 و 90 - هرگز اعتنایی به سوژه‌های عادت‌شده‌ی زندگی روزمره ندارد؛ بلکه با دست‌اندازی در مناسبات معمول و متداول زندگی معمولیِ آدم‌های معمولی، نقطه‌ی بحرانی برای هر داستان ایجاد می‌کند. او این دست‌اندازی در زیست روزمره را معمولاً از راه ورود یک انسان یا شی‌ء، یا بروز یک حادثه، یا تصمیمی عجیب – به یاد بیاورید داستان «روز متفاوت» را در کتاب «روباه شنی» - خلق می‌کند، سپس شخصیت‌پردازی از کاراکترهای اصلی و فرعی را شروع می‌کند. پایان‌بندی اغلب داستان‌های کشاورز نیز معمولاً پُرابهام و گاه حتی گُنگ است، چراکه او گرچه پلات داستان را بر بستر رئالیسم بنا کرده، اما بنا به شناخت و مطالعه‌ی دقیقی که از جامعه و آدم‌هایش دارد، می‌داند که در جامعه‌ی به‌شدت اتمیزه‌شده‌ی کنونی، بخشی از زندگی در انتزاع و وهم می‌گذرد و همه‌چیز آنقدر هم عینی نیست. پس بی‌دلیل نیست که مخاطب در پایان بسیاری از داستان‌های کشاورز با پرسشی از جنس پرسش‌های بی‌جوابِ شخصیت‌های داستان مواجه می‌شود. ازاین‌منظر تفاوت بین پایان‌بندی در داستان‌های محمد کشاورز و بعضی داستان‌های صمد طاهری در آن است که برخلاف طاهری که پایان داستان‌هایش به نوعی رئالیسم جادویی آمیخته می‌شود، کشاورز در عین امتناع از تصویر عینیتِ محض، ذهنیتِ مغشوش و پیچیده‌ی کاراکترهایش را به تصویر می‌کشد.

ازآن‌سو رئالیسمی که محمد کشاورز در آثارش به دنبال تصویرِ آن است، با جزئیاتِ به‌ظاهر معمولِ زیست‌جهان او و جامعه‌اش معنا پیدا می‌کند. به‌عنوان‌مثال خشونت و طنز دو مؤلفه‌ی عینی از کنش کاراکترهای اوست که وقتی بحرانی حتی کوچک بر زیست آن‌ها حادث می‌شود، نمود پیدا می‌کند. به‌یک‌معنا، او شخصیت‌هایش را در موقعیت‌هایی بحرانی قرار می‌دهد و سپس تأثیر زیست اجتماعی آن‌ها را در نوع واکنشِ معمولاً بحران‌زا و تنش‌زای‌شان برجسته می‌کند. بی‌دلیل نیست که وقتی داستان‌های او را به ترتیب انتشار می‌خوانیم، در هر کتاب – که هرکدام در یک دهه‌ی متفاوت نوشته شده – می‌توان آمیزه‌ای از رفتارها و کنش‌های جمعی جامعه‌ی آن دوره را مشاهده کرد. ازهمین‌روست که روایت‌های غریب‌آشنای کشاورز در پایکوبی، بلبل حلبی و روباه شنی، هرکدام برشی بسیار عرضی از جامعه‌ی دهه‌های 70، 80 و 90 را بازنمایی می‌کند.

بعدِ سه دهه نویسندگی، محمد کشاورز که امروز 65ساله شد، در بین نویسنده‌های شاخص نسل سوم داستان‌نویسی ایران قرار دارد و این جایگاه نه به‌خاطر جایزه‌هایی است که به کتاب‌هایش تعلق گرفته، و نه به دلیل آن‌که رسانه‌ها او را نویسنده‌ای موفق می‌خوانند؛ او نزدیک به 50 داستان کوتاه منتشر کرده که بی‌اغراق همگی به‌دوراز ایدئولوژی‌های مرسوم، یا بازنمایی‌های کلیشه‌ای بوده و در عوض او تلاش کرده تا تضادها، تناقض‌ها و لایه‌های پنهان شخصیتِ آدم‌های جامعه و درگیری‌ها، دغدغه‌ها و زیست و زمانه‌ی آن‌ها را کشف کند و از طریق آن خدشه‌ای در فرم داستان، به وضعیت تثبیت‌شده و امر عادت‌شده وارد کند.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی